مثنوی معنوی/نواختن مصطفی علیه‌السلام آن عرب مهمان را

از ویکی‌نبشته
دفتر پنجم مثنوی از مولوی
(نواختن مصطفی علیه‌السلام آن عرب مهمان را و تسکین دادن او را از اضطراب و گریه و نوحه کی بر خود می‌کرد در خجالت و ندامت و آتش نومیدی)
  این سخن پایان ندارد آن عرب ماند از الطاف آن شه در عجب  
  خواست دیوانه شدن عقلش رمید دست عقل مصطفی بازش کشید  
  گفت این سو آ بیامد آنچنان که کسی برخیزد از خواب گران  
  گفت این سو آ مکن هین با خود آ که ازین سو هست با تو کارها  
  آب بر رو زد در آمد در سخن کای شهید حق شهادت عرضه کن  
  تا گواهی بدهم و بیرون شوم سیرم از هستی در آن هامون شوم  
  ما درین دهلیز قاضی قضا بهر دعوی الستیم و بلی  
  که بلی گفتیم و آن را ز امتحان فعل و قول ما شهودست و بیان  
  از چه در دهلیز قاضی ای گواه حبس باشی ده شهادت از پگاه  
  زان بخواندندت بدین‌جا تا که تو آن گواهی بدهی و ناری عتو  
  از لجاج خویشتن بنشسته‌ای اندرین تنگی کف و لب بسته‌ای  
  تا بندهی آن گواهی ای شهید تو ازین دهلیز کی خواهی رهید  
  یک زمان کارست بگزار و بتاز کار کوته را مکن بر خود دراز  
  خواه در صد سال خواهی یک زمان این امانت واگزار و وا رهان