این برگ نمونهخوانی نشده است.
ترف عدو ترش نشود زانکه بخت او | گاویست نیک شیر ولیکن لگدزنست | |||||
دشمن گریزگاه فنا زان به دست کرد | کاینجا بدیده بود که با جانش دشمنست | |||||
صدرا مرا به قوت جاه تو خاطریست | کاندر ازای فکرت او برق کودنست | |||||
وانجا که در معانی مدحت بکاومش | گویی جهازخانهی دریا و معدنست | |||||
گویند مردمان که بدش هست و نیک هست | آری نه سنگ و چوب همه لعل و چندنست | |||||
در بوستان گفتهی من گرچه جای جای | با سرو و یاسمین مثلا سیر و راسنست | |||||
در حیز زمانه شتر گربها بسیست | گیتی نه یک طبیعت و گردون نه یک فنست | |||||
با این همه چو بنگری از شیوهای شعر | اکنون به اتفاق بهین شیوهی منست | |||||
باری مراست شعر من، از هر صفت که هست | گر نامرتبست و گر نامدونست | |||||
کس دانم از اکابر گردنکشان نظم | کورا صریح خون دو دیوان به گردنست | |||||
ناجلوهگاه عارض روزست و زلف شب | این تیره گل که لازم این سبز گلشنست | |||||
دور زمانه لازم عهد تو باد ازآنک | ازتست روز هرکه در این عهد روشنست | |||||
وین آبگینه خانهی گردون که روز و شب | از شعلهای آتش الوان مزینست | |||||
بادا چراغوارهی فراش جاه تو | تا هیچ در فتیلهی خورشید روغنست |
در ستایش غیاثالدین محمد شاه