لاهوتی (قطعه‌ها و منظومه‌ها)/تاریخ محبت

از ویکی‌نبشته
  ای برده دل و ربوده هوشم، ای غارت صبر و تاب و توشم،  
  ای باعث آه و شور و جوشم، ای علت ناله و خروشم!  
  غمخوار و کسم، تو هستی و بس؛ فریادرسم، تو هستی و بس؛  
  روح و نفسم، تو هستی و بس؛ عشق و هوسم، تو هستی و بس.  
  خواهم که به وقت جان سپردن گیری تو، سر مرا به دامن  
  و افسانه شود ز بعد مردن تاریخ محبت تو و من.  
  دل، جز تو ندارد آشنایی، با او منما تو بی وفایی،  
  او را مفکن به بینوایی، یک لحظه مکن از او جدایی!  
  پیوسته چو غنچه، نوجوان باش، چون بخت، همیشه کامران باش،  
  با من، به وفا و مهربان باش، آرام دل و انیس جان باش!  

ستالین آباد، مارس ۱۹۳۳