اجتفاف
( ejtefāf ) م. ع. اجتف ما فى الاناء اجتفافا: خورد همۀ آنچه در آن آوند بود.
اجتلاء
( ejtelā' ) م. ع. اجتلاه الجدب اجتلاء: بيرون كرد او را قحط از خانمان خود. و اجتلى العروس على بعلها: جلوه داد آن عروس را بر شوهرش. و اجتلاه: نگريست بسوى آن بتأمل. و اجتلى العمامة عن رأسه:
برداشت دستار را از پيشانى خود.
اجتلاب
( ejtelāb ) م. ع. اجتلبه اجتلابا: كشيد آن را از جائى بجائى ديگر.
اجتلات
( ejtelāt ) م. ع. نوشيدن. و تمام خوردن چيزى. و اجتلته: زد او را.
اجتلاد
( ejtelād ) م. ع. بشمشير زدن يكديگر را. و اجتلد ما فى الاناء: نوشيد همۀ آنچه را كه در آوند بود.
اجتلاط
( ejtelāt ) م. ع. اجتلطه اجتلاطا: ربود آن را. و اجتلط ما فى الاناء: خورد تمام آنچه در آوند بود.
اجتلاف
( ejtelāf ) م. ع. بركندن و از بيخ برآوردن.
اجتلال
( ejtelāl ) م. ع. اجتل البعر اجتلالا: پشكل برچيد براى آتش افروختن.
و اجتله: بهتر آن چيز را گرفت.
اجتلام
( ejtelām ) م. ع. اجتلم الجزور: گرفت گوشت را كه بر استخوان جزو ربود.
اجتمار
( ejtemār ) م. ع. اجتمر بالمجمر: عود سوخت در عود سوز.
اجتماع
( ejtemā' ) م. ع. اجتمع اجتماعا: فراهم آمد. و اجتمع الرجل:
جوان و قوى گرديد آن مرد. و برآمد تمام ريش وى.
اجتماع
( ejtemā' ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - مجمع و جمعيت. و گرد آمد نگاه و فراهم آمد نگاه و خرنبار و مجلس و محفل و انجمن. و انبوهى و توده. و انباز.
و موافقت و يكدلى و اتفاق. و پيوستگى و اتحاد و يكجهتى و همراهى. و باصطلاح نجوم جمع شدن آفتاب و ماه در يك برج و يك درجه و يك دقيقه كه در اين وقت ماه از نظر غايب مىگردد. و اجتماع كردن ف ل.:
با يكديگر دسته شدن و با يكديگر مجلس كردن. و گرد آمدن. و در يكجا و يك مجلس باهم جمع شدن. و همرأى شدن.
اجتمال
( ejtemāl ) م. ع. اجتمل اجتمالا: پيه ماليد بر خويشتن. و اجتمل الشحم: گداخت پيه را.
اجتناء
( ejtenā' ) م. ع. اجتنى الثمرة اجتناء: چيد آن ميوه را. و اجتنينا ماء مطر: وارد شديم به آب باران. و خورديم آن را.
اجتناب
( ejtenāb ) م. ع. گوشه گرفتن.
و پرهيز كردن. و جنب شدن. و اجتنبه:
دور شد از وى.
اجتناب
( ejtenāb ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - پرهيز و دورى و احتراز. و نفرت. و كناره و گريز و پاساد.
اجتناح
( ejtenāh ) م. ع. اعتماد كردن بر دو كف دست در سجده و گشاده داشتن هر دو بازو را. و تيز رفتن ماده شتر. و افتادن پاهاى وى در زير دستهايش در تيز روى. و اعتماد نمودن اسب در دويدن بر يك جانب. و نيز اجتناح: ميل كردن.
اجتنان
( ejtenān ) م. پوشيده شدن.
اجتواء
( ejtevā' ) م. ع. اجتواه اجتواء: مكروه داشت او را يق اجتويت البلد اذا كرهت المقام فيه. و ان كنت فى نعمة.
اجتوار
( ejtevār ) م. ع. اجتوروا اجتوارا. همسايگى كردند.
اجتهاد
( ejtehād ) م. ع. كوشش نمودن و سخت كوشش كردن. و رأى صواب جستن.
اجتهاد
( ejtehād ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - جهد و سعى و كوشش. و آگاهى از روى جهد و كوشش. و شدت سعى و كوشش.
و باصطلاح فقه استنباط مسائل شرعيه بقياس از كلام اللّه و حديث و اجماع بشرائط مقرره چنانكه كما هو حقه از محاورات زبان عرب و علم صرف و نحو و شأن نزول آيات و علم حديث و جز آن واقفيت داشته باشد. و اجتهاد كردن ف ل.: سخت كوشش كردن. و كوشش كردن به سختى. و ف م.: تحصيل رأى صواب نمودن.
اجتهادى
( ejehādi ) ص. پ. - مأخوذ از تازى - منسوب به اجتهاد.
اجتهار
( ejtehār ) م. ع. اجتهر - الجيش: بسيار شمرد لشكر را. و اجتهر الرجل: ديد آن مرد را بىپرده. و ديدارى يافت او را. و اجتهر البئر: پاك كرد چاه را. و كشيد همۀ آب آن را.
اجتهاف
( ejtehāf ) م. ع. اجتهف الشيى: سخت گرفت آن چيز را.
اجتهام
( ejtehām ) م. ع. در جهمة شب درآمدن. مر. جهمة را.
اجتياب
( ejtiāb ) م. ع. دويدن. و مسافت بريدن يق اجتاب الفلاة.
اجتياح
( ejtiāh ) م. ع. هلاك گردانيدن.
و از بيخ بركندن.
اجتياز
( ejtiāz ) م. ع. اجتاز اجتيازا گذشت از جائى. و رفت. و بريد مسافت را.
و دوست داشت تجارت را.
اجتياس
( ejiās ) م. ع. نيك جستن چيزى.
و در سراى و جاى گشتن براى غارت و بر رسيدن