پرچم/سال یکم/شمارهٔ یکم/پاسخ بهائیان

از ویکی‌نبشته

پاسخ بهائیان

چنانکه خوانندگان میدانند در پرچم گفتگو از کیش بهایی بمیان آمده بود و ما پرسشهایی از بهائیان کردیم. یکی از پرسشها این بود، چرا بهاء الله دعوی خدایی کرده؟!.. دیگری چرا در یکزمان دو برانگیخته (یکی باب و دیگری بهاء) پیدا شده؟!..

یکی از بهائیان بنام ناشناس (ملا آقا الحسینی) نامه درازی فرستاده و بگمان خود باین دو پرسش پاسخ داده، برای آنکه نگویند پاسخهای ما را نادیده می گیرند، در اینجا بیاد آن پاسخها میپردازیم.

درباره دعوی خدایی بهاءالله که راستی را مایه رسواییست آقای بهایی بسخنانی پرداخته که چندان خنک و پوچست که من آوردن آنها را در اینجا سزا نمیشمارم. در اینچندگاه که با بهائیان گفتگو میداریم یک نکته ای که بما روشن گردیده آنست که سران بهایی و پیشروان آنها، بیشترشان همان ملایانند و در گفتگو همان شیوه ملایان را بکار میبرند. اینان نیز می پندارند که بهر ایرادی باید پاسخ داد، و اگر پاسخی نداشت باید خشک و تری بهم بافت، و این را بخود بایا می شمارند. اینان نیز هیچ نمیدانند که خدا بآدمی یک نیرویی بنام خرد داده که باید آنرا بکار اندازد و یکسخنی را که خرد نمی پذیرد نگوید.

فراموش نکرده ام که در سی سال پیش که آغاز جوانیم می بود و در تبریز در هکماوار میزیستم، روزی کتاب ستاریه شناسی (هیئت) را باز کرده میخواندم ناگهان دو تن از ملایان بنام از در درآمدند، و چون نشستند کتاب را دیدند یکی گفت: «اینها چه میگویند؟!.. باید باینها ردی نوشت». گفتم: اینها چیزی نمیگویند که شما «رد» توانید نوشت. اینها هر چه میگویند در نتیجه دلیلست. کتاب را برداشت و آن صفحه که باز بود سخن از «ماههای چهارگانه» مشتری میراند. آنرا خوانده گفت: «مثلاً این چه دلیل دارد؟!..» گفتم: دلیل آن دیدنست. با دوربینهای بزرگ خود آن چهار ماه را بشما نشان دهند. گفت: «ما مجبور نیستیم که بپذیریم. من می گویم شما در توی آن دوربین تقلب بکار برده اید».

این نمونه ای از شیوه ملایانست. بهائیان نیز همان شیوه را پیش گرفته‌اند. اینان نیز می‌پندارند که هر کسی هر چه گفت باید خود را بزور انداخت و پاسخ گفت. ما ایراد ایراد می‌گیریم که چگونه بهاءالله لاف خدایی زده، و آقای بهایی بجای آنکه بنشیند و بیندیشد که یک بهاءالله که همچون دیگران نیاز بخوردن و خوابیدن میداشت و همچون دیگران بیمار میشد و می‌ترسید و سرما میخورد و گرما میخورد، یک بهاءالله که از ترس دولت عثمانی دم زدن نمی یارست و در پشت سر امام سنی نماز میخواند، یک بهاءالله که عربی را غلط می‌نوشت و آن جربزه نمیداشت که یکزبانی یاد بگیرد - چنین مرد نیازمند و ترسا و بیجربزه کجا و خدایی کجا؟!.. بیندیشد که ما اگر خدا را می‌شناسیم و بهستی او خستوانیم از آنجاست که هر کس را در آمدن باینجهان و در رفتن از آن بی اختیار می یابیم و ناگزیر شده میگوییم یک خدایی هست که اختیار دست اوست، و این بسیار بیخردانه است که یکی از همان کسان بی اختیار سر بلند کند بگوید من خدایم - آری بجای آنکه اینها را بیندیشد و بخود آید و از گمراهی باز گردد، بیکرشته گزارشهای بسیار پوچی میپردازد که پاسخی بایراد ما داده باشد. هر چه هست آنسخنان چندان یاوه است که در خور آوردن نیست.

اما دربارهٔ ایراد دوم آقای بهایی پاسخ داده میگوید: «از ملیونها سال قاعده این بوده که پیش از هر پیغمبر مستقلی یک مبشری ظهور کند چنانکه در قضیه یحیی و مسیح ...». ولی این پاسخ پوچست. زیرا آن «قاعده» که آقای بهایی میگوید مثالی برایش جز داستان یحیی و عیسی نیست. دربارهٔ دیگر برانگیختگان ما چنین چیزی سراغ نمیداریم. مثلاً مژده ده موسی که بود؟!.. مژده ده پیغمبر اسلام که بود؟! از آنسوی این باخرد نیز نمی سازد. زیرا آن مژده ده اگر دارای یک نیروی خداییست پس خود برستگاری مردم خواهد کوشید و اگر نیست پس برانگیخته نخواهد بود.

من از این ایرادها چشم پوشیده می‌پذیرم که پیش از هر برانگیخته ای یک مژده دهی باید بود. ولی این پذیرفتنی نیست که مژده ده خود براهنمایی پردازد و کتاب و آیینی بمردم بیاورد. اگر مژده ده است و پس از وی یک پیغمبر بزرگتری خواهد آمد دیگر چه سزد که او خود بکار پردازد؟!.. چه سزد که او کتاب و آیینی بیاورد و هنوز رواج نگرفته آن پیغمبر بیاید و به برانداختن آنها کوشد؟!..

این بدان میماند که پزشکی که میخواهد بر سر بیماری رود نوکری را از پیش میفرستد، و آن نوکر بخانه بیمار شتافته ولی بجای آنکه آمدن پزشک را مژده داده رسیدن او را ببوسد (؟؟؟) خود لاف پزشکی زده بکار درمان می پردازد و به بیمار داروهای تلخ خورانیده دستور حجامت و خونگرفتن و زماد انداختن میدهد. لیکن در آنمیان خود پزشک رسیده میگوید: «همه آن کارها بیهوده بوده همه را دور اندازید»، و خود چاره درمان را از سر میگیرد.

داستان باب و بهاء از اینگونه بود. زیرا باب برخاسته بدعوی مهدیگری آشوب در ایران راه انداخت و کتاب نوین و شریعت نوین پدید آورد، و در نتیجه آن خود گرفتار زندان گردید و پیروانش در هر کجا بکشتن و کشته شدن دچار آمدند، و با این آشوب و رنج ده و اندسال نگذشت که بهاءالله برخاسته همه آنرنجها را هدر گردانید، و خود کتاب و شریعتی که بیکبار جدا و ناسازگار میبود پدید آورد. این داستان یکسره از خرد بدور است، و این بسیار گستاخیست که کسی چنین کاری را بنام خدا شمارد.

اگر خوانندگان فراموش نکرده اند پایه ایراد ما این بود که چگونه در یکزمان دو شریعت اخشیج هم فرستاده شده؟! چون بهائیان میگویند، برخاستن یک برانگیخته و آوردن شریعت نوین برای آنست که چون قرنهایی گذرد درخواست زمان نیز دیگر گردد، و زعد شریعتی که در میان بوده با زمان سازگاری نتواند، از اینرو بیک شریعت نوینی نیاز افتد. ما گفتهٔ خودشان را گرفته پرسیدیم که در میان باب و بهاء بیش از سیزده سال نگذشته، و آیا باور کردنیست که در سیزده سال درخواست زمان دیگر شود؟! پایه ایراد ما این بوده و پیداست که آن پاسخیکه مرد بهایی داده، گذشته از پوچیش، از ایراد ما بکنار است.