پرش به محتوا

برگه:Chahar Maqale.pdf/۷۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

دررسید و خدمت کرد و خواست که بنشیند پادشاه او را پیش خواند و بتضریب چنانکه عادت ملوک است گفت امیر الشعرا را برسیدم که شعر رشیدی چون است گفت نیک است اما بی‌نمک است باید که درین معنی بیتی دو بگوئی رشیدی خدمت کرد و بجای خویش آمد و بنشست و بر بدیهه این قطعه بگفت

شعرهای مرا به بی‌نمکی عیب کردی روا بود شاید شعر من همچو شکر و شهدست وندرین دو نمک نکو ناید شلغم و باقلیست گفتۀ تو نمک ای قلتبان ترا باید چون عرضه کرد پادشاه را عظیم خوش آمد و در ماوراء النهر عادت و رسم است که در مجالس پادشاه و دیگر مجالس زر و سیم در طبقها بنقل بنهند و آنرا سیم طاقا یا جفت خوانند و در مجلس خضر خان بخش [را?]چهار طبق زر سرخ بنهادندی در هر یکی دویست و پنجاه دینار و آن بمشت ببخشیدی این روز چهار طبق رشیدی را فرمود و حرمتی تمام پدید آمد و معروف گشت زیرا که چنانکه ممدوح بشعر نیک شاعر معروف شود شاعر بصلۀ گران پادشاه معروف شود که این دو معنی متلازمان‌اند،

حکایت [استاد ابو القاسم فردوسی و سلطان محمود]

استاد ابو القاسم فردوسی از دهاقین طوس بود از دیهی که آن دیه را باژ خوانند و از ناحیت طبران است بزرگ دیهی است و از وی هزار مرد بیرون آید فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخل آن ضیاع از امثال خود بی‌نیاز بود و از عقب یک دختر بیش نداشت و شاهنامه بنظم همی کرد و همه امید او آن بود که از صلۀ آن کتاب جهاز آن دختر بسازد بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب

کلیات چهار مقاله جلد ۱