نظامی (مخزن الاسرار)/پیرزنی را ستمی درگرفت
ظاهر
پیرزنی را ستمی درگرفت | دست زد و دامن سنجر گرفت | |||||
کای ملک آزرم تو کم دیدهام | وز تو همه ساله ستم دیدهام | |||||
شحنه مست آمده در کوی من | زد لگدی چند فرا روی من | |||||
بیگنه از خانه برویم کشید | موی کشان بر سر کویم کشید | |||||
در ستم آباد زبانم نهاد | مهر ستم بر در خانم نهاد | |||||
گفت فلان نیمشب ای کوژپشت | بر سر کوی تو فلانرا که کشت | |||||
خانه من جست که خونی کجاست | ای شه ازین بیش زبونی کجاست | |||||
شحنه بود مست که آن خون کند | عربده با پیرزنی چون کند | |||||
رطل زنان دخل ولایت برند | پیرهزنان را به جنایت برند | |||||
آنکه درین ظلم نظر داشتست | ستر من و عدل تو برداشتست | |||||
کوفته شد سینه مجروح من | هیچ نماند از من و از روح من | |||||
گر ندهی داد من ای شهریار | با تو رود روز شمار این شمار | |||||
داوری و داد نمیبینمت | وز ستم آزاد نمیبینمت | |||||
از ملکان قوت و یاری رسد | از تو به ما بین که چه خواری رسد | |||||
مال یتیمان ستدن ساز نیست | بگذر ازین غارت ابخاز نیست | |||||
بر پله پیرهزنان ره مزن | شرم بدار از پله پیرهزن | |||||
بندهای و دعوی شاهی کنی | شاه نهای چونکه تباهی کنی | |||||
شاه که ترتیب ولایت کند | حکم رعیت برعایت کند | |||||
تا همه سر بر خط فرمان نهند | دوستیش در دل و در جان نهند | |||||
عالم را زیر و زبر کردهای | تا توئی آخر چه هنر کردهای | |||||
دولت ترکان که بلندی گرفت | مملکت از داد پسندی گرفت | |||||
چونکه تو بیدادگری پروری | ترک نهای هندوی غارتگری | |||||
مسکن شهری ز تو ویرانه شد | خرمن دهقان ز تو بیدانه شد | |||||
زامدن مرگ شماری بکن | میرسدت دست حصاری بکن | |||||
عدل تو قندیل شب افروز تست | مونس فردای تو امروز تست | |||||
پیرزنانرا بسخن شاد دار | و این سخن از پیرزنی یاد دار | |||||
دست بدار از سر بیچارگان | تا نخوری پاسخ غمخوارگان | |||||
چند زنی تیر بهر گوشهای | غافلی از توشه بی توشهای | |||||
فتح جهان را تو کلید آمدی | نز پی بیداد پدید آمدی | |||||
شاه بدانی که جفا کم کنی | گرد گران ریش تو مرهم کنی | |||||
رسم ضعیفان به تو نازش بود | رسم تو باید که نوازش بود | |||||
گوش به دریوزه انفاس دار | گوشه نشینی دو سه را پاس دار | |||||
سنجر کاقلیم خراسان گرفت | کرد زیان کاینسخن آسان گرفت | |||||
داد در این دور برانداختست | در پر سیمرعغ وطن ساختست | |||||
شرم درین طارم ازرق نماند | آب درین خاک معلق نماند | |||||
خیز نظامی ز حد افزون گری | بر دل خوناب شده خون گری |