بصورت طفلش نگاه کرده و آن وقت با کمال سکوت و آرامی مثل
عروسی رام که در بغل دامادی محبوب استراحت می کند فرزندش
را در آغوش کشیده در میان خاک و خون بخواب همیشگی می رود
اینها چیست اینها همه حکمت است ، اینها پایه نظام دنیاست اینها
لازم است که این طور باشد ، حکمای ماهم معتقدند که اگر جز این
باشد حس رقابت باقی نمیماند ، انسان برای ترقی آماده نمیشود،
و تمیز خوب و بد را نمیدهد .
بعد یک مثل دیگر یادم افتاد مثلا فکر کردم که این آب و
هوای «شمران» چقدر مصفاست این باغها «پارکها» و باغچههای وزیر
داخلهها وزیر خارجهها وزیر جنگها چقدر باطراوت است، یک طرف
آبهای جاری مثل اشک چشم یک طرف گلهای رنگارنک بتلون بوقلمون،
یک طرف چهچه بلبلها و «قناریها» یک طرف مناظر کوهها و آبشارها،
واقعا چه صفایی ! چه خضارتی ! چه طراوتی ! درست همانطور که
خدا بهشت آن دنیا را در قرآن تعریف کرده و شداد نظیرش را درین
دنیا ساخته است .
بعد در مقابل یادم آمد که در «پیله سوار» چهار پنج قریه و قصبه در گمرک خانه آتش گرفته و شعلهاش بآسمان بلندست و در میان این آتشهای سوزان یک مشت زن، بچه و پیرمرد بیمعین و دادرس فریاد واغوثاه وامحمداه واعلیاهشان بفلک رسیده است ، و یکنفر هم نیست که یک قطره آب بخانمان سوخته این بدبختها بفشاند، یا یک لقمه نان باطفال گرسنه آنها تصدق کند . اینها همه برای چیست برای اینست که من و تو قدر عافیت را بدانیم، برای اینست که پی به حکمت ببریم، برای اینست آگاه بشویم که اگر همه شب قدر بودی شب قدر بیقدر بودی، و بفهمیم که شاعر بیچاره چیز میفهمیده که