پرش به محتوا

برگه:Chahar Maqale.pdf/۱۶۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

اکنون قصیدۀ بباید گفت و آن گذشته را بشعر تازه کرد تا تاریخ بدان آراسته گردد وی این قصیده بگفت و نزدیک من فرستاد چون کسی پادشاهی گذشته را چنین شعر داند گفت اگر پادشاهی بر وی اقبال کند و شعر خواهد وی سخن را بکدام درجه رساند، . . . چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین این حضرت بزرگوار که پاینده باد و مردم آن واجب دارم و فریضه بینم که کسانیکه ازین شهر باشند و در ایشان فضلی باشد ذکر ایشان بیاوردن خاصه مردی چون بو حنیفه که کمتر فضل وی شعر است و بی‌اجری و مشاهرۀ درس ادب و علم دارد و مردمان را رایگان علم اموزد و پس ازین بر فضل وی اعتماد خواهم کرد تا آنچه مرا بباید از اشعار که فراخور تاریخ باشد بخواهم، و اینک بر اثر این قصیده که خواسته بودم نبشته آمد تا بر آن واقف شده آید:

چو مرد باشد بر کار و بخت باشد یار ز خاک تیره نماید بخلق زر عیار فلک بچشم بزرگی کند نگاه در انک بهانه هیچ نیارد ز بهر خردی کار الی آخر القصیدة (پس از ان گوید) و اگر این فاضل از روزگار ستمگار داد یابد و پادشاهی طبع او را بنیکوکاری مدد دهد چنانکه یافتند استادان عصرها چون عنصری و عسجدی و زینتی و فرخی رحمة الله علیهم اجمعین در سخن موئی بدو نیم شکافد و دست بسیار کس در خاک مالد فإن للها تفتح باللهی و مگر بیاید که هنوز جوان است و ما ذلک علی الله بعزیز» ۱

و تقریبا بعد از صفحۀ دیگر در ضمن شرح جلوس سلطان ابراهیم بن مسعود

کلیات چهار مقاله جلد ۱