از آنچه در اوست.
اجتياف
( ejtiāf ) م. ع. چون واوى باشد باندرون درآمدن يق اجتاف الثور الكناس.
و چون يائى بود بوى گرفتن يق اجتافت الجيفة: بوى گرفت آن مردار.
اجتيال
( ejtiāl ) م. ع. اجتال اجتيالا:
برد آمد. و اجتالهم: برگردانيد آنها را از قصد شان. و اجتال منهم: برگزيد از آنها.
اجثأ
( ajsa' ) ص. ع. كوزپشت.
اجثاء
( ejsā' ) م. ع. اجثاه اجثاء: بر زانو نشانيد او را. و ايستاده كرد او را بر اطراف انگشتان.
اجثاث
( ejsās ) م. ع. از بيخ و بن بركندن.
اجثئلال
( ejse'lāl ) م. ع. اجثأل الطائر: پرباد كرد آن مرغ پردار او برافراشت.
و اجثأل الريش: پر باد و براراشته شد آن پر.
و اجثأل النبت: دراز شد آن گياه و درهم پيچيد و آنقدر باليد كه در دست نتوان گرفت. و اجثأل فلان: بخشم آمد فلان و آمادۀ جنگ و شر گرديد.
اجحاح
( ejhāh ) م. ع. اجحت المراة:
آبستن شد آن زن. ولى بيشتر در سباع استعمال مىشود - و تقول لكل سبعة اذا حملت فاقربت و عظم بطنها قد اجحت.
اجحاد
( ejhād ) م. ع. كمخير شدن و نا باليدن گياه. و اجحد الرجل: محتاج شد آن مرد.
اجحار
( ajhār ) ع. ج جحر ( johr ).
اجحار
( ejhār ) م. ع. اجحر فلان الضب: بسوراخ درآورد فلان سوسمار را و مضطرب ساخت آن را تا بسوراخ درآمد.
و اجحرت النجوم: باران نيآورد آسمان.
و اجحر القوم: با قحط شدند آن گروه و به قحط رسيدند.
اجحاف
( ejhāf ) م. ع. اجحف به اجحافا: برد آن را. و اجحفت به الفاقة:
محتاج گردانيد او را حاجت و مضرت رسانيد.
و اجحف به فلان: نزديك باو شد فلان.
اجحاف
( ejhāf ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - ظلم و تعدى و ستم و زبر دستى و جور. و اذيت.
و اجحاف كردن ف م.: تعدى كردن و ظلم نمودن.
اجحافات
( ejhāfāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - ظلمها و تعديها و زبردستيها و ستمها.
اجحام
( ejhām ) م. ع. اجحم عنه:
باز ايستاد از آن. و اجحم فلانا: نزديك بفلاكت رسانيد فلان را.
اجحان
( ejhān ) م. ع. اجحن الصبى:
ناگوارد كرد آن كودك را. و اجحن على عياله: تنگ گرفت بر عيال خود از فقر يا از بخل.
اجحد
( ajhad ) ص. ع. كمخير و كسى كه كمخيرات نمايد.
اجحم
( ajham ) ص. ع. مرد سرخ چشم و فراخ چشم. ج: جحم ( johom ) و جحمى ( jahmā )
اجحنشاش
( ejhencāc ) م. ع. اجحنشش بطن الصبى اجحنشاشا: كلان شد شكم آن كودك.
اجخا
( ajxā ) ص. ع. مرد لاغر ران و فراخ پوست.
اجخار
( ejxār ) م. ع. اجخر رأس البئر:
فراخ كرد سر آن چاه را. و اجخر فلان:
روان كرد فلان آبرا از غير جاى چاه. و كون خود را پاك نشست كه بوى بدان باقى ماند.
و بنكاح درآورد زن جخراء را.
اجخى
( ajxā ) ص. ع. مر. اجخا.
اجد
( ejed ) ا. ع. كلمهاى كه شتران را بدان زجر كنند و برانند.
اجد
( ojod ) ص. ع. ناقة اجد: ماده شتر قوى استوار خلقت كه مهرههاى پشت آن بهم پيوسته باشد.
اجد
( ajadd ) ص. ع. مرد خردپستان.
اجداء
( ejdā' ) م. ع. چون واوى باشد رسيدن بعطا يق اجدى فلان اجداء:
رسيد فلان بعطا. و اجدى عليه: عطا كرد بر وى. و قولهم ما يجدى هذا عنك اى ما يغنيك. و چون يائى بود روان گرديدن يق اجدى الجرح اجداء: روان گرديد آن زخم.
اجداب
( ejdāb ) م. ع. اجدب الارض:
يافت آن زمين را خشك بىگياه. و اجدب القوم: با قحط شدند آن قوم. و اجدب المكان. خشك بىگياه گرديد آنجاى.
اجداث
( ajdās ) ع. ج جدث.
اجداح
( ejdāh ) م. ع. اجدح السويق:
شورانيد پست را. و اجدح الابل: داغ مجدح نهاد بر ران آن شتر.
اجداد
( ajdād ) ج. ع. جدّ و جدّ.
اجداد
( ajdād ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - نياكان و پدران بزرگ. و پدر بر پدر. و پدر پدر. و پدر مادر. و مادر پدر.
اجداد
( ejdād ) ا. ع. درستى در كار - ضد هزل.
اجداد
( ejdād ) م. ع. اجدّ النخل:
بوقت درو رسيد آن خرما بن. و اجد فلان:
رفت فلان بر زمين جدد. و اجد الطريق:
جدد گرديد راه. و اجده: نو كرد آن را - و در حق كسى كه جامۀ نو پوشد گويند ابل و اجد و احمد الكاسى. و اجدبها امرا اى اجد امره بها نصب الامر على التمييز كقولك قررت به عينا اى قررت عينى به.
و اجدت قرونى منه يعنى گذاشتم او را. و اجد فى الامر يعنى كوشيد در آن كار. و اجد اجدادا: حمل على الاسراع يعنى