نظامی (مخزن الاسرار)/بسمالله الرحمن الرحیم
ظاهر
بسمالله الرحمن الرحیم | هست کلید در گنج حکیم | |||||
فاتحه فکرت و ختم سخن | نام خدایست بر او ختم کن | |||||
پیش وجود همه آیندگان | بیش بقای همه پایندگان | |||||
سابقه سالار جهان قدم | مرسله پیوند گلوی قلم | |||||
پرده گشای فلک پردهدار | پردگی پرده شناسان کار | |||||
مبدع هر چشمه که جودیش هست | مخترع هر چه وجودیش هست | |||||
لعل طراز کمر آفتاب | حله گر خاک و حلی بند آب | |||||
پرورشآموز درون پروران | روز برآرنده روزی خوران | |||||
مهره کش رشته باریک عقل | روشنی دیده تاریک عقل | |||||
داغ نه ناصیه داران پاک | تاج ده تخت نشینان خاک | |||||
خام کن پخته تدبیرها | عذر پذیرنده تقصیرها | |||||
شحنه غوغای هراسندگان | چشمه تدبیر شناسندگان | |||||
اول و آخر بوجود و صفات | هست کن و نیست کن کاینات | |||||
با جبروتش که دو عالم کمست | اول ما آخر ما یکدمست | |||||
کیست درین دیر گه دیر پای | کو لمن الملک زند جز خدای | |||||
بود و نبود آنچه بلندست و پست | باشد و این نیز نباشد که هست | |||||
پرورش آموختگان ازل | مشکل این کار نکردند حل | |||||
کز ازلش علم چه دریاست این | تا ابدش ملک چه صحراست این | |||||
اول او اول بی ابتداست | آخر او آخر بیانتهاست | |||||
روضه ترکیب ترا حور ازوست | نرگس بینای ترا نور ازوست | |||||
کشمکش هر چه در و زندگیست | پیش خداوندی او بندگیست | |||||
هر چه جز او هست بقائیش نیست | اوست مقدس که فنائیش نیست | |||||
منت او راست هزار آستین | بر کمر کوه و کلاه زمین | |||||
تا کرمش در تتق نور بود | خار زگل نی زشکر دور بود | |||||
چونکه به جودش کرم آباد شد | بند وجودش از عدم آزاد شد | |||||
در هوس این دو سه ویرانه ده | کار فلک بود گره در گره | |||||
تا نگشاد این گره وهم سوز | زلف شب ایمن نشد از دست روز | |||||
چون گهر عقد فلک دانه کرد | جعد شب از گرد عدم شانه کرد | |||||
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد | هفت گره بر کمر خاک زد | |||||
کرد قبا جبه خورشید و ماه | زین دو کلهوار سپید و سیاه | |||||
زهره میغ از دل دریا گشاد | چشمه خضر از لب خضرا گشاد | |||||
جام سحر در گل شبرنگ ریخت | جرعه آن در دهن سنگ ریخت | |||||
زاتش و آبی که بهم در شکست | پیه در و گرده یاقوت بست | |||||
خون دل خاک زبحران باد | در جگر لعل جگرگون نهاد | |||||
باغ سخا را چو فلک تازه کرد | مرغ سخن را فلک آوازه کرد | |||||
نخل زبانرا رطب نوش داد | در سخن را صدف گوش داد | |||||
پردهنشین کرد سر خواب را | کسوت جان داد تن آب را | |||||
زلف زمین در بر عالم فکند | خال (عصی) بر رخ آدم فکند | |||||
روی زر از صورت خواری بشست | حیض گل از ابر بهاری بشست | |||||
زنگ هوا را به کواکب سترد | جان صبا را به ریاحین سپرد | |||||
خون جهان در جگر گل گرفت | نبض خرد در مجس دل گرفت | |||||
خنده به غمخوارگی لب کشاند | زهره به خنیاگری شب نشاند | |||||
ناف شب از مشک فروشان اوست | ماه نو از حلقه به گوشان اوست | |||||
پای سخنرا که درازست دست | سنگ سراپرده او سر شکست | |||||
وهم تهی پای بسی ره نبشت | هم زدرش دست تهی بازگشت | |||||
راه بسی رفت و ضمیرش نیافت | دیده بسی جست و نظیرش نیافت | |||||
عقل درآمد که طلب کردمش | ترک ادب بود ادب کردمش | |||||
هر که فتاد از سر پرگار او | جمله چو ما هست طلبگار او | |||||
سدره نشینان سوی او پر زدند | عرش روان نیز همین در زدند | |||||
گر سر چرخست پر از طوق اوست | ور دل خاکست پر از شوق اوست | |||||
زندهی نام جبروتش احد | پایه تخت ملکوتش ابد | |||||
خاص نوالش نفس خستگان | پیک روانش قدم بستگان | |||||
دل که زجان نسبت پاکی کند | بر در او دعوی خاکی کند | |||||
رسته خاک در او دانهایست | کز گل باغش ارم افسانهایست | |||||
خاک نظامی که بتایید اوست | مزرعه دانه توحید اوست |