| | | | | | |
|
بینی آن ترکی که او چون برزند بر چنگ، چنگ |
|
از دل ابدال بگریزد به صد فرسنگ، سنگ |
|
|
بگسلد بر اسب عشق عاشقان بر تنگ صبر |
|
چون کشد بر اسب خویش از موی اسب او تنگ تنگ |
|
|
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی |
|
با خروش و با نفیر و با غریو و با غرنگ |
|
|
عاشقی کو بر میان خویش بر بستهست جان |
|
از سر زلفین معشوقش کمر بستهست تنگ |
|
|
زنگیی گویی بزد در چنگ او در چنگ خویش |
|
هر دو دست خویش ببریده بر او مانند چنگ |
|
|
وان سر انگشتان او را بر بریشمهای او |
|
جنبشی بس بلعجب و آمد شدی بس بیدرنگ |
|
|
بین که دیباباف رومی در میان کارگاه |
|
دیبهی دارد به کار اندر، به رنگ بادرنگ |
|
|
بر سماع چنگ او باید نبید خام خورد |
|
میخوش آید خاصه اندرمهرگان بر بانگ چنگ |
|
|
خوش بود بر هر سماعی می، ولیکن مهرگان |
|
بر سماع چنگ خوشتر بادهی روشن چو زنگ |
|
|
مهرگان جشن فریدونست و او را حرمتست |
|
آذری نو باید و می خوردنی بیآذرنگ |
|
|
داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد |
|
آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ |
|
|
آب چون آتش بود با خشمش آتش همچو آب |
|
گنگ چون دریا بود با جود او دریا چو گنگ |
|
|
نیک و بددانی همی با نام نیک جاودان |
|
هست نیک و نیستش بد، هست نام و نیست ننگ |
|
|
ارزنی باشد به پیش حملهاش ارژنگ دیو |
|
پشهای باشد به پیش گرزهاش پور پشنگ |
|
|
تیغ او و رمح او و تیر او و گرز او، |
|
دست او و جام او و کلک او و پالهنگ |
|
|
گاه ضرب و گاه طعن و گاه رمی و گاه قید |
|
گاه جود و گاه بزم و گاه خط و گاه جنگ |
|
|
فرق بر و سینه سوز و دیدهدوز و مغزریز |
|
در بار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ |
|
|
آفرین زان مرکب شبدیز رنگ رخش رو |
|
آنکه روز جنگ بر پشتش نهد زین رزنگ |
|
|
دست او و پای او و سم او و چشم او |
|
آن شیر و آن پیل و آن گور و آن رنگ |
|
|
برده ران و برده سینه، برده زانو، برده ناف |
|
از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ |
|
|
دشت را و بیشه را و کوه را و آب را |
|
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ |
|
|
با شدن، با آمدن، با رفتن و برگشتنش |
|
ابرگرد و باد کند و برق سست و چرخ لنگ |
|
|
ساق چون پولاد و زانو چون کمان و پی چو زه |
|
سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ |
|
|
بیشبین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب |
|
راهوار ایدون چو کبک و راسترو همچون کلنگ |
|
|
ای رئیس مهربان، این مهرگان فرخ گذار |
|
فر و فرمان فریدون را تو کن فرهنگ و هنگ |
|
|
خز بده اکنون به رزمه، می ستان اکنون به رطل |
|
مشک ریز اکنون به خرمن، عودسوز اکنون به تنگ |
|
|
گاه سوی روم شو، گاهی به سوی زنگ شو |
|
روی معشوق تو رومست و سیه زلفش چو زنگ |
|
|
تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون |
|
آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ |
|
|
تا برآید از پس آن میغ باد تندرو |
|
آسمان چون رنگ بزداید ز میغ گرد رنگ |
|
|
باد عمرت بیزوال و باد عزت بیکران |
|
باد سعدت بینحوست، باد شهدت بیشرنگ |
|
|
بخت بیتقصیر و محنت، روز بیمکروه و غم |
|
دهر بیتلبیس و تنبل، چرخ بینیرنگ و رنگ |
|