و پاداش. و با ذكر جميل و ثواب. و اجر داشتن ف ل.: عوض داشتن و مزد و جزا داشتن. و داراى ذكر جميل گرديدن.
اجر
( ajor ) و ( ojor ) ا. ع. آجر و خشت پخته.
اجراء
( ajrā' ) ص. ع. دلير و بهادر و با جرأت.
اجرء
( ajro' ) ع. ج جرو و جر و جر. و
اجرا
( ejrā ) ا. پ. پارچهاى كه جهت ساختن لباس كافى بود.
اجرا
( ejrā ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - وقوع. و حاصل. و آراسته. و مرتب و ادا و اطاعت و اجرا شدن ف ل: وقوع يافتن. و اجرا كردن ف م.: حاصل كردن. و اجراى حق كردن و اجراى شرع كردن: عدالت كردن و حكم بحق نمودن. و اجراى فرمان خدا كردن: اطاعت فرمان خدا كردن.
و اجراى حدود كردن ف م.: حد زدن و حد جارى كردن.
اجراء
( ajrā' ) ع. ج جرو و جرو و جرو و جرى.
اجراء
( ejrā' ) م. ع. چون واوى باشد با بچه شدن سباع. و چون يائى بود يق اجراه اجراء: راند او را و روان كرد. قوله تعالى بِسْمِ اَللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا بالضم من اجريت السفينة و بالفتح من جرت السفينة و رست. و نيز اجراء: وكيل كردن كسيرا. و وكيل فرستادن.
و دانه بستن گياه.
اجراب
( ejrāb ) م. ع. اجربوا اجرابا:
صاحب شتران گرگين شدند.
اجراح
( ajāh ) ع. ج جرح.
اجراد
( ajrād ) ع. ج. جرد.
اجراذ
( ejrāz ) م. ع. اجرذه اجراذا:
بيرون كرد او را و جدا ساخت. و اجرذه اليه: بيچاره كرد او را.
اجرار
( ejrār ) م. ع. اجر اجرارا:
نشخوار كرد شتر. و اجره رسنه: بگذاشت او را هرچه خواهد كند. و اجره الدين: مهلت داد او را در اداى دين. و اجر فلانا اغانيه: تبعيت كرد فلان را در سرود. و پير او گرديد. و اجره: نيزه زد آن را. و گذاشت نيزه را در زخم و مىكشيد آن را. و نيز اجرار.
كفانيدن زبان شتر بچه تا شير نخورد.
اجراز
( ajrāz ) ص. ع. ارض اجراز: زمين بىگياه كه هيچ نرويانيده باشد. و يا علف ويرا خورانيده باشند. و زمين باران رسيده. وا.
جسم و بدن مار يق طوت الحية الحية اجرازها اى جسمها. و ج جرز و جرز و جرز و جرز.
اجراز
( ejrāz ) م. ع. اجرزت الناقة:
لاغر گرديد آن ماده شتر. و نيز اجراز: به قحط و خشكسال رسيدن. و مضطر كردن بسوى سختى المثل: اجرزنى و اتبعنى النوافل.
اجراس
( ajrās ) ع. ج جرس.
اجراس
( ejrās ) م. ع. آواز كردن بال مرغ بوقت تيز گذشتن. و يق اجرس الطائر اذا سمعت صوت مره. و آواز كردن سرودگوى در حدا. و آواز آمدن از پيرايه.
و آواز پاى كسى شنيدن. و اجر سنى السبع در وقتى مىگوئى كه آواز جرس ترا بشنوند.
اجراض
( ejrāz ) م. خدو در گلو گيرانيدن كسى را - و يعدى بالباء يق: اجرضه بريقه.
اجراف
( ajrāf ) ع. ج جرف.
اجراف
( ejrāf ) م. ع. جرف چرانيدن شتر را. و اجرف المكان: رسيد آن. جاى را سيل جراف و به برد آن را.
اجراك
( ajrāka ) م. ع. فعلت ذالك من اجراك: كردم اين كار را از بهر تو.
اجرال
( ajrāl ) ع. ج جرل و جرل.
اجرال
( ejrāl ) م. ع. اجرل اجرالا:
كند زمين را تا بسنك رسيد.
اجرام
( ajrām ) ا ج. ع. متاع و ادوات چوپان. و ج جرم و جرم.
اجرام
( ajrām ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - اجسام، ويژه اجسام كواكب، و جواهرات. و احجار و اجرام چرخ و يا اجرام فلك: كواكب و ستارهها. و اجرام عنصرى: بدنها و جسدها.
اجرام
( ejrām ) م. ع. اجرم فلان اجراما: گناه كرد فلان. و اجرم عليه:
گناه جست بر وى. و جنايت نهاد. و كذلك اجرم اليه. و اجرم هو: بزرگ و كلان گرديد او. و اجرم لونه: صاف شد گونۀ او. و اجرم الدم به: چفسيد خون به او. و نيز اجرام: صاف شدن آواز.
اجران
( ejrān ) م. ع. اجرن التمر اجرانا: گرد آورد خرماها را در خرمن جاى.
اجران
( ajrrane ) ا. بصيغۀ تثنيه ع.
مردمان و پريان.
اجرب
( ajrab ) ص. ع. گرگين. ج جرب و جربى ( jarbā ) و اجارب و ج ج: جراب.
اجربة
( ajrebat ) ج. ع. جريب و جراب.
اجرة
( ojrat ) ا. ع. مزد و كرايه.
اجرت
( ojrat ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - تزده و مزد. و تلافى. و كرايه و اجاره.
و مواجب. و اجرت آسيا كردن و يا آسيا تيز كردن را تزده نيز گويند.
اجرة
( ajerrat ) ع. ج جرت ( jerrat ) و جرير.
اجرد
( ajrad ) ص. ع. شترى كه به بيمارى جرد مبتلا شده باشد. و بسيار سبقتكننده و درگذرنده. و مكان اجرد: جاى بىگياه.
و كذلك فضاء اجرد. ج: اجارد. و رجل