این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۴۴
کتاب قصاید
بیتجلی چرا نباشد هیچ | ۱۱۱۰ | صحن او گرنه ثانی طورست | ||||
دامن سایهی کشیدهی اوست | که ازو راز روز مستورست | |||||
مسرع صبح اگر درو نرسد | شعلهی آفتاب معذورست | |||||
بر بساطش اگرچه نیم شب است | سایها را گذاره از نورست | |||||
کز تباشیر صبح رای وزیر | دست آسیب شب ازو دورست | |||||
صاحب عادل افتخار جهان | ۱۱۱۵ | که جهانش به طبع مامورست | ||||
صدر اسلام و مجد دولت و دین | که برو صدر ملک مقصورست | |||||
آنکه در کلک او مرتب شد | هرچه در سلک دهر مقدورست[۱] | |||||
آنکه در دار دولت از رایش | هرکجا رایتست منصورست | |||||
آنکه با ذکر حلم و رافت او | ۱۱۲۰ | خاک معروف و باد مذکورست | ||||
آنکه تا هست حرص و حرمان را | کیسه مرطوب و کاسه محرورست | |||||
قلمش تا مهندس ملکست | فتح معمار و تیغ مزدورست | |||||
تا که در جلوهی عروس بهار | سعی خورشید سعی مشکورست | |||||
شب و روزش بهار دولت باد | تا به خورشید روز مشهورست |
بمدحالصاحب صدرالدین محمد وزیر
ای ملک بهین رکن ترا کلک وزیرست | کلکی که فلک قدرت و سیاره مسیرست | |||||
کلکیست که در نظم جهان خاصه ممالک | ۱۱۲۵ | تا عدل و ستم هست بشیرست و نذیرست | ||||
کلکی که بخواند به صریر آنچه نویسد | وین سهلترین معجز آن کلک و صریرست | |||||
منسوج لعابش چه نسیجست کزو ملک | یکسر همه بر صورت فردوس و سعیرست | |||||
اقوال خرد بشنود و راز ببیند | زین روی یقین شد که سمیعست و بصیرست | |||||
در رجم شیاطین ممالک چو شهابیست | کاندر سر او مایهی صد چرخ اثیرست | |||||
اشک حدثان هیات او شاخ بقم کرد | ۱۱۳۰ | هرچند به رخ زردتر از برگ زریرست | ||||
بازیست که صیدش همه مرغان دماغند | شاخیست که بارش همه مضمون ضمیرست | |||||
چون موج ستم اوج کند کشتی نوحست | چون گرد بلا نشو کند ابر مطیرست | |||||
ابریست کزو کشت امل تازه و سبزست | تیریست کزوکار جهان راست چو تیرست |
- ↑ تکرار مصرع قصیده پیشین