لاهوتی (غزلیات)/ریاکاران

از ویکی‌نبشته
  تو کاندر بزم وصلی، درد هجران را چه می دانی، تو کاندر پیش جانانی، غم جان را چه می دانی.  
  تمام عمر خود ای خواجه، جز راحت ندیدستی، تو قدر زحمت مزدور و دهقان را چه می دانی.  
  فقط وجدان تو پول است و آن را داری، ای دارا، تو دیگر معنی و مفهوم وجدان را چه می دانی.  
  همه محصول دهقانی به انبار تو می ریزد، تو دیگر، ای توانگر، قیمت نان را چه می دانی.  
  تو کاندر خانه، هم سنجاب و خز، هم پوستین داری، تن عریان و سرمای زمستان را چه می دانی.  
  تو را روحیست پاک، ای رنجبر، در جامهٔ تقوی فساد زاهد آلوده دامان را چه می دانی.  
  تو را با نام دین خوابانده در گهوارهٔ غفلت، تقلب های این شیخ مسلمان را چه می دانی.  
  به جلد سگ، هزاران گرگ دارد شاه در گله، خیانت کردن اینگونه چوپان را چه می دانی.  
  تو، ای زحمتکش اقلیم شورا، در امان هستی. فشار ملک و بیداد اعیان را چه می دانی.  
  تو را، ای مدعی، چون نیست احساسات لاهوتی، غم زحمتکشان خاک ایران را چه می دانی.  

مسکو، نوامبر ۱۹۲۳