فخرالدین عراقی (غزلیات)/پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی

از ویکی‌نبشته
فخرالدین عراقی (غزلیات) از فخرالدین عراقی
(پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی)
  پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی  
  پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی  
  قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم که دگر نماند ما را سر توبه‌ی ریایی  
  می صاف اگر نباشد، به من آر درد تیره که ز درد تیره یابد دل و دیده روشنایی  
  کم خانقه گرفتم، سر مصلحی ندارم قدح شراب پر کن، به من آر، چند پایی؟  
  نه ره و نه رسم دارم، نه دل و نه دین، نه دنیی منم و حریف و کنجی و نوای بی‌نوایی  
  نیم اهل زهد و توبه به من آر ساغر می که به صدق توبه کردم ز عبادت ریایی  
  تو مرا شراب در ده، که ز زهد تو به کردم ز صلاح چون ندیدم جز لاف و خودنمایی  
  ز غم زمانه ما را برهان ز می زمانی که نیافت جز به می کس ز غم زمان رهایی  
  چو ز باده مست گشتم، چه کلیسیا، چه کعبه؟ چو به ترک خود بگفتم، چه وصال و چه جدایی؟  
  به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغایی  
  چو شکست توبه‌ی من، مشکن تو عهد، باری به من شکسته دل گو که: چگونه‌ای؟ کجایی؟  
  به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی، که درون خانه آیی؟  
  در دیر می‌زدم من، ز درون صدا بر آمد که: درآی، ای عراقی، که تو خود حریف مایی