عطار (غزلیات)/چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
ظاهر
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود | چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود | |||||
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما | جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود | |||||
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای | این چنین طراریت با من مسلم کی شود | |||||
عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی | چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود | |||||
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست | این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود | |||||
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم | تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود | |||||
خلوتی میبایدم با تو زهی کار کمال | ذرهای همخلوت خورشید عالم کی شود | |||||
نیستی عطار مرد او که هر تر دامنی | گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود |