این برگ نمونهخوانی نشده است.
ای از آن برتر که در طی زبان آید ثنات | طوطی معنی منم وینک زبانم ابکمست | |||||
حرف را چون حلقه بر در بستهای پس ای عجب | من چگویم چون لغتها از حروف معجمست | |||||
ابجد نعمت تو حاصل زان دبیرستان شود | کاوستادش علم الانسان ما لم یعلمست | |||||
گر به خاطر در نگنجد مدح تو نشگفت ازآنک | هرچه عقلش در تواند یافت از قدرت کمست | |||||
قدرت اندیشه بر قدر تو شکلی مشکلست | دیدن خورشید بر خفاش کاری معظمست | |||||
مسند قدر تو تن در حیز امکان نداد | زان تاسف آسمان اندر لباس ماتمست | |||||
خواستم گفت آسمانی رفعتت، گفتا مگو | کاسمان از جملهی اقطاع ما یک طارمست | |||||
تو در آن اندازهای از کبریا کاندر وجود | هیچکس را دست بر نتوان نهادن کو همست | |||||
باد را در شارع حکمت شتابی دایمست | خاک را از فضلهی حلمت اساسی محکمست | |||||
ایمنی با سدهی جاهت چو دمسازی گرفت | فتنه را گفتند کایمان تازه کن کاخر دمست | |||||
تا در انعام تو بر آفرینش باز شد | آز را پیوسته در با بینیازی درهمست | |||||
فتح باب دست تو شکلیست کز تاثیر او | دود آتش را میان چو ابر نیسان پر نمست | |||||
موج شادی میزند جان جهانی از کفت | اینت غم گر کان و دریا را از آن شادی غمست | |||||
سعد اکبر کیست کاندر یک دو گز مقنع ترا | آن سعادتهای دنیاوی و دینی مدغمست | |||||
کز ورای بیخ گردون ده یکی زان خاصیت | مشتری را در صد و سی گز عمامه معلمست | |||||
تا که از دوران دایم و زخم سقف فلک | با چراغ صبح اشهب دود شام ادهمست | |||||
آتش جود ترا کز دود منت فارغست | آن سعادت باد هیزمکش که بیرون زین خمست | |||||
مینیارم گفت خرم باد عیدت، گو چرا | زانکه خود عید دو گیتی از وجودت خرمست | |||||
رایت عز تو بر بام بقا تا در گذر | طرهی شب نیزهی فوج زمان را پر چمست |
یمدح الصاحب ناصرالدین محمد ابوالفتح
ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست | غایب مشو نه نوبت بازی و برزنست | |||||
ایام خز و خرگه گرمست و زین سبب | خرگاه آسمان همه در خز ادکنست | |||||
خالی مدار خرمن آتش ز دود عود | تا در چمن ز بیضهی کافور خرمنست | |||||
آن عهد نیست آنکه ز الوان گل چمن | گفتی که کارگاه حریر ملونست | |||||
سلطان دی به لشکر صرصر جهان بکند | بینی که جور لشکر دی چون جهان کنست | |||||
در خفیه گرنه عزم خروجست باغ را | چون آبگیرها همه پر تیغ و جوشنست |