محتشم کاشانی (غزلیات)/آخر ای بی‌رحم حال ناتوان خود بپرس

از ویکی‌نبشته
محتشم کاشانی (غزلیات) از محتشم کاشانی
(آخر ای بی‌رحم حال ناتوان خود بپرس)
  آخر ای بی‌رحم حال ناتوان خود بپرس حرف محرومان خویش از محرمان خود بپرس  
  نام دورافتادگان گر رفته از خاطر تو نیز از فراموشان بی‌نام و نشان خود بپرس  
  چون طبیب شهر گوید حرف بیماران عشق گر توان حرفی ز درد ناتوان خود بپرس  
  من نمی‌گویم بپرس از دیگران احوال من از دل بی‌اعتقاد بدگمان خود بپرس  
  شرح آن زاری که من بر آستانت می‌کنم از کسی دیگر مپرس از پاسبان خود بپرس  
  یا مپرس احوال من جاییکه باشد مدعی یا به تغییر زبان از هم زبان خود بپرس  
  محتشم بر آستانت از سگی خود کم نبود حالش آخر از سگان آستان خود بپرس