لاهوتی (غزلیات)/پیمانه دل

از ویکی‌نبشته
  پر کرده ام از مهر تو، پیمانهٔ دل را، با شکل تو آراسته ام خانهٔ دل را.  
  از آب و گل صدق و وفا کرده ام آباد با رهبری عشق تو، ویرانهٔ دل را.  
  جانانه مرا می طلبد، او به سر آید. قربان شوم این حالت مستانهٔ دل را!  
  حیران شده بر سینه نهد دست ارادت از من شنود هر کسی افسانهٔ دل را.  
  یک عمر زدم غوطه به دریای محبت، تا یافتم آن گوهر یکدانهٔ دل را.  
  بر جلوه و زیبایی او، رشک برد گل بیند به چمن چون رخ جانانهٔ دل را.  
  در خانه و در کوچه و صحرا همه خوانند افسانهٔ لاهوتی دیوانهٔ دل را.  

مسکو، سپتامبر ۱۹۳۷