سه سال در دربار ایران/فصل سوم: تهران، ارک و عمارات آن، وضع شهر

از ویکی‌نبشته

فصل سوم

طهران-ارک و عمارات آن-وضع شهر

اعلیحضرت شاه در روز یکشنبه ۲۴ صفر ۱۳۰۸ مطابق با ۲۰ اکتبر ۱۸۸۹ سه ساعت از آفتاب برآمده از دروازۀ قزوین با جلال تمام به طهران داخل گردید.

کوچه‌های طویل و میدان وسیع و خیابان‌های عریضی را که در دو طرف آنها چنارهای بلند و نارون‌های زیبایی بود سراسر زینت کرده و در هر قدم طاق‌نصرت‌هایی بسته بودند.

من و اعتمادالسلطنه نزدیک به ساعت چهار به قصر رسیدیم و از در پشت که نمایان نبود و چند تن سرباز در آنجا قراول می‌دادند و به ما احترام گذاشتند به آنجا قدم گذاشتیم.

بلافاصله بعد از این در عمارت منفردی است در میان باغ به نام تخت‌خانه که تخت معروف به مرمر در آنجاست و مراسم سلام رسمی شاهانه در آنجا برگزار می‌شود.

تالاری که این تخت در آن قرار دارد و ما به آنجا داخل شدیم تالار بزرگی است که از جهت ارتفاع با قصر سلطنتی همدوش و جلوی آن به کلی باز است و آن متکی به دو ستون بلند مارپیچی‌شکل است که با گل و بوته‌های کمرنگ ظریفی آنها را مزین ساخته‌اند. به دیوارها چند صورت از سلاطین نصب شده که آنها را در قاب‌های مطلا گرفته‌اند و سایر قسمت‌های آن آیینه‌کاری است و سقف را نقاشی کرده‌اند.

تخت مرمر که در وسط قسمت مقدم تالار نهاده شده یک قطعه مرمر سفیدرنگی است مایل به زردی و طلاکاری‌های آن از دور مانند عقیق می‌درخشد.

این تخت که به شکل بستری ساخته شده از یک میزی مرکب است که قسمت بالای آن از قسمت پایین کم‌عرض‌تر است و اطراف آن به ارتفاع یک متر بر مجسمه‌هایی و در قسمت وسط بر دو ستون مارپیچی متکی است که در زیر یکی از آنها دو شیر نشسته نهاده است.

روی تخت متکایی است که آن را به ظرافت تمام مثل یک قطعۀ قلاب‌کاری شده ساخته‌اند و در دو طرف آن دو ستون مارپیچ کلفتی است که گویا آنها را قبلاً برای مصرف دیگری درست کرده بودند.

در دورادور تخت راهروی کم‌ارتفاعی است که هر دو روی آن را با کتیبه پر کرده‌اند. در پایه‌ تخت سمت کناره‌ای که باز است دو پله گذاشته‌اند که پلۀ زیرین بر دو شیر خوابیده و پلۀ بالا بر دو مجسمه از صور افسانه‌ای تکیه دارد.

قالیچۀ کهنه‌ای که لطافت بافت آن از حد وصف خارج می‌نماید و رنگ‌های آن با وجود دستبرد زمانه هنوز تناسب و جلایی خاص دارد در بالای تخت پیشاپیش بالش گرد ضخیمی تقریبا به عرض تخت افتاده است. اطراف این بالش را مروارید دوخته و در انتهای آن دو رشته مروارید درشت‌تری است که در درشتی دانه کم‌نظیرند.

مرا در پشت این تخت قدری متمایل به پهلو قرار دادند تا تمام جزییات سلام را به خوبی ببینم. نزدیک تخت پیش از آمدن شاه دو برادر اعلیحضرت و پسر کوچکتر او که طفلی صبیح بود و مرا به او معرفی کردند ایستاده بودند.

جلوی قصر یعنی در باغ دورادور حوض مستطیلی اعیان دولت و نمایندگان عالی‌رتبۀ هر یک از طبقات قرار داشتند. نظامیان را به سهولت از کلاهشان می‌شد شناخت. این کلاه که از پوست بخار است مثل کلاه ملی ایرانیان دیگر است با این تفاوت که کلاه نظامی کوتاه‌تر و به شکل استوانه است در صورتی که سایر کلاه‌ها را مخروطی و بلندتر می‌سازند.

صاحب‌منصبانی که من دیدم نیم‌تنه‌ای از ماهوت آبی تیره به بردارند و درجاتشان یا به سبک نظام روسیه روی دوش یا به رسم اطریش بر یقۀ نیم‌تنه‌شان دوخته شده.

روحانیون عمامه‌ای که قالب سر ایشان است بر سر دارند و قبایشان معمولاً روشن و یک‌پارچه است فقط سادات و حجاج عمامه‌هایی سبز یا سفید به وضع خاص بر سر می‌گذارند. قضاة کلاهی بلند و استوانه‌شکل بر سر دارند که دور آن یک قطعه شال کشمیری کم‌زینت پیچیده‌اند و جبه‌هاشان از شال‌های کشمیری نخلی ترتیب داده شده.

مردم دیگری هم در میان حضار دیده می‌شوند که با وجود همرنگی در کلاه مراتب و مقامات مختلفۀ آنان را از جبه‌های شال کشمیری گشاد و تکمه‌های قیمتی آنها که شاه به پاداش خدمات یا برای نمودن لطف خود به ایشان بخشیده می‌توان تمیز داد.

هنگامی که من مشغول تماشای این منظره بودم ناگهان جمعیت را دیدم که به حال تعظیم ورود شاه را به باغ استقبال کردند. شاه که با طمأنینه پیش می‌آمد به تالار داخل شد و به وضع مرسوم ایران بر روی تخت مرمر نشست و به بالش مروارید دوزی تکیه کرد.

قطعات الماس و یاقوت و زمرد لباس او می‌درخشید و جقه‌ای که به شکل بادبزن به عنوان شعار شاهی بر کلاه داشت مثل سردوشی‌های پهن او از مقدار کثیری الماس درست شده و احجار کریمه بزرگ به الوان مختلف بر سینۀ او از دوش تا کمر نصب و بر حمایل و خنجر او سوار است و چند قطعه الماس را که به درشتی گردو است به جای تکمه بر لباس پادشاه دوخته‌اند.

همین که شاه نشست دو نفر که عمامه‌ای بلند بر سر و جوراب‌های بلند قرمزی که تا بالای ران ایشان می‌آمد بر پا داشتند و در دو طرف تخت ایستاده بودند جلو آمدند، یکی یک فنجان قهوه دیگری غلیونی به شاه تقدیم کرد که بسیار زیبا بود و دانه‌های فیروزه بر آن نشانده بودند. اوقاتی که شاه به کشیدن غلیون مشغول بود از احدی نفس برنمی‌آمد، چون غلیون تمام شد اعلیحضرت نطقی کرد که مختصر آن را مترجم اول شاه به این شکل برای من خلاصه نمود.

«کسانی که در غیاب ما مأمور ادارۀ مملکت بوده‌اند به خوبی از عهدۀ وظیفۀ خود برآمده و ما از ایشان راضی هستیم. در ممالکی که سفر کردیم همه‌جا ما را سلاطین و دولت‌ها به خوبی پذیرفتند و از ایشان ممنونیم» .

همین که نطق شاه تمام شد سیدی جوان به ایراد خطابه‌ای پرداخت که از بس آن را تند می‌خواند و با صدای خشنی ادا می‌کرد همه را به تنفر آورد. بعد از او نوبت پیرمردی رسید که برعکس آن سید چنان خطابۀ خود را آرام و آهسته می‌خواند که هیچ‌ کس آن را نمی‌شنید. در آخر کار عده‌ای دست‌ جمع سرودهایی در مدح شاه خواندند و سلام پس از یک ساعت به انجام رسید و اعلیحضرت برخاست و در سمت دست چپ از پشت درختان به عمارت گلستان رفت.

کسانی که در سلام شرکت کرده بودند به وقار تمام از درهای مختلف بیرون رفتند و من هم که عشقی به دیدن این منظره داشتم پس از تماشای آن بیرون آمدم و دم در دیدم که درشکه‌ای منتظر من است تا مرا به مهمانخانۀ فرانسه[۱] ببرد و وقتی که به آنجا رسیدم ساعت شش بود و پس از رسیدن دانستم که چند اطاق مهمانخانه را به اختیار من گذاشته‌اند.

این مهمانخانه متعلق است به مسیو پره‌وو[۲] از فرانسویان اهل پن تاموسون[۳]. به دفتر او رفتم، دستور داد بار و بنۀ مرا که آورده بودند و در راهرو حیاط مهمانخانه بود به اطاق‌هایی که برایم تعیین شده بود ببرند.

موقعی که داشتیم از واقعۀ جانسوز مرگ پسر بیست و نه ساله‌اش که به چرک کبد فوت کرده بود صحبت می‌کردیم چشمم به عکس‌هایی از نظامیان فرانسوی افتاد و در میان آنها عکس پسر عم خود را شناختم که لباس خدمت طبیب نظام را در بر داشت.

پره‌وو به من گفت که این عکس‌ها از شاگردان پدرم است که در استراسبورگ معلم شمشیربازی بود. گفتم عجب شما پسر همان پره‌وو نیک‌سیرتید که به من هم در شهر زیبای استراسبورگ شمشیربازی را در فاصلۀ ۱۸۶۱-۱۸۶۳ میلادی به روش اهالی جزیرۀ سیسیل تعلیم داده؟ گفت بلی، سپس در این باب به تفصیل صحبت کردیم بعد گفت که خود من هم چندین سال در شهر ادسا به تعلیم اسلحه‌بازی مشغول بودم و در آنجا ازدواج کردم، آنگاه به ایران آمدم و قریب بیست و پنج سال است که در اینجا ساکنم و برای آن که خانوادۀ خود را نان بدهم تا به حال چندین شغل پیش گرفته‌ام چنان‌ که گاهی شیرینی‌پز شاه گاهی امتیازدار نفت کارخانۀ چراغ برق طهران بوده و حالیه مهمانخانه‌دار شده‌ام و زن و دو پسرم در همین مهمانخانه مغازه‌ای دارند که در آنجا اقسام امتعۀ فرانسه را به فروش می‌رسانند.

مهمانخانه فرانسه دارای نمای خارجی زیبایی است، همین که از در آن داخل شدید به باغ پر از گلی می‌رسید که دورادور آن اطاق است و پیش‌تر دالانی متکی بر ستون‌های متمدد دارد که جلوی تابش شدید آفتاب را می‌گیرد.

منزلی که برای من معین شده و در ته باغ است مرکب است از یک اطاق خواب و یک اطاق پذیرایی که هر دو نسبةً تمیزند.

۲۱ اکتبر=۲۶ صفر

امروز نخستین باری است که من باید در قصر سلطنتی به حضور اعلیحضرت برسم و من در این باب به زحمت بزرگی گرفتار شده‌ام زیرا که نمی‌دانم با چه لباسی باید شرفیاب شد، تا به حال اطبای سلف من بدون استثنا به رسم جاری و به ادب ایرانی با کلاه و بی‌کفش به حضور می‌رفتند. کندن کفش برای من سخت دشوار بود اما چون نظامی هستم و لباس نظام در بر داشتم کلاه خود را می‌توانستم بر سر داشته باشم. تصمیم گرفتم که با لباس نظامی و کلاه بر سر با چکمه شرفیاب شوم و اگر در باب کفش ایرادی به من شود بگویم که برپا داشتن چکمه نیز از لوازم نظامی بودن است و من نمی‌توانم آنها را پیش مردم بیرون بیاورم زیرا که در این صورت باید شلوار خود را هم که از پایین به آنها بسته است پیش چشم همه بکنم.

به‌همین حال روز ۲۵ صفر بر سر سفرۀ نهار شاه حاضر شدم و دیدم که بیشتر نظر حاضرین به لباس من است و کمتر به چکمۀ من توجه دارند. شاه هم از دیدن لباسی که پوشیده بودم تبسمی آشکار نمود و من راحت شدم و مسألۀ حفظ کفش در مواقع شرفیابی برای من حل شد.

۲۳ اکتبر=۲۷ صفر

روزهای اولی را که تازه به طهران رسیده بودم غیر از حاضر شدن به سر خدمت به دید و بازدید نمایندگان سیاسی و اعضای خاندان سلطنتی با اعیان و صاحب منصبانی که با دربار رفت و آمد دارند و من ایشان را در آنجا می‌بینم گذراندم.

اکثر وزرای مختار خارجی مقیم طهران را قبلاً می‌شناختم مثلاً سفیر عثمانی خلیل‌بیک که مردی خوش معاشرت است سابقاً در دربار نیکلا امیر قراطاغ مقیم بود و من او را در آن وقت که فقط عنوان فرستادۀ سلطان را داشت در آنجا شناخته بودم و تمام مدت زمستان سال ۱۸۷۹-۱۸۸۰ میلادی (۱۲۹۶ قمری) در تنها مهمانخانه‌ای که در چتی‌نیه وجود داشت همسایه بودیم.

وقتی که او را در قصر گلستان دیدم اگر چه زندگانی نسبةً سخت چرناگوار را از یاد برده بود باز روی نیمکت راحتی که نشسته بودیم و با هم چای اعلای روسی صرف می‌کردیم بسیاری از خاطرات دور آن ایام را به یاد یکدیگر آوردیم.

وزیر مختار فرانسه مسیو دبالوا[۴] که در ایام اقامت شاه به پاریس آمده و من او را در آنجا دیدم هنوز در مرخصی است و به طهران باز نگشته.

شاهزاده ملک‌آرا و شاهزاده عبد الصمدمیرزا که در طهران ساکنند هر دو برادر شاهند، سومین ایشان رکن‌الدوله است که این ایام به سمت ایالت در مشهد اقامت دارد.

ملک‌آرا پیرمرد خوش‌سیمایی است که ریش و موی سر او سفید شده و با قامتی بلند لباسی چسب مثل نظامیان در بر می‌کند.

در پذیرایی بسیار با لطف و مؤدب است و با این که در نظر اول خوش برخورد به نظر نمی‌رسد ولی پس از گرم شدن صحبت خون‌گرمی و ملاحت او آشکار می‌گردد چون در دنیا بسیار چیز دیده و سرد و گرم فراوان چشیده محاورۀ او خالی از تنوع و لطف نیست.

وی اگر چه این ایام به راحت زندگی می‌کند و دچار مزاحمتی نیست لیکن همیشه این طور نبوده بلکه سال‌ها در عذاب تبعید و غربت سر کرده و مقارن جلوس ناصرالدین‌شاه از ترس جان ایران را ترک گفته و سالیان دراز در خارج از وطن خود می‌زیسته است. پس از مراجعت به ایران به همین زندگانی سلامت قناعت ورزیده و در پی مقام و امتیازی دیگر نرفته است.

برادر کوچکترش عبدالصمدمیرزا ملقب به عزالدوله جوانی کوتاه قامت و نحیف‌المزاج است و تمام سعی او این است که نقاهتی نداشته باشد. موقعی که من برای معالجۀ او رفتم با وجود کسالت از صحبتش بدم نیامد و او را در محاوره خوش‌مشرب دیدم.

یحیی خان مشیرالدوله که معمولا او را مشیر می‌گویند ترقی خود را مدیون پیش‌آمدی است که کاملاً از نوع داستان‌های شرقی است به این معنی که این مرد بسیار زیرک در جوانی به فرانسه فرستاده شد تا تحصیلات خود را در آنجا تکمیل کند. پس از آن که زبان ما را به خوبی آموخت چنان‌که امروز آن را به نهایت صحت بلکه ادیبانه تکلم می‌کند به طهران برگشت و شاه او را آجودان مخصوص خود کرد و به همین وسیله به مقام سلطنت تقرب حاصل نمود.

در سال ۱۲۷۵ موقعی که اردوی شاه در منزل حوض‌سلطان بود و یحیی خان در جلوی چادر پادشاه قراول می‌داد و دستور داشت که احدی را نگذارد به چادر داخل شود حاجی مبارک خواجه‌سرا خواست به زور به داخل چادر سلطنتی قدم گذارد و یحیی خان مانع شد. حاجی مبارک قمۀ خود را کشید و چنان ضربتی به صورت یحیی خان زد که بینی او را شکافت. شاه از این سروصدا از چادر بیرون جست و چون بر جریان قصبه اطلاع یافت امر داد تا فی‌المجلس گردن مبارک را زدند و تمام دارایی او را به یحیی خان بخشید.

بعد از چندی ناصرالدین‌شاه خواهر تنی خود را به یحیی خان به زوجیت داد و به او مشاغل عمده از قبیل حکومت‌های مهم واگذاشت و او را به الطاف جزیل سرافراز ساخت.

امروز مشیرالدوله در طهران در قصری با شکوه منزل دارد و این قصر را شاه به او بخشیده و او در آنجا با کمال مهربانی و مهمان‌نوازی از واردین پذیرایی می‌کند.

روزی وی مرا به آنجا دعوت کرد و گفت می‌خواهم دوبه‌دو از فرانسه و از پاریس که همه‌وقت به یاد آنها هستم صحبت کنیم و از این صحبت لذت ببریم.

چندین بار بانهایت صمیمیت به من گفت که تمام اسب‌ها و کالسکه‌های من در اختیار شماست و با صفای خاصی در این باب اصرار داشت. انصاف این است که من مردی به این بی‌ریایی و به این محبت کمتر دیده‌ام.

وزیر امور خارجه یعنی قوام‌الدوله مردی است سمین و تنومند. وقتی که به دیدن او رفتم درست مثل مجسمۀ بودا چهار زانو بر روی فرشی نشسته و به چند بالش تکیه داده بود.

به من گفتند که در زیر جلدی به این کلفتی فطانتی مخصوص نهفته است. این فطانت خاص ایرانی که به تزویر آمیخته است پیش کسی که بر سایر سیاستمداران ریاست و سمت وزارت خارجه را دارد البته باید به حد اعلی برسد اما هر قدر مشیرالدوله به اسراف و بذل و بخشش شهرت دارد قوام‌الدوله نقطۀ مقابل او به شمار می‌رود.

۲۴ اکتبر=۲۸ صفر

خدمت روزانۀ من در حضر و سفر منحصر به همان حضور یافتن بر سر سفرۀ غذای شاه است.

شاه عادة سحرخیز است و من به همین جهت یکی از اولین کسانی هستم که زودتر خود را به قصر سلطنتی گلستان می‌رسانم و به انتظار مقدم شاه قدم می‌زنم و غالبا فرصت آن را دارم که قسمت‌های مختلف این قصر و باغ یعنی جاهایی را که تاکنون ندیده‌ام به دقت ببینم و شاه هم در این باب‌ها از هیچ لطفی نسبت به من دریغ نمی‌دارد.

امروز به من تکلیف کرد که با هم به تکیۀ دولت به تماشای تعزیه برویم و تعزیه مثل نمایش‌های ما در قرون وسطی نمایاندن احوال و داستان ائمه و شهدای مذهب شیعه است.[۵]

تکیۀ دولت در ارگ واقع است و جزء قصور سلطنتی قاجاریه است که آنها را دورادور ارگ ساخته‌اند.

این بنای نیمه‌تمام سنگین را از همه طرف می‌توان دید، سقف آن را که چندان استحکامی ندارد برداشته و به جای آن میله‌های قوسی شکل آهنی قرار داده‌اند تا چادر را بر روی آن بگذارند.

تکیۀ دولت چندین در دارد و ما از در قصر گلستان به آنجا رفتیم و ما را مستقیما یعنی بدون آن که داخل تکیه شویم به طاقنمای مخصوص بردند.

اعلحضرت زیبایی داخل تکیه را به رخ من می‌کشید. این بنا شبیه به سیرک است و سه طبقه دارد و دیوارهای آن با کاشی مقرنس‌کاری شده. در طبقۀ تحتانی در وسط تکیه سکویی است مدور یک متر از سطح زمین بالاتر که روی آن سه تخت خواب آهنی و یک میز و چند صندلی و نیمکت و مقداری کاه (نمایندۀ شن‌های صحرای کربلا) دورادور سکو موازی سطح زمین راهی اسب‌رو است و در حاشیه تکیه قسمت بلندی است که جمعی کثیر زن و بچه در آنجا برای تماشا گرد آمده‌اند و پنج ردیف پله را چراغ و شمعدان و آویز چیده‌اند و ردیف پنجم تا نزدیک طاق‌نماها بالا می‌آید.

طرف دست چپ ما نزدیک دیوار منبری از مرمر سفید گذاشته‌اند که به علت بلندی بر تمام صحنه مشرف است.

درگاه‌های طاق‌نماها همه هلالی است و با این که آنها را کوچک و بزرگ ساخته‌اند باز در بنای آنها رعایت قرینه شده است. طاق‌نماهای طبقۀ زیر یک در دارد در صورتی که در دو طبقۀ دیگر طاق‌نماها سه‌دری است.

طاق‌نماهای پایین که در آنها مردها می‌نشینند و آنها را با چراغ و شمعدان و آویزهای بلور و آیینه و فرش و پارچه‌های الوان و اثاثۀ مختلف دیگر آراسته‌اند به طرف صحنه بازند و برای آنها مثل طبقۀ دوم که مخصوص شاه است در نگذاشته‌اند ولی طاق‌نماهای مرتبه‌ای که اهل حرم در آنجا می‌نشینند پنجره‌های چوبی دارند که آنها را تا کمر بالا زده بودند. منازل مرتبۀ بالا همه به همین شکل است و به من گفتند که نسوان اعیان را در آنجا جا می‌دهند.

به من دستور داده شد که سمت چپ اعلیحضرت نزدیک دری که از آنجا بتوانم صحنه را تماشا کنم بنشینم. ابوالحسنخان پهلوی من نشسته بود و از شاه دستور داشت که در باب هر چه می‌بینم یا می‌شنوم به من توضیحاتی بدهد و او نیز با کمال لطف چنین می‌کرد.

تعزیه شروع شد. ابتدا تعزیه‌خوان‌های سالخورده و خردسال به لباس اهل بیت به منبر رفتند و با یادآوری زندگانی ائمه و شهدا مردم را به ندبه و زاری خواندند، سپس یک عده فراش که فراش‌باشی در پیشاپیش ایشان قرار داشت با یک عده سینه‌زن اشعاری خواندند و دور سکو دور زدند. بعد عده‌ای سی نفری که دو سنج چوبی در دست داشتند و به نظم مخصوصی آنها را به هم می‌زدند جلو آمدند، آنگاه نوبت به یک عده بیست نفری رسید که لباس اعراب بدوی بر تن داشتند و حسین حسین‌گویان به سینه می‌زدند. بعد از ایشان یک عده که فقط شلواری به‌پا داشتند و نیم‌خیزنیم‌خیز به هوا می‌جستند و به شدت به سر و سینه خود می‌کوفتند و در جلوی ایشان کسی که عمامه‌ای سبز بر سر داشت و ایشان را به نوحه‌گری وادار می‌کرد نمایش دادند.

دستۀ پنجم شش هیئت موزیکچی بودند که به تناسب موقع آهنگ‌های محزون یا مفرح می‌نواختند و یک عده هم اطفال گاه‌گاه دسته جمعی اشعاری می‌خواندند.

بعد از این که این مقدمات برگزار گردید تعزیه‌خوانان اصلی سوار اسب با لباس‌های رنگارنگ وارد صحنه می‌شوند و با قیافه‌های جدی از اسب به زیر می‌آیند و بر سکو بالا می‌روند و به خواندن اشعار می‌پردازند و چون باید صدای ایشان به گوش تمام حضار این بنای بزرگ برسد به آواز بلند یعنی تا آنجا که در سینۀ ایشان نفس هست می‌خوانند و در ادای اشعار به حد اعلی بانگ و فریاد برمی‌دارند.

تعزیه امروز شرح شهادت حضرت حسین بن علی است و هر وقت که اسم او برده می‌شود تمام فضا را ناله و زاری فرا می‌گیرد. در اواسط تعزیه که نمایش را اندک مدتی تعطیل می‌کنند یک عدد سید ملا بر تخت مرمر بالا می‌روند و با لحنی مؤثر شرح شهادت امام را بیان می‌کنند و بار دیگر مردم را به گریه و زاری درمی‌آورند و در همین موقع از بالای دیوارها چند فراش کرناهای خود را که رفیقم آنها را صور اسرافیل می‌نامید باد می‌کنند و با صدای دلخراش آنها بر حزن این محفل دلگیر می‌افزایند.

همین‌که تعزیه پایان یافت سواره نظام و پیاده و زنبورکخانه و موزیکچیان که یکی از ایشان سرود معروف به «آتش‌نشانان نانتر»[۶] را می‌نواختند از جلوی شاه می‌گذرند. سپس شاه برمی‌خیزد و این جلسۀ طولانی چهار ساعته که با غروب کردن آفتاب انجام می‌یابد تمام می‌شود. این نمایش فقط از لحاظ آن که برای من تازگی داشت اندکی خاطر مرا به خود مشغول کرد و الا متضمن لطف دیگری نبود. اما شاه عینا مثل این که تابه‌حال چنین محفلی ندیده بود به آن اظهار علاقه می‌کرد مخصوصا وضع آرایش تکیه را بسیار می‌ستود ولی معلوم بود که خود تعزیه چندان در او مؤثر نیفتاده و اگر تظاهری در این باب می‌کند برای آن است که اطرافیان زیاد ملتفت بی‌علاقگی او به اصل تعزیه نشوند.

۲۵ اکتبر=۲۹ صفر

در دهۀ اول محرم در غالب نقاط طهران مراسم تعزیه برپا می‌شود و مناظری پیش می‌آید که چیزی غیر از وحشی‌گری نیست.

یک عده بی‌سر و بی‌پا پس از آن که تعزیه در روز دهم محرم پایان یافت به کوچه‌ها می‌ریزند و سر خود را با قمه و قداره می‌شکافند و حسین حسین‌کنان خیابان‌ها و بازارها را تا وقتی که نفسشان بگیرد طی می‌کنند.

این قبیل نمایش‌ها در تمام بلاد ایران به خصوص در روز عاشورا زیاد دیده می‌شود و اگرچه در میان نمایش‌دهندگان یک عده معتقد متعصب وجود دارد لیکن غالب آنها کسانی هستند که از روحانیون پول می‌گیرند و با اقدام به این تظاهراتی که از روی ایمان یا به عشق پول صورت می‌پذیرد به گرمی بازار آن طبقه کمک می‌کنند.

۳۱ اکتبر=۶ ربیع‌الاول

قصر زمستانی اعلیحضرت هم مانند تکیه در ارگ واقع است و ارگ جایی است که آقا محمدخان قاجار از ابتدای تأسیس سلسلۀ قاجاریه آن را محل اقامت خود قرار داده و علت این اختیار هم ظاهرا این بوده که طهران به کوه نزدیک و بر سر راه استرآباد وطن قاجاریه اتفاق افتاده و آقا محمدخان که این شهر را پایتخت خود کرده برای آن بوده که در صورت بروز خطری به سهولت بتواند به استرآباد فرار نماید و خود را در پناهی امن قرار دهد. شهر جدید طهران در خارج از حصار قدیم بنا شده.

ارگ به صورت مثلثی منظم است که در وسط طهران واقع شده و قسمت اعظم آن از شمال به جنوب متوجه و محدود است از شمال به خیابان مریضخانه و میدان توپخانه، از جنوب به خیابان جبه‌خانه، از مشرق به خیابان ناصریه و از مغرب به خیابان جلیل‌آباد. دو خیابان الماسیه و نایب‌السلطنه از شمال به جنوب و خیابان دراندرون از مشرق به مغرب آن می‌گذرند.

هر یک از این خیابان‌ها سردری دارند که چندتن قراول از آنها حفاظت می‌کنند و وقتی که آنها را ببندند ارگ از سایر قسمت‌های شهر مجزا می‌شود.

در بالای یکی از این سردرها یعنی آن‌که به میدان ارگ راه دارد نقاره‌خانه قرار گرفته و در آن‌جا صبح و عصر یک عده مطرب و رقاص طلوع و غروب را به شادی تمام اعلام می‌کنند و شاید این یکی از آداب پرستندگان آفتاب باشد که از آیین زرتشتی باقی مانده. همچنین محتمل است که آهنگ‌ها و اشعاری که این جماعت می‌خوانند و آلات طرب ایشان مثل دنبک و شیپور و کرناهای مسی مثل آنها که در تعزیه دیده بودیم خیلی قدیمی و از نسلی به نسلی منتقل شده باشد.

در وسط میدان ارگ که آن را میدان شاه نیز می‌نامند توپ مروارید قرار دارد و این توپ هم مثل مساجد و اصطبل شاهی در حکم بسته است!

حصارهای کهنه و بلند ارگ در قسمت‌هایی که بنای تازه‌ای نشده همچنان برپاست و قصر سلطنتی که نصف ارگ را گرفته در وسط این حصار ساخته شده.

این قصر مثل سایر بناهای ایرانی دو قسمت دارد یکی بیرونی دیگری اندرونی. بیرونی مخصوص مردان است و هرکس به آن راه دارد در صورتی که اندرونی یا به اصطلاح ترکان عثمانی حرم مختص به زنان است و نامحرم نمی‌تواند به آن‌جا داخل شود.

بیرونی سلطنتی یعنی گلستان مرکب از چند عمارت است و شاه بر حسب عادت روز را در یکی از این عمارات سر می‌کند و برای خواب به اندرون می‌رود.

در معمولی قصر که من هم در روز اول ورود از آن‌جا داخل شدم در خیابان نایب السلطنه است، پس از گذشتن از باغ تخت مرمر و حیاط کوچکی که ساختمان‌هایی پست دارد و عبور از دالانی به باغ گلستان می‌رسند.

گلستان باغ وسیعی است تقریبا مربع شکل که درخت‌های مختلف به‌خصوص چنارهای کهن دارد و در جمیع فصول گل‌کاری شده است.

چند حوض بزرگ در آن‌جاست که هوای باغ را خنک نگاه می‌دارند و این کیفیت در چنین فضایی خشک بسیار مغتنم است. چند نهر آب صاف به آنها داخل می‌شود و آبی که از آنها بر سطح بلورین حوض می‌ریزد گویی بر خنکی هوا می‌افزاید.

باغ گلستان را همیشه بسیار پاک نگاه می‌دارند و هر صبح یک عده پیشخدمت مأمورند که آن را جاروب کنند و در طول روز نیز باغبانان برگ‌های خشک را جمع می‌کنند و گل‌های پژمرده را می‌برند و اگر اتفاقا برفی در شب بر آنها ببارد آن را پاک می‌نمایند تا آن‌جا که هیچ وقت بر روی زمین یا در خیابان‌های آن یک لکه کثافت دیده نمی‌شود.

کسی که در این سرزمین خشک و این هوای سوزان از گرما و خشکی رنج فراوان برده باشد لذت چنین منازلی را که از سایۀ درختان و فراوانی آب متنعم‌اند به خوبی درک می‌کند و گلستان این مزایا را به حد کمال دارد و واقعا از این جهات بهشتی است و من که هر روز صبح زود به اینجا می‌آیم و ساعات تمام دور از قال‌وقیل خیابان در کنار حوض‌های آرام و در زیر سایۀ درختان گردش می‌کنم و از نسیم فرح‌بخش گل‌ها مشام جان را قوت می‌دهم از شدت کیف نمی‌توانم در پوست خود بگنجم.

در این موقع من در باغ تنها هستم و فقط معاشرین من قوهایی هستند که در آب شناورند و یک غاز چینی نیز در آن‌جا هست که در مجمع قوها راه ندارد به این معنی که قوها او را از خود می‌رانند فقط انیس و مونس او یک تن خواجه‌سرای سفیدپوست است و حیوان چنان به او مأنوس شده که به محض آمدن به طرف او پرواز می‌کند و به پای او می‌گردد و به شکلی که می‌تواند بشاشت خود را از برگشتن او ظاهر می‌نماید، اگر او بایستد غاز نیز می‌ایستد و اگر راه بیفتد غاز به عقب او روان می‌شود و به حوض نمی‌رود مگر وقتی که خواجه‌سرا داخل اندرون شود.

عماراتی که در دور گلستان ساخته‌اند عبارتند از عمارت موزه در جهت شمالی و شمس العماره در مشرق و عمارت بادگیر در جنوب و عمارتی که به تازگی به سبک معماری عهد لویی شانزدهم در سمت مغرب بنا شده.

این عمارات به توسط بناهای کم‌اهمیت‌تری همه به یکدیگر مرتبطند و بر دیوار آنها یعنی در زیر طاق‌نماهای بسته‌ای روی کاشی به تقلید قراولان خاصۀ داریوش نقوشی از سربازان نموده‌اند که اگر چه هیئت ایشان زیبا و صورتشان گلی و سیبل‌های درازشان سیاه است و اسلحه همراه و لباس نیمه‌نظامی در بردارند ولی هیبت نظامی ایشان به هیچ وجه انسان را نمی‌گیرد و قیافه‌شان چندان در نظاره کننده تأثیری ندارد.

جلوی در بزرگ عمارت شمالی جلوخانی است دارای دو ردیف ستون که روی آن بالاخانه‌ای ساخته‌اند. طرف چپ آن موزه است و طرف راست اطاق‌هایی قرار دارد که بزرگ‌ترین آنها را اطاق الماس می‌گویند و آن را به سبک ایرانی زینت کرده و سراپای آن آیینه‌کاری است.

از اطاق بریلیان (الماس) که پایین بیایید به نارنجستان می‌رسید. در اینجا سمت دست چپ دری است و این در تنها دری است که به اندرون راه دارد. این نوع درها را «در خلوت» می‌گویند.

نارنجستان عبارت از باغی دراز و زمستانی است که در آن درخت‌های نارنج بسیار پرورده‌اند و نهر آب صافی در مجرایی از مرمر آرام‌آرام از میان آن می‌گذرد. برابر دیوار مقابل طاقچه‌هایی است که هر وقت شاه در این نزدیکی‌ها غذا بخورد کبابچی‌باشی شاه در آن‌جا کباب‌هایی لذیذ جهت او تهیه می‌نماید.

شمس العماره بلندترین این عمارات به‌شمار می‌آید و در آن قسمت بالا دو برج مربع دارد و سه طبقه است و در روی هر یک از این برج‌ها غرفه‌ای است و در میان آنها چیزی شبیه به ناقوس مجزا ساخته‌اند که ساعتی بر آن نصب است.

اطاق‌های شمس العماره مخصوص اهل حرم است و ایشان از اندرون از دالان‌هایی که هیچ‌کس نباید در آنها باشد در میان دیوارهای بلند به اینجا می‌آیند و در پشت پنجره‌های محفوظ می‌نشینند و از بالای آن باغ گلستان را از طرفی و خیابان پرجمعیت ناصریه را از طرفی دیگر دیده‌بانی می‌کنند. یک در بازار نیز در مقابل آن باز می‌شود و از بالای آن حتی می‌توان اطراف طهران را هم تماشا کرد.

عمارت بادگیر را به این جهت به این اسم خوانده‌اند که چهار بادگیر در چهار طرف آن به شکل برج درست کرده‌اند. سمت چپ آن قوش‌خانه است که حالیه متروک افتاده و سمت راست آن زین‌خانه است که پر از زین و یراق‌های مغرق است و آنها را تا سقف بر روی‌هم چیده‌اند.

نمای جلوی آن که عریض است و پنجره‌های شیشه‌ای دارد متوجه باغ گلستان است ولی پله‌کان مرمر آن که از آن‌جا باید به اطاق‌ها راه یافت در داخل حیاطی است که در آن در طرف راست عمارت قرار گرفته.

در انتهای همین حیاط کارخانه‌های الماس تراشی سلطنتی قرار دارد و من در آن‌جا قطعات ناهموار الماس زردی را که از کاپ می‌آورند و در همین سفر اخیر در اروپا خریده شده بود در دست الماس تراشان دیدم.

تقسیمات این عمارات تقریبا در همه به یک‌شکل است. همه تالاری دارند و اطاق هایی کوچکتر. به‌همین وضع زینت داخلی آنها هم به یکدیگر شبیه است و در میان آنها غلبه با چهل‌چراغ و آویزهای بلوری و آیینه‌های قدی است و آیینه‌های کوچک که در دیوار نصب کرده‌اند با گچ‌بری‌های بسیار زیبا و قاب‌های عکس.

در عمارت بادگیر یک عده مجالس نقاشی عالی وجود دارد که کار هنرمندان ایرانی است و انسان از دیدن آنها به میزان صبر و حوصله و مهارت ایشان پی می‌برد و دچار اعجاب می‌شود.

در شمس العماره دو قطعه قالی از کارهای گوبلن هست که آنها را لویی فیلیپ به محمد شاه هدیه داده. بر یکی مجلس Triomphe de venus و بر دیگری مجلس Couronnement de Faune نقش شده. دو تصویر ایستاده هم در آن‌جا هست یکی از فرانسوا ژوزف امپراطور اطریش دیگری از ناصر الدین شاه، این صورت دومی کار یکی از نقاشان درباری است و از مشاهدۀ آن می‌توان دریافت که این نقاش در تذهیب بیشتر مهارت داشته است تا در شبیه‌سازی آن هم صورت تمام‌تنه.

با وجود کثرت اطاق‌های بزرگ و کوچک باید گفت که هیچ‌کدام از آنها اثاثۀ لازمی را که برای استخدام آنها به عنوان اطاق پذیرایی یا اطاق غذاخوری یا خوابگاه ضرورت پیدا می‌کند ندارند و اگر چند میز و صندلی که در بعضی از آنها گذاشته‌اند و شاه معمولا مهمانان غیر مسلمان خود را در آنجاها می‌پذیرد نبود می‌شد گفت که هیچ یک از آنها اصلا اثاثه‌ای ندارند.

همین وضع می‌فهماند که برای شاه عمارت مخصوصی در هیچ‌یک از این قصور عدیده نیست بلکه هر وقت او بخواهد می‌تواند هر یک از آنها را برای هر مصرفی که لازم باشد مرتب نماید. به همین نظر در روز هرجا که هوسش اقتضا کند توقف می‌کند حتی تا موقع صرف غذای روزانه هیچ‌کس نمی‌داند که شاه کجا غذا می‌خورد و در حقیقت هم چون شاه زیاد در بند میز و دستگاه نیست هرجا بخواهد به سرعت سفره را پهن می‌کنند.

ایامی که شاه در طهران اقامت دارد اوقات روزانۀ او شبیه به هم می‌گذرد مثلا در این فصل حوالی ساعت ۹ صبح از اندرون بیرون می‌آید و تا موقع ناهار معمولا به کار رتق و فتق امور مملکتی که غالبا از امور شخصی شاه جدایی ندارند می‌پردازد و در حل این معضلات اغلب اوقات با صدر اعظم دوبه‌دو یا با حضور چند تنی که وجودشان برای پاره‌ای مذاکرات لازم باشد در باغ گلستان قدم می‌زنند.

چون موقع صرف غذا می‌رسد یعنی بین یازده و نیم و ظهر شاه به خواندن روزنامۀ فرانسه که اعتماد السلطنه مترجم مخصوص او آنها را ترجمه می‌کند گوش می‌دهد و اعتماد السلطنه که مردی فوق العاده زیرک است و نبض شاه را نیز کاملا در دست دارد در این ترجمه به خوبی اقتضای مزاج اعلیحضرت را رعایت می‌نماید و مطلب را طوری به قالب ترجمه می‌ریزد که مورد پسند شاه واقع شود، آن وقت شاه قاه‌قاه می‌خندد اما وقتی که با مطالب خطرناکی دست به گریبان می‌شود و در بیان آنها به اشکال برمی‌خورد من بیچاره را به زحمت می‌اندازد و شاه در آن باب از من توضیحاتی می‌خواهد.

بعد از آن که غذا تمام شد و غلیون صرف شد درباریان سلام می‌کنند و بیرون می‌روند و شاه با عملۀ خلوت که شغل عمده‌شان تهیۀ وسایل تفریح خاطر ملوکانه است به صحبت مشغول می‌شود و بقیۀ روز به غیر از اوقات کار و استراحت به همین شکل می‌گذرد.

۱۲ نوامبر=۱۸ ربیع الاول

اندرون در قسمت شمالی قصر است و من تاکنون چندبار داخل آن شده‌ام، گاهی از در نارنجستان که مخصوص رفت‌وآمد شاه است گاهی نیز از در معمولی که از راه خیابان در اندرون به در الماسیه منتهی می‌شود. این در اخیر که نیز به اندرون راه دارد هیچ‌وقت باز نیست و این که آن را به این اسم موسوم ساخته‌اند به علت آیینه‌های کوچکی است که روی آن کار گذاشته‌اند و از دور مثل الماس می‌درخشد.

هر وقت که از در نارنجستان داخل شوم به دستور شاه و در این صورت خواجه‌سرایی به امر او مرا تا اندرون هدایت می‌کند ولی اگر از اندرون مرا برای عیادت مریضی بخواهند از در خارج می‌روم تا به حیاطی که خواجه‌سرایان در آنجا منزل دارند می‌رسم و پیش آغاباشی که سیاهی بلندبالا و لاغراندامی حبشی است می‌روم. جناب اعتماد الحرم اگر هم همیشه همراه من همه‌جا نیاید اقلا مرا تا دری که در آخر دالانی است هدایت می‌کند و آنجا به خواجه‌سرایان مخصوص خانمی که باید به عیادت او بروم تحویلم می‌دهد و من از دری که فورا از عقب به روی ما بسته می‌شود داخل حیاط بزرگی می‌شوم و می‌بینم که یک عدۀ زیاد زنانی که خود را در چادر سفیدی مثل کفن پیچیده‌اند به فریاد خواجه‌سراها هر کدام به گوشه‌ای متواری می‌شوند و به اطاق‌های خود که همه طرف حیاط را گرفته جز طرف جنوبی که متکی به موزه و نارنجستان است یا به حیاطهای کوچکتر دیگری می‌روند.

در وسط این حیاط بزرگ که باغچه‌هایی مربع‌شکل دارد و درخت چنارهای بلند و پربرگ در آنها کاشته شده عمارت دو طبقه‌ای است به نام خوابگاه که شاه معمولا تنها در آنجا استراحت می‌کند.

عمارت خوابگاه که مربع‌شکل است بر روی زیرزمین کم‌ارتفاعی ساخته شده و دورادور آن غلام گردشی است با ستون‌های عدیده و به توسط پلکانی به مرتبۀ اول راه دارد و در جلوی آن سردری است که به شکل طاق بر روی آن قرار گرفته و در وسط این سردر یک پلکان مرمری است با پانزده پله.

عمارت خوابگاه از بالا منتهی می‌شود به بام مسطحی که در دور آن نردۀ کم‌ضخامتی کشیده و در روی آن گلدان‌هایی پر از گل گذاشته‌اند و همین کیفیت نمایش و حلوۀ عمارت را بیشتر کرده.

چهار طرف عمارت با حجاری و سرستون‌های گچی و نقوش گچ‌بری تزیین شده و بر سردر پنجره‌های بیضوی شکل آن از گل و بوته گچ‌بری‌های بسیار زیبا ساخته‌اند و این ترتیب در تمام طبقات عمارت رعایت شده.

البته کسی که در چنین قصر آرام مجللی که هزار زن به پاسداری آن مشغولند می‌خوابد بهترین خواب‌ها را می‌بیند و به خوش‌ترین وضعی سر بر بالین استراحت می‌گذارد.

بلی هزار زن بلکه امگر بتوان به گفتۀ کسی که بی‌اطلاع نبود اطمینان حاصل کرد از این مقدار هم بیشتر!

این عده زن که در اندرون زندگی می‌کنند مثل گله‌ای که به چوپانانی سپرده باشند تحت نظر چهل تن خواجه‌سرای سفید و سیاهند.

شاهنشاه ایران با چنین جاه‌وجلال شاید حق داشته باشد که پادشاهان دیگری را که ساده و بدون این قبود و دستگاه‌ها زندگی می‌کنند به دیدۀ تحقیر بنگرد چنان که ناصرالدین‌شاه در سفر اول خود به فرنگستان وقتی که ملتفت شد که ویلهلم اول امپراطور آلمان یک زن بیشتر ندارد و ملکه اگوستا را به او معرفی کردند گفت عجب امپراطور آلمان یک زن بیشتر ندارد آن‌هم به این پیری.

در میان سوگلی‌های اندرون ناصرالدین‌شاه دو نفر نظر به مشاغلی که در عهدۀ ایشان گذاشته اهمیت خاصی دارند یکی انیس الدوله که مأمور پذیرفتن خانم‌های فرنگی محترم است دیگری امینه اقدس که کلیددار خزانۀ پادشاهی است.

خانم‌های اندرون به چند طبقه منقسمند: طبقۀ اول زنانی که شاهزاده خانمند و پسرانشان می‌توانند به سلطنت برسند، طبقۀ دیگر زنان سوگلی که بعضی از ایشان به ملاحظاتی بر شاهزاده خانم‌ها برتری یافته‌اند.

زنان طبقۀ اول هر یک عمارتی مخصوص به خود دارند در صورتی که زنان طبقۀ دیگر اکثر با هم در یکجا منزل می‌کنند یا این که هر یک به عنوانی به خدمت یکی از زنان سوگلی منتسب‌اند.

تمام این زنان به نسبت مقامی که در هر یک از دو طبقه دارند از شاه مواجب می‌گیرند مگر بعضی از زنان طبقۀ دوم که خرجشان با حرم‌های سوگلی است و شاه فقط به آنها گاه‌گاهی انعامی می‌دهد.

لباس زنان اندرون نسبة ساده است و تفصیل زیادی ندارد، یلی بر تن دارند که جلوی آن را از سینه به پایین با دکمه می‌بندند و تا پایین کمر می‌آید و از زیر آن پیراهن کوتاهی پیداست و زیر جامه‌ای می‌پوشند که از زانو پایین‌تر نمی‌آید و روی آن شلیتۀ پربادی است.

نیم‌تنه و پیراهن به قدری کوتاه است که با هر تکان مختصری قسمتی از بالاتنه نمایان می‌شود.

برای آن‌که چیزی از قلم نیفتاده باشد می‌گوییم که این زن‌ها غالبا چهارقدی بر سر می‌اندازند و آن را در زیر چانه گره می‌زنند برای آن که گیسوان زیاد و بافتۀ ایشان را که روی دوش و پشت سرشان آویزان است مستور دارد. به علاوه بعضی از ایشان جوراب سفید نازکی نیز به‌پا می‌کنند، خلاصه لباس همه از پیر گرفته تا جوان به همین وضع است. زنی که می‌خواهد در اندرون حرکت کند چادرنمازی بر سر می‌اندازد و دم در کفش خود را می‌پوشد و حرکت می‌کند اما اگر بخواهد بیرون بیاید حرکت صورتی دیگر دارد به این معنی که به لباس مخصوص تمام زن‌های مسلمان که اجبارا باید آن دربر کنند در می‌آید تا به آزاری بتواند در کوچه‌ها قدم بزند.

در کوچه لباس همۀ زن‌ها یکی است تا آنجا که شناختن ایشان حتی بر شوهرانشان نیز ممکن نیست.

زن بعد از آن که شلوار بلندی را که آبی‌تیره و گاهی هم بنفش و اگر سیده باشد سبز است و تا بند پا را می‌گیرد پوشید چادری سیاه یا نیلی‌رنگ که آستین ندارد و تا مچ پایین می‌آید و همۀ اندام را می‌پوشاند بر سر می‌اندازد و صورت را در زیر روبندی مخفی می‌کند و از سوراخ‌های آن‌که بی‌شباهت به غربال کوچکی نیست می‌بیند و نفس می‌کشد.

اگرچه این لباس رو برای همۀ زنان ایرانی از جهت شکل و رنگ و جنس پارچه یکی است لیکن نباید تصور کرد که حال لباس زیر هم همین است.

اندرون شاهی مرکز تفنن‌بازی و آرایشگری زن‌هاست و از هر جا بیشتر در آنجا بازار آن رواج دارد و جایی است که نمایشگاه مخصصوص جواهرات گرانقیمت و پارچه‌های نفیس و البسۀ زربفت محسوب می‌شود و هر زنی دربند این است که با چه آرایش و نمایشی رقبای خود را سرافکنده و دوستان خود را شاد نماید. مثلا اگر زنی می‌خواهد که لباسش از جهت جلوه و جمال منحصر باشد می‌فرستد هر چه از آن پارچه در بازار به دست می‌آید بخرند تا دیگری نتواند از همان لباس داشته باشد و من زنی را می‌شناسم که در عرض یک ماه برای همین قبیل خریدها ۳۰۰۰۰ فرانک پول داده است.

اما جواهرات که در آرایش جای خود دارد به‌خصوص در مملکتی مثل ایران که معدن مروارید و فیروزه است و هرکس یک قسمت مهم از ثروت خود را صرف خرید جواهرات می‌کند.

قیمت جواهراتی را که شاه در روزهای سلام با خود دارد تا صد ملیون تخمین زده‌اند اگر چه قیمت جواهراتی که بعضی از اهل حرم با خود دارند هرگز به این پایه نمی‌رسد ولی باز آن هم نمایندۀ مبلغ خطیری است.

پیش از آن‌که از اندرون خارج شویم باید از محمد خان کوتوله نیز که قاصد مخصوص اعلیحضرت و پیغام‌بر او پیش اهل حرم است ذکری بکنیم.

نباید تصور کرد که اهمیت این مرد هم به تناسب قد اوست، اگر چه او مؤدب و متواضع است و وقتی که در خیابان‌های گلستان قدم می‌زند دست‌های خود را در آستین کرده بر روی سینه صلیب‌وار می‌گذارد لیکن پیش شاه و نسوان حرم به علت محرمیتی که دارد بسیار متنفذ و مقتدر محسوب می‌شود.

جای این سؤال باقی است که آیا با وجود دیوارهای بلند اندرون و زندگانی صومعه‌نشینی زنان حرم و چادر و روبند و خواجه‌سرایانی که دائما مواظب ایشانند این زنان دست از پا خطا نمی‌کنند و مرتکب امری که این همه از آن وحشت دارند نمی‌شوند؟ من که در این باب شک دارم.

حکایت یکی از دختران شاه که فقط نسبت نزدیک او به اعلیحضرت او را از غضب ملوکانه نجات داد و همدستش جابه‌جا به قتل رسید و داستان زن دیگری که به این اندازه با شاه قرابت نداشت و نتوانست موجب حامله بودن خود را بیان کند و نزدیک بود که به قتل برسد همه شاهد صدق این مدعی است.

۱۴ نوامبر=۲۰ ربیع‌الاول

شاهزاده ظل السلطان پسر ارشد شاه که دو دوز است به طهران وارد شده کالسکۀ خود را پی من فرستاد.

عمارت او که در قسمت شمال شرقی شهر واقع شده در ورودی مجللی دارد که بالاخانه‌ای روی آن است و مثل در خانۀ هر یک از محترمین قراولانی دم در آن پاسداری می‌کنند.

پس از آن که از این درگذشتیم از حیاط بزرگی که حوض‌های پر آب و باغچه‌های پر گلی دارد می‌گذریم بعد به عمارت اصلی می‌رسیم که درهایی بزرگ و سردری بلند دارد. غلامی مرا به تالار بزرگی برد که بزرگی آن از بزرگی عمارت و عظمت مقام صاحب آن حکایت می‌کرد.

بعد از چند لحظه انتظار جهت اعلام ورود من به حضرت والا مرا به اطاقی که نور ضعیفی آن را روشن کرده بود هدایت نمودند، شاهزاده را دیدم که با تأنی و وقار مخصوصی به بازی شطرنج مشغول بود عینا مثل این که به حل یکی از معضلات مملکتی مشغول است.

به من گفت که از این بازی اطلاعی داری؟ که من تاکنون هیچ‌وقت در بازی شطرنج نباخته‌ام. این بیانات را شاهزاده با سلاست مخصوص می‌گفت و وقتی که من به او نزدیک شدم مرا به نشستن به پهلوی خود دعوت کرد و لابد قصد او این بود که من مهارت او را در بازی تحسین کنم.

ظل السلطان مردی است تنومند و کوتاه‌قامت و چهل سال دارد. موی سر و سبیل و ابروان او سیاه سیر است و پوست بدنش بسیار تیره‌رنگ، چشم چپش لوچ و از چهره‌اش سخت‌کشی و رعونت می‌بارد، کلامش کوتاه و قاطع است و می‌فهماند که او به فرمان دادن و مردم را به اطاعت واداشتن عادت کرده است. از این مراتب گذشته او در مملکت مظهر قدرتی است که موجب نگرانی شده و شاه به اشارۀ صدر اعظم علی الاجبار به محدود کردن او قیام نموده است.

پسر ارشد شاه بر تمام جنوب ایران حکومت می‌کند و پایتخت او اصفهان است که در میان پایتخت‌های سابق این مملکت هنوز مقام اول را دارد، ظل السلطان در آنجا در حقیقت سلطنت می‌کرده و اختیار جان و مال زیردستان خود را داشته.

این شاهزاده در اصفهان به تهیۀ قشونی دست زده بود که می‌توانست هرآن او را در اجرای منویاتش کمک کند و اگر روزی می‌خواست چنان‌که خود عینا گفته بود که بر برادر خود یعنی ولیعهد قانونی مملکت بشورد و مدعی سلطنت او شود از او پشتی‌بانی نماید.

صدر اعظم چون از این خیالات ظل السلطان اطلاع یافت و دانست که او مقاصدی از این قبیل در سر دارد و وجودش تهدیدی برای آیندۀ مملکت است به علاوه در بیرحمی و افزایش ثروتی که بی‌پایان است از هیچ اقدامی صرف‌نظر نمی‌کند و مردم همه از او در وحشتند شوکت او را هم درهم شکست و از حکومتش انداخت.

شاید جمع مال مرض ارثی قاجاریه باشد چه پدر او ناصرالدین‌شاه هم گذشته از جواهرات ملیون‌ها پول نقره و طلا دارد که در کیسه‌های مهر شده در اندرون محفوظ است و شاه گاه‌گاه آنها را که به نظم تمام روی هم چیده‌اند با سر عصا می‌شمارد.

۱۹ نوامبر=۲۵ ربیع‌الاول

اعلیحضرت امروز به قولی که در راه در باب نمودن موزه به من داده بود وفا کرد و ناظر خود مجد الدوله را مأمور نمود که با من همراه باشد.

نردۀ آهنی جلوی سردر و در خود عمارت باز بود، با هم از پله‌ها بالا رفتیم و ابتدا در طرف چپ به تالار بزرگی وارد شدیم که از کثرت آینه‌کاری و چهل‌چراغ می‌درخشید، این تالار را تالارشوری می‌گویند.

درست در وسط یک‌تخته قالی اعلی که بر روی زمین افتاده و نقش آن مربع‌هایی است که دورادور آنها گلدان‌هایی ساخته‌اند سه نفر میرزا نشسته و بی‌سروصدا مشغول تحریرند.

قلمدانی در زیر بازوی چپ و کاغذی در دست چپ بین شست و چهار انگشت باز خود دارند و در دست راست ایشان قلمی نیی است و مثل عثمانی‌ها و عرب‌ها از راست به چپ می‌نویسند ولی برای آن‌که به سنی‌ها تشبه نکرده باشند از بالای کاغذ به نوشتن شروع می‌کنند در صورتی که سنی‌ها از پایین ابتدا می‌نمایند.[۷]

در ته تالار مابین دو پنجره هلالی‌شکل تخت مشهور طاووس به جلوۀ تمام می‌درخشید، این تخت گرانبهاترین غنایمی است که نادر شاه بعد از مغلوب کردن پادشاه هند از دهلی به ایران آورده است.[۸]

تخت طاووس به تخت مرمر شبیه است و مثل آن حکم بستر را دارد و جنبۀ تختی آن کمتر است.

در اطراف قسمت افقی تخت به استثنای پایه‌ها که به دو پله مرتبط و بر میزی متکی است راهروی قرار دارد و در کنارۀ خارجی آن طارمی‌هایی است کوچک و بزرگ که آن را دور می‌زنند.

بالای آن متکایی است که روی آن قرص آفتابی به‌صورت آیینۀ مستدیری قرار گرفته و از یک قطعه الماسی که در میان آن نهاده‌اند اشعه‌ای به اطراف می‌تابد. در دو طرف این آفتاب صورت دو مرغی است روبه‌روی هم که درست نمی‌توان گفت از چه جنسند، مردم می‌گویند طاووسند و علت این که تخت را هم طاووس نامیده‌اند همین است.

تخت قریب به یک متر از کف اطاق ارتفاع دارد و تکیۀ آن بر شش پایه است به شکل خرطوم فیل و دو ستون کوچک در جهت طول یکی در بالای دیگر در وسط.

تخت طاووس تماما از ورقه‌های طلا میناکاری شده و به مقدار کثیری جواهر به رنگ‌ها و حجم‌های مختلف مزین است و قیمت آن را تا ۱۵۰ میلیون فرانک برآورد کرده‌اند.

پس از تماشای این تخت از دری که با در اطاق شوری در یک طبقه واقع شده داخل موزه شدیم.

موزه تالار بسیار طویل و مرتفعی است که طاق آن را هلالی زده‌اند و در دو طرف ما بین هر دهانۀ طاق پنج اطاق فرعی است، در یک طرف چند پنجره دارد و در طرف دیگر عین نقش آنها را روی دیوار کشیده‌اند. بر دیوارها مقدار کثیری تصاویر است که در طرف مقابل قرینۀ آن مکرر می‌شود و بر طاق چهل‌چراغ‌ها و آویزهایی آویخته شده و بر کف زمین و روی ستون‌ها نیز شمعدان‌هایی است.

در این تالار چهل صندلی نهاده‌اند که روی چوب آنها را ورقه‌هایی از طلای ضخیم پوشانده و در میان این صندلی‌ها تختی است مثل تخت طاووس با این تفاوت که این تخت به شکل کرسی است و متکای بلندی بر روی آن گذاشته‌اند و می‌گویند که فتحعلی شاه چند بار بر این تخت جلوس کرده.

در وسط عمارت ظروف بزرگی از چینی و بدل چینی کار فرانسه و آلمان و روسیه را ردیف کرده‌اند و در میان آنها نیز یک مقدار ظروف کوچکتر است که آنها را بر روی سه نیمکت طلاکوب گذاشته‌اند، گنجه‌ها و قفسه‌ها هم پر از هزار قسم اسباب و اشیاء است.

در میان این اسباب و اشیاء اگر چه یک عده از هر جهت قیمتی‌اند لیکن اسباب و اشیایی نیز دیده می‌شود که نمی‌توان هیچ‌گونه ارزشی برای آنها قائل شد فقط چون شاه در طی سفرهای خود در فرنگستان از آنها خوشش آمده آنها را خریده و به موزه فرستاده است مثل چوب‌های خراطی شدۀ سویسی و آلمانی و بادبزن‌های معمولی و عکس‌ها یا نقاشی‌های بسیار پست حتی دو صورتی هم که از ناپلئون سوم و ملکه ویکتوریا در آن‌جاست چندان عالی نیست.

از اشیاء صنعتی ایرانی چیزی که در آن‌جا دیده می‌شود بعضی اقسام اسلحه و قلمدان و مجمر میناکاری شده و غلیون‌های مرصع و آفتابه‌های زیباست و نزدیک یکی از پنجره‌ها مقداری بشقاب و قاب‌های کار (سور) است که پادشاهان فرانسه آنها را هدیه فرستاده‌اند و در یک جعبه آیینه هم یک عده ساعت و انفیه‌دان و شیرینی خوری و سکه‌های طلا و شمش‌هایی از این فلز این‌طرف و آن‌طرف ریخته است.

از اشیاء قدیمی در این موزه فقط بعضی مسکوکات و مقداری ظرف‌های مختلف که بعضی از طلا و اکثر گلین است و آنها را از زیر خاک بیرون آورده‌اند می‌بینید، گاهی هم با کمال اعجاب به شیشه‌هایی برمی‌خورید که از الماس یا از جواهر دیگر مملو است. اعلیحضرت نفیس‌ترین اشیاء خود را به این موزه آورده است مثل تاج فتحعلی شاه که در طرف چپ تالار گذاشته شده و سراپا غرقه در جواهر و مروارید است دیگر حوض شیشه‌ای بزرگی است شبیه به حوض‌هایی که ما ماهی‌های سرخ را در آن می‌اندازیم و آن تقریبا تا بالا پر از مرواریدهای ظریفی است به حجم‌ها و رنگ‌های مختلف و در ته تالار صندوقچه‌ای است که بزرگ‌ترین قطعات الماس متعلق به شاه در آن است و مجد الدوله به من اطمینان داد که این قطعه یکی از بزرگ‌ترین الماس‌های دنیاست و در پایین تخت هم بالش مرواریددوزی است که من موقع ورود به طهران در روز سلام آن را روی تخت مرمر دیده بودم.

کرۀ جغرافیایی مخصوص ناصرالدین‌شاه هم چیزی دیدنی است. این کره را در یک جعبه آیینه روی میزی در طرف دست راست یعنی همان طرفی که پنجره ندارد گذاشته‌اند.

اصل آن یک پارچه طلاست که روی آن الماس نشانده‌اند و قطعات عالم را به وسیلۀ جواهرات مختلف مشخص نموده و بعضی نقاط مثل طهران و پاریس و لندن و غیره را با یاقوت یا زمرد یا الماس یا فیروزه یا جواهر گران‌قیمت دیگری نشان داده‌اند.

این کره اگر چه چیز بدیعی است ولی باید گفت که با وجود پولی که صرف تهیۀ آن شده و به قول مجد الدوله یک میلیون تومان خرج برداشته باز چندان مفید فایده به شمار نمی‌رود.

اجمالا موزۀ طهران با این که خزانۀ ثروت و گنجینۀ اشیاء نفیسه است از جهت آثار هنری چیز قابل ملاحظه‌ای ندارد به این معنی که هر یک از اشیاء آن اگرچه تکت‌تک هرکدام قیمتی دارند لیکن ارزش صنعتی آنها بسیار کم است.

زیرزمین موزه انبار ظروف چینی و گلین است و نباید تصور کرد که قسمت‌های مختلف این محل برای نمایش اشیاء اختیار شده بلکه هرچه را زیادی و بی‌قدر دانسته در آن‌جا ریخته‌اند تا هر وقت احتیاجی به آنها پیدا کردند در پی آنها بروند. آن قدر ظرف و بشقاب کوچک و بزرگ روی میزها و دیوارها حتی روی زمین بر روی هم انباشته‌اند که گذشتن از میان آنها خالی از صعوبت نیست، خلاصه هر ظرفی که در چین و ژاپون و در هر مملکتی که به این هنر شهرت دارد یا ظروفی که سابقا در ایران می‌ساخته‌اند در این مخزن بزرگ روی هم انبار شده است.

۲۰ نوامبر=۲۶ ربیع‌الاول

امروز شاه رسما اولین خط تراموای را در طهران افتتاح نمود. این خط که از میدان توپخانه به سمت مشرق می‌رود از خیابان چراغ‌گاز و مقابل بازار پامنار نزدیک سفارت روس می‌گذرد. واگون‌ها را طوری ساخته‌اند که یک قسمت وسط آنها محفوظ و پوشیده است تا زن‌ها در آن‌جا بنشینند و با مردها مخلوط نشوند.

بیم آن می‌رود که این کار که امتیاز آن به یک شرکت بلژیکی واگذار شده دوامی نکند مگر آن‌که روحانیون آن را به منفعت خود تشخیص دهند و دست از مخالفت بردارند. تراموای برای طهران بسیار مفید است و به پیاده خدمت بزرگی می‌کند زیرا که عبور از خیابان‌ها مخصوصا از خیابان چراغ‌گاز به علت کثرت سواره و شتر برای شخص پیاده اشکال فراوان دارد.

۲۲ نوامبر=۲۸ ربیع‌الاول

اعلیحضرت که همیشه نسبت به من عنایت مخصوص دارد و شکارچی بودن مرا هم می‌داند به من اجازه داده است که هروقت که می‌خواهم در شکارگاه‌های سلطنطی به شکار بروم حتی یکی از کالسکه‌های سلطنتی را هم به اختیار من گذاشته است تا بتوانم به راحت و بی‌زحمت به آنجا بروم.

تاکنون چندبار از این اجازۀ شاهانه استفاده کرده و به سلطنت‌آباد برای شکار مرغان ماهی‌خواری که زمستان‌ها به آنجا می‌آیند رفته‌ام. امروز به دوشان‌تپه رفتم و پس از گذشتن از آن بلندی و باغ به طرف دست راست پیچیدم و در پای تپه‌های جلوتر از کالسکه پایین آمدم.

هنوز دست به کار نشده یک گله آهو دیدم، اما همین که یک گلوله به سمت آنها خالی کردم ملتفت شدم که آهوها از تیررس تفنگ من بیرون‌تر جسته‌اند.

در این دشت‌های بی‌پایان که جز خارشتری‌های یک قد چیزی دیگر دیده نمی‌شود تشخیص فاصله بسیار مشکل است.

ده دقیقه گذشت تا من به محل اولی آهوها یعنی به کنار جویی که از حوض‌های باغ دوشان‌تپه بیرون می‌آید و به مزارع اطراف می‌رود رسیدم، اگر چه آهویی نزدم ولی به شکار ده دوازده مرغ شکاری موفق آمدم و وقتم تلف نشد.

خرگوش در میان علف‌های اینجا زیاد است ولی زدن آن آسان دست نمی‌دهد. روی تپه‌های اینجا که آنها را به‌همین مناسبت زیادی خرگوش دوشان‌تپه خوانده‌اند سه خرگوش دیدم که زیر سنگی به اندازۀ پنجاه سانتی متر مکعب قرار گرفته بودند.

در اینجا دسته‌دسته کبک‌های سرخ‌فام می‌بینید که چون کمتر کسی در این قوروق‌گاه جسارت شکار آنها را دارد از انسان فرار نمی‌کنند و زیر پای شکارچی از این طرف به آن طرف می‌جهند.

از خوشبختی به شکار یک تیهو نایل آمدم و من تاکنون این مرغ را ندیده بودم. تیهو که ظاهرا از روی آوازش این اسم را به او داده‌اند پرنده‌ای است قدری از کبک خاکستری کوچکتر و پرهای دمش که مثل پرهای دم شترمرغ مجعد است به طرف بالاست.

از قراری که می‌گفتند پلنگ به طلب طعمه تا این حدود می‌آید و بلد من لاشۀ بزی را به من نشان داد که به تازگی به چنگال یکی از پلنگان تیزدندانی که در کوه‌های مجاور قرار دارند دریده شده بود. روز شکار من تمام شد و من با مقدار زیادی پرنده که زده بودم به منزل برگشتم.

۲۳ نوامبر=۲۹ ربیع‌الاول

امروز برف بر قلل البرز نمودار گردیده و شب گذشته مقدار زیادی از آن بر کوه باریده است ولی هنوز برفی در دامنه‌ها فرود نیامده.

چند روزی است که مرتب برای من از هر طرف پیشکشی می‌رسد و این به شکرانۀ شفا یافتن اعلیحضرت است بر اثر معالجات من و برای وفا به قولی است که اطرافیان شاه در تبریز در بخشیدن اسب و قالی و اسلحه و اشیاء دیگر به من داده بودند ضمنا می‌خواستند بفهمانند که به صحت مزاج اعلیحضرت کمال علاقه را دارند.

یکی از همکاران ایرانیم که در پاریس تحصیل کرده به من گفت که اگر تو چند سالی در ایران مانده بودی و مردم و اوضاع و احوال را بهتر از این می‌شناختی می‌توانستی در ناخوشی شاه دست‌کم ۱۰۰۰۰۰ فرانک پیشکشی بگیری اما چون هنوز از این کیفیات بی‌خبری دیگران از بی‌اطلاعی تو در این باب‌ها سوء استفاده می‌کنند.

البته به من یک چنین مبلغی نرسید ولی غیر از بخشیدن ۲۰۰۰ فرانکی که در پاریس به عنوان مساعده و خرج سفر به من داده شده بود آنچه گیرم آمد عبارت بود از دو اسب عربی زیبا یکی از طرف امین السلطان دیگری پیشکشی امین الدوله و چند قطعه قالی قدیمی گران‌قیمت و چند قطعه جواهر و یک جبۀ شال کشمیر آستر پوست و چند طاقه شال و غیره. این اشیاء از کسانی به من رسید که انصافا من هیچ حقی به گردن ایشان نداشتم.

۲۹ نوامبر=۴ ربیع‌الثانی

میرزا علیخان طبیب وزیر جنگ برای من نامه‌ای خواند که یک نفر فرانسوی از کردستان به او نوشته و داستان حوادث ناگواری را که در آنجا به سر او آمده بود شرح داده بود.

این فرانسوی در کردستان مثل یک مسلمان تمام عیار چندین زن اختیار کرده بود ولی سعیش این بود که این زن‌ها هنر قالی‌بافی را بدانند تا از هنر و حاصل دسترنج آنها بتواند زندگی کند.

آن فرانسوی در این کاغذ شرحی از حال وبایی که در مغرب ایران کشتار می‌کند نوشته بود و این بلا شبیه همان وبایی است که در خرم‌دره روز ۱۶ صفر خبر بروز آن را در کرمانشاه به ما داده بودند.

این وبا بعد از وارد ساختن تلفات بسیار در عراق عرب از راه کارون به شوشتر و از طریق دیاله به کرمانشاه رسیده بود و حالیه به سنندج و همدان و ملایر در سر راه شرقی طهران رسیده و چنین به نظر می‌رسد که در ایران شدت آن رو به کاهش گذاشته و در شرف تمام شدن است.

۱۹ دسامبر=۲۶ ربیع‌الثانی

امروز به دیدن نیر الملک رییس مدرسۀ دار الفنون که پیرمردی محبوب است و قریب به شصت سال دارد رفتم و فرصتی یافتم که با او این مدرسۀ زیبا را تماشا کنم.

نیر الملک برادر مخبر الدوله وزیر علوم است و چون در این ایام مخبر الدوله در طهران نیست از برادر خود کفالت می‌کند.

مدرسۀ دار الفنون و ضمایم آن قریب نصف قسمت شمال شرقی ارک را بین میدان توپخانه و خیابان در اندرون از طرفی و بین خیابان‌های الماسیه و ناصریه گرفته و دو در آن در این دو خیابان باز می‌شود، همین وسعت فضا می‌رساند که ساختمان‌های آن بسیار وسیع است و حیاط آن به قدری وسعت دارد که می‌توان در آن عملیات ورزشی و پیاده نظام و توپخانه را نیز اجرا نمود.

ناصرالدین‌شاه دارالفنون را در سال ۱۲۶۸ یعنی دو سال بعد از جلوس خود تأسیس کرده و در ابتدا نظر او این بوده است که در آن‌جا صاحب منصب و مهندس نظامی و غیر نظامی و طبیب و مترجم تربیت کند اما بعد کلاس‌هایی هم در آن‌جا برای تعلیم معدن‌شناسی و موزیک جهت تربیت معلم موزیک نظامی باز کرد.

در میان معلمین اولی دارالفنون یک عده هم صاحب منصبان فرانسوی بودند که آنها را شاه در سال ۱۸۵۵ (۱۲۷۳ هجری) به ایران خواسته بود. بر اثر تعلیمات این عده صاحب منصبان مهندسی و توپخانه دو رشتۀ ریاضیات و رسم هندسی در ایران ترقی کلی حاصل کرد.

دروسی که امروز در این مدرسه داده می‌شود عبارت است از ریاضیات و جغرافیا و هیئت و فیزیک و شیمی و معدن‌شناسی و معرفة‌الارض و رسم و نقاشی و فنون نظامی (توپخانه و پیاده‌نظام) و طب و زبان‌های فارسی و عربی و فرانسه و انگلیسی و روسی.

لابراتوارهای خوبی در دسترس شاگردان هست تا بتوانند از علم به عمل بپردازند اما طب چون هنوز عقاید مذهبی اجازه نداده است به همان صورت علمی است و جنبۀ علمی ندارد. دار الفنون کتابخانه‌ای نیز دارد که یک عده از کتب اروپایی در آن جمع است و برای مطالعۀ معمولی می‌توان از آن رفع احتیاج نمود.

شاگردان این مدرسه که عده‌شان به دویست می‌رسد شبانه‌روزی نیستند، صبح‌ها ساعت هشت می‌آیند و ساعت سه عصر مرخص می‌شوند و نهار را در مدرسه می‌خورند و هر سال به ایشان یک‌دست لباس تابستانی و یک‌دست هم لباس زمستانی می‌دهند.

در میان معلمین دار الفنون دو نفر فرانسوی هستند که چندین سال است به ایران آمده‌اند و مورد احترام کلی مردمند یکی مسیو ریشار معلم زبان فرانسه که همشهری من و از مردم اوتره[۹] در ولایت کنته[۱۰] نزدیک گری[۱۱] است دیگری مسیو وویلیه[۱۲] مهندس معدن و فارغ‌التحصیل مدرسۀ سنت‌اتین[۱۳] که طرز کشف و استخراج معادن را تعلیم می‌دهد.

وجود این دو تن چون هر دو دارای ملکاتی فاضله و در راه ایفای به وظیفه جاهدند و تاکنون مصدر خدمات مهمی شده‌اند حقیقة موجب سربلندی فرانسه و فرانسویان در ایران شده است.

ادارۀ لابراتوارهای فیزیک و شیمی با میرزا کاظم از علمای ماهر ایرانی است که مدتی مدید در پاریس به تحصیل اشتغال داشته است.

۲۸ دسامبر=چهارم جمادی‌الاولی

امروز شاه یکی از دخترانش را به عقد عزیز السلطان عزیزدردانۀ خود در می‌آورد. عزیز السلطان دوازده سال و اختر الدوله دختر شاه هشت سال دارد. من در تماشای صف پیشخدمتاتی که با مجموعه‌های بزرگ هدایای این عروسی را می‌بردند شرکت کردم. عدد ایشان بیش از صد نفر بود، بر روی این مجموعه‌ها اقسام مختلف از اجناس بازار را می‌بردند و در میان آنها بیش از سیصد کله‌قند قرار داشت، اما زیاد هم نباید گول ظاهر خورد زیرا که به احتمال قریب به یقین تمام این اشیاء را برای تظاهر و اظهار تشخص از بازار کرایه کرده‌اند ولی چون کرایه کننده شخص عالیجاهی است آخر کار کرایه دهندگان خواه‌ناخواه آنها را پیشکش خواهند نمود.

۴ ژانویه ۱۸۹۰=۱۲ جمادی‌الاولی

هیچ‌وقت دیده نشد است که کسی عرضحالی تقدیم شاه کند مگر آن‌که با آن یک کیسۀ کوچک ابریشمی یا ترمه‌ای پر یا نیم‌پر از پول همراه باشد.

همین اواخر امین‌السلطان شش کیسۀ پر تقدیم کرد و چهار روز قبل سرتیپ عباس قلیخان شاگرد سابق مدرسۀ مهندسی نظام پاریس که حالیه آجودان وزیر جنگ است از همین قبیل کیسه‌ها با عریضه‌ای سر به مهر پیش شاه گذاشت و امروز صبح هم مشیر الدوله کیسۀ بزرگی که تا به حال من به آن بزرگی ندیده بودم به حضور ملوکانه آورد.

تمام این کیسه‌ها پر از پول طلاست و تقدیم آنها به منظور گرفتن مقامی است، در سلسلۀ مراتب اجتماعی ایران هیچ‌کاری بدون پیشکش صورت نمی‌گیرد و چون این تقدیمی به منزلۀ قیمت خرید مقامی است که تقدیم کننده طالب تحصیل آن است اهمیت آن به خوبی واضح می‌شود.

چیزی که مورد اعجاب من قرار گرفته مهارتی است که شاه بدون آن‌که دست به کیسه‌ها بزند در تعیین مقدار محتویات آنها دارد، به یک نگاه سبک سنگینی آنها را در می‌یابد و آثار این فراست بر وجنات او لایح می‌گردد، همین نگاه قدر آنها را بر او مشخص می‌سازد و دیگر احتیاجی به شمردن پول داخل کیسه‌ها پیدا نمی‌کند.

۸ ژانویه=۱۶ جمادی‌الاولی

امروز میرزا علیخان طبیب نایب السلطنه وزیر جنگ مرا برای یک مشاورۀ طبی به اندرون او برد.

شاهزاده فقط یک زن دارد که دختر یکی از اعمام شاه است و به او بسیار محبت می‌ورزد.

همین که پیش او رسیدم به من هزار سفارش کرد و گفت که تا نتیجه مطالعۀ خود را در باب این مریض به او نگویم از اطاق نظام که تالار بزرگ مخصوص وزیر جنگ است و او در آن‌جا انتظار مرا خواهد کشید بیرون نروم.

این اولین باری نبود که نایب السلطنه پی من می‌فرستاد چه من مکرر برای معالجۀ او یا زیردستانش به توسط او خواسته شده بودم. همین اواخر از جانب او پیش معتمد نظام رفتم و در نتیجه به یکی از طرق معاملۀ طبیب و مریض که در ایران معمول است آشنا شدم، توضیح آن‌که پس از شناساندن مرضش که نزله بود و دادن دستور لازم و بیرون آمدن دیدم که مرا که به حیاط رسیده بودم صدا می‌کند. پس از مراجعت به من گفت که اگر نوشته‌ای به او بدهم که او را خوب خواهم کرد هزار تومان به من خواهد داد. چون من زیر این بار نرفتم اظهار تعجب شدید کرد، لابد نه از این بابت که خطر مرگی برای خود در پیش می‌دید بلکه از آن جهت که من از گرفتن این مبلغ گزاف که گذشتن از آن از اختیار امثال او خارج بود ابا کرده بودم.

عمارت مسکونی نایب‌السلطنه در ارگ در مجاورت اندرون قرار دارد و تقریبا ضمیمۀ عمارات سلطنتی به شمار می‌رود و با وزارت جنگ مرتبط و فقط باغ تخت مرمر میان آنها فاصله است به شکلی که برای رفتن از خانۀ شاهزاده به گلستان هیچ لازم نیست که از خیابان و کوچه بگذرند.

این قسمت از ارگ که در مشرق خیابان‌های شمالی جنوبی داخلی واقع شده مهم‌ترین قسمت‌های آن است چه در جنوب آن قصور سلطنتی و عمارت نایب السلطنه و وزارت جنگ واقع شده و در شمال آن جز اصطبل‌های سلطنتی و قراول‌خانه در طرف جنوب و جبه‌خانه در سمت شمال و یک مسجد متروک چیزی دیگر نیست.

۱۴ ژانویه=۲۲ جمادی‌الاولی

هشت روز است که من مشغول مداوای صدر اعظم که به مشمشه مبتلی شده، پس از آن‌که به او اطمینان دادم که قطعا معالجه شده است لوله کاغذی که روی آن به خط فارسی چیزی نوشته و چندین مهر بر آن بود به من داد و معلوم شد که آن قبالۀ زمینی است نزدیک میدان توپخانه روبه‌روی باغ لاله‌زار که آن را صدر اعظم به من بخشیده تا در آن‌جا برای خود خانه‌ای بسازم.

پس از آن‌که امین‌السلطان این قباله را به من داد و از معالجات من اظهار تشکر کرد گفت این زمین را به این امید به شما وامی‌گذارم که در آن به میل خود خانه‌ای بسازید و به این ترتیب به ماندن در ایران مجبور شوید.

در مدتی که امین السلطان مریض بود غالبا با اعضای خاندان او حشر داشتم. دولت این خاندان از پدر امین السلطان که سقاباشی ناصرالدین‌شاه بود و به مقام صدارت رسید شروع شده است.

این سقاباشی نه خواندن می‌دانست نه نوشتن ولی در عوض هوشی تیز و حافظه‌ای سرشار داشت و در دورۀ صدارت خود با کفایت تمام حکومت می‌کرد.

موقعی که او مرد یعنی در تابستان ۱۳۰۱ ناصرالدین‌شاه پسر ارشدش میرزا علی اصغر خان را به مقام پدر ارتقا داد و همان لقب امین السلطانی را به او عطا کرد و او کمی بعد به مقام صدارت رسید.

امین‌السلطان قامتی بلند دارد بلندتر از حد متوسط، چهره‌اش گشاده و باصفا و چشمانش سیاه است و عیبی در ظاهر صورت او دیده نمی‌شود، ریشی کوتاه دارد که انبوه و مشکی است و مثل شبق می‌درخشد، ابروانش پرپشت و پیوسته است و ایرانی‌ها این نوع ابرو را از اسباب زیبایی شخص می‌شمارند. شخصی است محتاط و اخلاقا جدی، با دوستان بشاش و خوش‌صحبت است و در محاوره آثار کمال هوشیاری از بیانات او ظاهر می‌شود. خلاصه می‌توان گفت که صدر اعظم اعلیحضرت مردی است بسیار لایق که می‌تواند در کاربری و اخذ تصمیم حزم را با اراده توأم کند و مشاغل عالیۀ خود را به این ترتیب به خوبی پیش ببرد.

امین‌السلطان که ۲۸ سال بیشتر ندارد از سه برادر دیگر خود مسن‌تر است.

امین‌الملک که در جوانی تحصیلات دینی می‌کرد و می‌خواست مجتهد شود امروز وزیر مالیه و صاحب جمع یعنی رییس اصطبل و بارخانۀ شاه است، حسین خان ۱۷ ساله است و با این که هنوز مو بر عذارش ندمیده و به زن بیشتر شباهت دارد تا به مرد پدر دو فرزند است.

امین‌السلطان یک خواهر هم دارد که در عقد امین‌السلطنه از اعضای وزارت مالیه است. صدراعظم ایران یک زن بیشتر نگرفته و از او پنج شش فرزند آورده که چهار تن از ایشان پسرند.

اعلیحضرت گاه در مواقع مهمانی‌های خانوادگی به منزل صدر اعظم می‌رود و من در یکی از مهمانی‌ها که برای شاه متضمن منافع بی‌شماری است حاضر بودم. شاه قریب به یک ساعت پیش امین السلطان ماند و در همین مدت قلیل عایدات شاه عبارت بود از چند کیسه پر از اشرفی، یک عده اسب و باز شکاری و مقداری شال و قالی و میز و صندلی اعلی و اسباب دیگر.

اسب‌ها را که یکی یکی برای پیشکش می‌آوردند میرآخور یکی را اسبی بسیار ممتاز دیگری را اسبی خوش‌روش سومی را نجیب و اصیل معرفی می‌کرد و البته از شکل و هیئت ظاهری آنها که لاف از آن را در مقابل شاه فضولی می‌شمرد و شاید هم زیاد متوجه آنها نبود حرفی بر زبان نمی‌آورد.

۵ فوریه=۱۴ جمادی‌الثانیه

امروز پسر آخری شاه که چهار ماهه و از دختر باغبان‌باشی یکی از باغ‌های ییلاقی سلطنتی بود مرد. این زن که نام او را به اختصار «باشی» می‌گویند یکی از زیباترین زنان حرم ناصرالدین‌شاه است و پیش امینه اقدس زندگانی می‌کند و این خانم مأمور تربیت آن ستارۀ نوزاد است.

امینه اقدس از این مأموریتی که به او داده شده کاملا راضی است زیرا که تربیت یک دختر زیبا آن هم دختری که منظور نظر اعلیحضرت است وسیلۀ خوبی است برای آن که شاه را به عمارت خود بکشد و هر زنی که می‌بیند شاه کمتر به او توجهی دارد از این قبیل وسایل برمی‌انگیزد. آرزوی تمام زن‌های اندرون این است که از شاه بچه‌ای بیاورند و این آرزو چنان در ایشان شدید است که هر وقت به طبیب می‌رسند عمدۀ صحبتشان با او در همین باب است و بسیار اتفاق می‌افتد که یک عده حقه‌باز هم ایشان را در دام خود می‌اندازند و از ایشان استفاده‌های هنگفت می‌کنند.

فرزند گرو زندۀ محبت شاه است نزد مادر و باعث خوشبختی اوست. زنی که عقیم است و این وسیله را برای جلب محبت شاه در دست ندارد و می‌بیند که سال‌به‌سال شاه از حال او نمی‌پرسد طبیعی است که به برانگیختن وسائلی دست بزند و شاه را به سمت خود بکشاند و یکی از بهترین این وسائل جمع کردن چند دختر زیباست در خدمت خود تا شاید شاه به آن طرف متمایل شود و دستی به سر و گوش یکی از آنها بکشد.

امینه اقدس اگر چه پیر شده و فرزند هم ندارد لیکن از این جنس زن‌ها نیست و اگر به تربیت خانم‌باشی قیام کرده فقط از لحاظ علاقه و جان‌نثاری خاصی است که نسبت به شاه دارد. شغل مهم خزانه‌داری شاه و اعتماد تام و تمامی که اعلیحضرت نسبت به او دارد او را از تشبث به این قبیل زمینه‌سازی‌ها بی‌نیاز می‌کند چه علنا می‌بیند که طرف مهر و محبت شاه است ولی چنان که پیش هم اشاره کردیم بدبختی غظیمی در کمین اوست و چیزی نمانده است که به کلی از حلیۀ بصر عاری شود.

شش هفت سال قبل چشم راست او کور شد و حالیه روزبه‌روز بینایی چشم چپ او نیز کم می‌شود و اطبای ایرانی او با معالجات سرسری و دواهایی که تنها اثر آنها کمک به سرعت سیر مرض است اوقات را به تفنن می‌گذرانند در صورتی که اگر این چشم را هر چه زودتر عمل کنند از کوری جلوگیری به عمل خواهد آمد.

مداوای این قبیل خانم‌ها کار آسانی نیست زیرا که طبیب باید دیپلومات باشد تا بتواند بفهمد که کجای خانم درد می‌کند و چه دردی دارد چنان‌که من به زحمت توانستم بفهمم که امینه اقدس به چه مرضی مبتلی است به این علت که اولا یک عده مردم نفعشان در این بود که ناخوشی این زن طول بکشد و چون از دخالت من بیم داشتند هر قدر می‌توانستند در طلب من کوتاهی می‌کردند ثانیا اگر من در معالجه دخالت می‌کردم بالاخره در می‌یافتم که او چه مرضی دارد و خانم با این که سه بار من به معالجۀ او رفته بودم از هر دردی می‌نالید مگر از چشم، هیچ‌وقت چشمان خود را به من نشان نمی‌داد تا این که یک روز صبح که من از اندرون از در نارنجستان بیرون می‌آمدم و شاه دم در منتظر من بود احوال امینه‌اقدس را از من پرسید. گفتم او از دردهایی می‌نالید که به نظر من چندان مهم و قابل نگرانی نیست. شاه با اضطراب گفت حال چشمان او چطور است؟ گفتم اعلیحضرتا تا به حال کسی از این بابت به من چیزی نگفته است.

شاه که این را شنید آغا بهرام خواجه‌باشی امینه‌اقدس را صدا کرد و به تندی بلکه با خشم و غضب به او عتاب و به من اشاره نمود که همراه آغابهرام بروم. من به بالین امینه‌اقدس رفتم و خانم این دفعه دیگر چشمان خود را به من نشان داد و بدون تردید سؤالات مرا جواب گفت.

زنان مسلمان عادةً همه در مقابل اطبای فرنگی همین حال را دارند. یکی از ایشان وقتی که به اصرار شوهر خود که اروپا را دیده بود و فرانسه هم حرف می‌زد مجبور شد که برای معالجه با من ملاقات کند در پشت پرده‌ای قرار گرفت تا من و او هیچ‌کدام همدیگر را نبینیم. اشکال عمده کار در نشان دادن صورت است. زنی که چشمانی دلفریب دارد در نشان دادن آنها اشکالی نمی‌بیند اما دیدن دهان و سایر اجزاء صورت او آسان نیست. غالبا تصورشان این است که طبیب از گرفتن نبض می‌تواند به هر دردی که دارند پی ببرد و این وهم را اطبای قدیمی در مغز ایشان فرو کرده‌اند.

۸ فوریه=۱۷ جمادی‌الثانیه

در حرم‌های خصوصی شاه دو تن زن خارجی مقیم‌اند اولی که روزی مرا برای ناخوشی مختصری که داشت نزد خود خواند اصلا اهل قسمت فرانسوی سویس است. این زن که در وینه پرستار بچه‌های منشی سفارت ایران شده با او به طهران آمده و امروز تحمل این زندگانی محدود و محصور بر او سخت ناگوار می‌آید، دیگری دختر خانمی فرانسوی است که برعکس از زندگانی خود به حدی راضی است که با وجود اصرار اقوامی که به بردن او آمده بودند حاضر به ترک ایران نشده. این دو زن کاملاً مثل زنان ایرانی در حرم مقید زندگی می‌کنند و هروقت هم بیرون بیایند با چادر و روبند است.

۱۷ فوریه=۲۶ جمادی‌الثانیه

هرروز به عیادت امینه‌اقدس می‌روم، حال او بهتر و درد قطع شده لیکن مرض هر روز دو قدم جلوتر می‌رود زیرا هیچ‌کس به عمل که تنها به آن وسیله می‌توان جلوی آن را گرفت تن در نمی‌دهد. همین که کمترین بهبودی در حال او ظاهر می‌شود مرا غریق تشکر می‌کند و به من چای و شیرینی می‌دهد و بیچاره چنین می‌پندارد که علاج او در دست من است و اگر بیشتر به من لطف کند من زودتر او را معالجه خواهم کرد و چون به این امر ایمان پیدا کرده و در هیچ عملی که موجب جلب رضای خاطر من شود مضایقه نمی‌نماید، همین امروز به من گفت که به شاه عرض کرده است که من هرچه برای ساختن خانه‌ای در زمینی که امین السلطان به من داده است لازم دارم به من بدهد و شاه هم گفته است که ساختن خانه به عهدۀ من است و خانم به قدری از تحصیل این جواب شاه مسرور است که آن را پیوسته به رخ من می‌کشد.

همین چند روز پیش در حضور من دو صندوق بزرگ را که چند خانه برروی هم داشت باز کرد و در آن دو از چهارصد تا پانصد قطعه اشیاء از جواهر بود مثل تکمه و انگشتری و تسبیح و غیره. من بیش از همه فریفتۀ درشتی زمردها و مرواریدها شدم مثلا در میان آنها تسبیحی از زمرد بود که درشتی دانه‌های آن از اندازۀ تخم کبوتر بود تا تخم مرغ معمولی. مرواریدهای گرد از دانۀ فندق درشت‌تر بودند و بعضی از آنها که درازترند درشتی آنها از این مقدار نیز بیشتر است. یک قطعه زبرجد گرد در میان آنها دیدم که از یک نصف گردوی درشت بزرگ‌تر بود. یاقوت‌ها که بیشتر آنها نتراشیده بودند هرکدام را تراش نداده باشند درشت‌ترند، الماس‌های آبدار بیشتر پهن و مستطیل‌اند و در میان آنها بعضی نیز زردرنگ‌اند و یک قطعه هم نیلگون بود.

بزرگ‌ترین فیروزه‌ای که مشاهده شد شکل بیضی داشت به طول چهار تا پنج سانتی‌متر به رنگ آبی‌تیره و از خالص‌ترین اقسام آن بود.

بعد از این نمایش امینه اقدس ساعتی را که شاه به عنوان ارمغان برای او از فرنگستان آورده بود به من نشان داد و به داشتن آن می‌بالید. جبۀ ساعت تماما الماس‌نشان بود و زنجیری آن را می‌بست که از دوازده زبرجد ترکیب شده بود و قطعات کوچک الماس آنها را به هم متصل می‌کرد. امینه اقدس پیش از آن که این صندوق‌ها را ببندد از یکی از آنها یک انگشتری الماس که آن را به شکل هشت‌گوش تراشیده بودند و زیبایی مخصوصی داشت بیرون آورد و با کمال لطف به من بخشید.

روزی دیگر امینه اقدس مرا به تماشای حمام خود فرستاد. این حمام دو قسمت دارد و تمام دیوارهای آن از مرمر است، قسمت اول محل رخت‌کن و آرایش و قسمت دوم برای استحمام است. حوضی در میان سربینه است که فواره‌ای از آن می‌جهد و با آب خود که به صورت گرد به اطراف پراکنده می‌شود فضا را خنک می‌کند و طاقچه‌هایی در آنجاست که در آنها هر قسم اسباب آرایش گذاشته و در دو طاقنمای قرینه عده‌ای قالی نهاده و از آنها بستر راحتی درست کرده‌اند.

در این قسمت خانم لباس‌های خود را پیش از آن که به گرمخانه داخل شود می‌کند، گرمخانه دو خزینه دارد پر از آب که درجۀ حرارت آنها با یکدیگر متفاوت است و ترتیب استحمام به این شکل است که استحمام کننده ابتدا ده دقیقه در خزینۀ آب سرد و ده دقیقه در خزینۀ آب گرم و ده دقیقه هم بیرون از هر دو داخل حمام که به بخار گرم شده می‌ماند سپس برای او حوله‌های پشمی می‌آورند و او به سربینه می‌آید و تا مدتی در آن‌جا دراز می‌کشد و گاهی قریب به یک ساعت در آن‌جا می‌ماند تا خوب به حال بیاید.

بعد از استراحت نوبت آرایش می‌رسد و این کار بسیار دقیق و طولانی است، با حنا ناخن‌های دست و پا را رنگ و با سرمه مژگان را سیاه و بزرگ‌تر می‌کنند و آنها را مصنوعا تا بالای بینی می‌کشند و واجبی نیز در مورد خود به کار می‌رود، گیسوان را مثل حصیر رشته‌رشته می‌بافند. خلاصه در آرایش زنی که شاه دستمال خود را قبلا به سمت او انداخته و شب باید آمادۀ هم‌بستری باشد از رعایت هیچ نکته فروگذاری نمی‌شود. . . مدت دوام این آرایش نصف روز تمام است.

طهران حمام‌های متعدد به همین وضع دارد لیکن مردم غیر مسلمان نمی‌توانند به آنها قدم بگذارند.

۲۷ فوریه=۷ رجب

طهران که می‌گویند از کلمۀ «طاهر» مشتق است در زمستان به هیچ‌وجه شایستۀ این عنوان نیست زیرا که باران که از بهار تا آخر پاییز اثری از آن در میان نبود این ایام تمام خاک معابر را به گل مبدل ساخته است و برفی که در ماه قبل در شب‌های سرد زمستان باریده و آن را از بام‌ها به کوچه ریخته‌اند در معابر تنگ محلات قدیمی هرگونه عبور و مرور را مشکل ساخته است، تنها ارگ از این حالت مستثنی است زیرا که اگر هم برف‌های آن را بیرون نبرده باشند لااقل آنها را در بعضی قسمت‌ها روی‌هم جمع کرده و راه رفت‌وآمد را باز نموده‌اند.

طهران که تقریبا دارای ۱۳۰۰۰۰ نفر جمعیت است در دورادور خود بارویی دارد که آن را منحصرا از گل ساخته‌اند. این بارو به شکل هشت ضلعی نامنظم یا بهتر بگوییم مربعی است که چهار دیوار کوچک اضلاع آن را قطع کرده‌اند. امتداد اضلاع این بارو درست شمالی جنوبی یا شرقی غربی است و در هر طرف از چهار جهت آن سه دروازه است که مجموعا دوازده دروازه می‌شود ولی در ضلع شمالی امروز دو دروازه بیشتر نیست زیراکه دروازۀ شمیران را در موقع ساختن دیوار شمال شرقی بارو از میان برده‌اند.

هریک از این دروازه‌ها طاق‌هایی برج‌دار و بلند دارند و آنها را با کاشی‌های الوان مزین ساخته‌اند و شباهت آنها به یکدیگر زیاد است.

ما بین شهر طهران و این بارو فاصله زیاد است چه در هر طرف آن باغ‌های محصور وسیع و اراضی بایر پهناور و مزارع و موستان و قبرستان خانه‌های شهر را از بارو جدا کرده‌اند.

میدان توپخانه که یک عده توپ در آن‌جا هست و در شمال ارگ قرار دارد در حقیقت میدان مرکزی شهر است. از شش دروازۀ آن که از آنها دو دروازۀ سمت ارگ مهمتر محسوب می‌شود به چهار جهت شش خیابان بزرگ ممتد است که در دو طرف غالب آنها درخت کاشته‌اند و در بیشتر اوقات سال به خصوص در بهار و پاییز از کنار آنها نهر آبی نیز می‌گذرد.

این خیابان‌ها عبارتند از خیابان امین‌السلطان[۱۴] و لاله‌زار در شمال که از محلات نوساز طهران می‌گذرند، دو خیابان الماسیه و ناصریه در جنوب که به ارگ و بازار و محلات قدیمی پایتخت متوجهند، خیابان چراغ‌گاز که از آن هم می‌توان به دروازۀ شمیران رفت و هم به ایستگاه راه‌آهن شاهزاده عبد العظیم. خیابان دیگر خیابان مریضخانه است که راه قزوین و اروپا از آنجاست.

اگر خیابان مریضخانه را از طرف مغرب و خیابان چراغ‌گاز را از طرف مشرق امتداد دهیم می‌توان گفت که طهران کهنه در جنوب این خط و طهران نو در شمال آن قرار دارد.

قسمت شمالی طهران به داشتن کوچه‌های زیبا و مستقیم و حیاطها و باغ‌ها وسیع و عمارات زیاد ممتاز است به‌خصوص که تمام سفارتخانه‌های خارجی غیر از سفارت روس که در آخر خیابان چراغ‌گاز در جانب قسمت قدیمی شهر است بقیه در این قسمت شمالی واقع شده.

اگر از میدان توپخانه به سمت شمال دو خیابان شمالی جنوبی را بگیریم عمارت صدر اعظم و باغ لاله‌زار و سفارتخانه‌های ممالک اروپایی و ممالک متحدۀ امریکا و عثمانی و عمارت و ابنیۀ جهانگیر خان وزیر صنایع و باغ بزرگ امین السلطان را در سر راه می‌بینیم.

در برگشتن اگر خیابان سیف‌الدوله[۱۵] را اختیار کنیم به عمارت بهارستان می‌رسیم که امروز اقامتگاه یحیی خان مشیر الدوله است و باغ وسیعی دارد که مدرسۀ بزرگ سپهسالار با وجود عظمت به هیچ‌وجه فضای آن را تنگ نکرده.

کمی فاصله از میدان بهارستان در ضلع جنوب غربی کوچه‌ای که از آنجا به لاله‌زار برمی‌گردند منزل شاهزاده ظل السلطان واقع است و ظل السلطان غیر از این خانه مالک پارکی است نزدیک باروی شهر قریب به پارک امین الدوله.

از میدان بهارستان اگر امتداد خیابان نظامیه را بگیریم طرف دست چپ ما مسجد سپهسالار است بعد از آن به خانۀ محقر دوست من اعتماد السلطنه می‌رسیم که بی‌سرو صدا در آنجا در میان کتب خود زندگی می‌کند، طرف دست راست قبرستانی قدیمی است و بعد از آن در چند قدمی سفارت روس به خیابان چراغ‌گاز وارد می‌شویم.

میدان دیگر شهر میدان مشق است که میدانی وسیع و محصور است و در قسمت تازه ساز شهر و برای مشق نظامیان ساخته شده و گاهی هم شاه سپاهیان را در آنجا سان می‌بیند. در میدان مشق نزدیک در غربی میدان توپخانه است یعنی همین‌که چند قدم از این در خارج و در خیابان مریضخانه داخل شدید به در میدان مشق می‌رسید. خیابان الماسیه که داخل ارگ می‌شود و خیابان ناصریه یا خیابان شمس العماره یعنی دو خیابان جنوبی میدان توپخانه راه وصول به محلات قدیمی شهرند و در این محلات جز ایرانی کسی دیگر ساکن نیست.

کوچه‌ها و محلات تنگ و پر پیچ‌وخم است و جمعیتی که چندان پاک و پاکیزه هم نیستند در هر قدم در رفت و آمدند. کثافت آنها بی‌نهایت است مخصوصا پایین بازار و در کوچه‌هایی که راه میدان قاپوق و مدان مال‌فروش‌ها و محلۀ یهودی‌هاست ممکن نیست که انسان از آنها بگذرد و دائم با بوی عفونت لاشۀ مردار همراه نباشد.

محلۀ بازار در جنوب و جنوب شرقی ارگ است و اختصاص آن به کوچه‌های طاقداری است که جابه‌جا سقف آنها را برای جریان هوا و رسیدن نور سوراخ کرده‌اند.

وجود این طاق‌ها عابرین و کسبه را در تابستان از شدت آفتاب و در زمستان از برف و باران محفوظ می‌دارد.

تمام ایام سال و در هر ساعت از روز صبح تا غروب این بازارها پر از جمعیت است. با این حال شترها و قاطرهایی که بار دارند از آن‌جا می‌گذرند.

در بازار بزرگ در خیابان جبه‌خانه واقع است و جلوی آن میدان کوچکی است که به آن سبزه میدان می‌گویند. اگر فرنگی ناشناسی بخواهد وارد بازار شود و بلدی همراه نداشته باشد در پیچ‌وخم‌های بازار گم می‌شود نه به این جهت که نتواند در این دالان‌های عریض و طویل که غالبا امتداد مستقیم دارند راه بازگشت خود را نشان بگذارد بلکه چون جمعیت و چهار بازار و کوچه‌های بن‌بست در آن زیاد است شخص غریب در آن‌جا سرگردان می‌ماند. مثلا نزدیک مسجد شاه بازار بزرگی است که پس از مقداری امتداد به سمت جنوب متوجه مشرق می‌شود و بعد از آن‌که دو ثلث آن طی شد بازار دیگری از آن منشعب می‌گردد که متوجه شمال است و تا خیابان چراغ‌گاز امتداد می‌یابد به شکلی که خانۀ امین الدوله طرف دست راست و سفارت روس طرف دست چپ آن واقع می‌شود و در هر قدم از آن کوچه‌های تنگی قرار دارد که از آنها نیز کوچه‌های دیگری متفرع می‌گردد و انتهای آنها یک میدان یا کاروانسرایی است که در آنها چند درخت کاشته و بارهای تجارتی را روی‌هم انبار کرده‌اند. همین کیفیت است که شخص غریب را در بازارهای طهران سرگردان می‌کند و حس جهات‌یابی را از او می‌گیرد. بازارها عالم خاصی است به این معنی که نمایندۀ هر نوع شغل و تجارت و صنعت را در آن می‌توان یافت ولی از خوشبختی مشتریان نمایندگان هر صنف در محل‌های مخصوصی جمعند و اصناف مختلفه باهم مخلوط نمی‌شوند.

در دو طرف دیوارهای ضخیم بازار که سقف‌ها بر آنها متکی‌اند قدم‌به‌قدم طاق‌نماهایی به اسم دکان و مغازه ساخته‌اند که سراسر آنها پر از کالاست.

در کنار هر یک از این دکان‌ها کارگر یا کارگرانی نشسته‌اند که با همان تأنی مخصوص مشرق زمینی که تا حدی حاکی از نقص آلت و افزار کار آنهاست مشغول حرفۀ خود هستند و من تاکنون در بازار کسی را ندیده‌ام که ایستاده کار کند.

یک نفر فرنگی تازه وارد بی‌اختیار در مقابل قالی‌ها و پارچه‌ها و انواع اسلحه‌ای که در بازار گسترده است به تماشا می‌ایستد و اگر طالب خرید اشیاء عتیقه باشد بهتر از بازار طهران جایی را نخواهد یافت و تمام روز از تماشای کتاب‌های تذهیب شدۀ نادر و ظروف طلاکاری قدیمی و کاشی‌های طلایی که امروز دیگر مردم ایران از ساختن مثل آنها عاجزند سیر نخواهد شد و هرقدر بخواهد می‌تواند از استوانه‌های فلزی عهد کلدانیان و آشوریان و عیلامیان و مهرهای دورۀ اشکانی و ساسانی و مسکوکات سلسله‌های مختلف حتی هخامنشیان که چند قرن پیش از اسکندر کبیر در ایران سلطنت می‌کرده‌اند برای خود بخرد.

آب مشروب طهران مثل غالب شهرهای دیگر ایران از قنات است و تمام آن از دامنۀ البرز می‌آید. دهانه‌های چاه‌های این قنوات که از همان راه‌ها قنوات را کنده و دورادور آنها خاک را تپه کرده‌اند در تمام جلگۀ بیرون شهر مخصوصا در بیرون دروازه‌های شمیران و دوشان‌تپه نمایان است.

آب طهران چون از البرز می‌آید از شمال داخل شهر می‌شود و خانه‌به‌خانه از منازل اغنیا گرفته تا خانه‌های فقرا همه را مشروب می‌کند ولی البته فقرا غالب اوقات فدای اغنیا می‌شوند و عموما در تابستان که از همۀ فصول احتیاج به آب بیشتر است طهران گرفتار بی‌آبی است.

در نتیجۀ وضع ناپسند توزیع آب به توسط مجاری رو باز غالب اوقات بعضی از امراض به سرعت تمام سراسر شهر را می‌گیرد و ابتلای عمومی دست می‌دهد. در محلات قدیمی و بازار آب در وسط کوچه‌ها در جوی تنگ کم‌عمق سرپوشیده‌ای جاری است و هرچند قدمی سوراخ گشادی در آن ترتیب داده‌اند که هر خانه از آنجا آب می‌برد و اکثر اوقات اشیاء آلودۀ خود را هم در آن‌جا می‌شویند. به علاوه کثافت کوچه و راه هم از همانجا داخل آب می‌شود. با این وضع حال آبی که مردم بدبخت محلات دور از مرکز طهران می‌نوشند معلوم است که چیست.

یخ نیز مثل آب در ممالک گرم مخصوصا ایران اهمیتی خاص دارد و بیشتر آن را از کوه‌های البرز به‌خصوص دماوند می‌آورند و تقریبا تمام مدت سال قاطرها آن را از دماوند به طهران می‌رسانند و مردم عادت دارند که حتی زمستان هم شربت و آب را با یخ استعمال کنند.

غیر از این منبع در اطراف باروی طهران نیز یخچال‌های زیاد هست که عمقی چندان ندارند و آنها را روزها در زمستان آب می‌اندازند و شب‌ها یخ می‌گیرند بعد یا آن یخ را برای فروش به بازار می‌فرستند یا در گودال‌های زیرزمینی یخچال که سقفی ضخیم دارد برای تابستان انبار می‌کنند.

یک عده از اعیان طهرانی در طرف مغرب شهر یعنی در محلۀ سنگلج و اراضی بین دروازه قزوین و دروازه باغ‌شاه پارک‌ها و باغ‌های بزرگی ساخته‌اند که یکی از آنها امیریه است متعلق به نایب السلطنه.

چون تمام زیبایی این باغ‌ها از برکت مقدار آبی است که به آنها می‌رسد آنها را مخصوصا در محلاتی ساخته‌اند که آب شهر ابتدا به آن‌جا وارد می‌شود تا بتوانند بیشتر و بهتر از آن استفاده کنند.

در طهران از هر درختی بهتر چنار رشد دارد و این که یکی از سیاحان قدیمی طهران را «شهر چنار» نامیده بی‌سبب نبوده است.

۲ مارس=۱۰ رجب

بناهای طهران همه خشت و گلی است، دیوارها و بام‌ها را با کاه‌گل ضخیم می‌اندایند و اگر هم آجر به کار ببرند بر اثر حدت آفتاب تابستانی از هم متلاشی می‌شود و حالیه که باران‌های زمستانی شروع به ریزش کرده سقف‌ها و دیوارهای پوسیده غالبا فرومی‌ریزد و بچه‌ها و حیوانات را زیر آوار می‌گیرد، اصطبل‌ها خراب می‌شود و پاره‌ای قسمت‌ها از سقف بازارها بر سر دکاندارها پایین می‌آید و تلفات بسیار وارد می‌سازد.

در طهران معمولا از خرداد تا آبان باران نمی‌آید و امسال بارانی که عادة در پاییز بایستی بیاید در اوایل زمستان شروع شده. اگرچه باران طهران کم است ولی وقتی در اینجا می‌بارد شدت آن بسیار زیاد است. برف هم در اواسط زمستان غالبا عصرها یا شب‌ها می‌آید و دانه‌های آن درشت است.

۵ مارس=۱۳ رجب

امروز روز عید میلاد امیر المؤمنین علی است و شیعه علی‌رغم اهل تسنن به علی بن ابی طالب تقریبا همان منزلتی را می‌دهند که برای حضرت رسول قائلند. بعد از ظهر در میدان مشق سان سپاه بود و امشب چنان‌که در هر یکی از اعیاد ایرانی مرسوم است آتش‌بازی خواهد شد.

سان سپاه عبارت بود از دفیله رفتن یک عده سرباز از جلوی شاه با یک عده سرتیپ که اکثر سپاهی ندارند و نداشته‌اند و نخواهند داشت و از نظامی بودن به همان درجه و لباس اکتفا کرده‌اند.

اگر از یک فوج سوار که لباس قزاقی به بردارند و سرهنگ و چند نفر از صاحب منصبان عمده و جزء ایشان روسی‌اند بگذریم بقیۀ نظامیان تعلیمات صحیحی ندیده‌اند و امر عجیب این که به محض برهم خوردن سان و سلام هر یک از صاحب منصبان و سربازان پی کار خود می‌روند به این معنی که به استثنای قراولان سلطنتی که در ارگ قراول‌خانه‌ای دارند و سواران قزاق که به قزاق‌خانه واقع در شمال میدان مشق می‌روند برای بقیه جا و مکان معین دسته‌جمعی نیست بلکه هر چند نفر مأمور قراولی دم عمارات دولتی و خانه‌های اعیان و مردم دیگرند و هر دسته پس از ختم سلام راه کار خود را پیش می‌گیرند و بعضی هم تفنگ و فشنگ را تحویل ذخیره می‌دهند و به کار و کاسبی معمولی مشغول می‌شوند.

۲۰ مارس=۲۸ رجب

امروز روز عید نوروز است و من به عادت هرروز از خیلی زود به انتظار بیرون آمدن شاه از در نارنجستان در باغ گلستان قدم می‌زنم. اعلیحضرت بیرون آمد و مرا به اشاره‌ای به خدمت خود خواست و من پیش رفتم. دامن خود را که پر از فیروزه بود گشود و از آن میان با دقت تمام سه قطعۀ درشت‌تر را جدا کرد سپس جمیع آن‌ها را تحت آزمایش آورد و از آنها آن را که منظم‌تر و خوش‌شکل‌تر بود برداشت و به من داد و گفت این عیدی شماست.

نوروز در حقیقت اول سال رسمی ایرانی است چه سال‌های اسلامی قمری است و اعیاد و ایام سوگواری ایشان در عرض سال همچنان که پیش ما ثابت است ثابت نمی‌ماند فقط نوروز لایتغیر است و همیشه درست با روز اول اعتدال ربیعی یعنی موقعی که آفتاب به برج حمل می‌رسد و بهار شروع می‌شود تطبیق می‌کند و نتیجۀ این کیفیت چنین شده است که امروز زمان تحویل با ساعت شش و نیم بعد از ظهر مصادف گردیده و آن را اخترشناس‌باشی شاه استخراج نموده است.

تالار بزرگ موزه که مراسم سلام در آن‌جا به عمل خواهد آمد خیلی زودتر از ساعت شش از جمعیت پر شده بود، تمام اعیان مملکتی در آن‌جا جمع بودند و وزرا و صاحب مناصب عالی بر جاهای خود قرار داشتند حتی من در میان ایشان چند تن از صاحب منصبان نظامی خارجی را هم دیدم.

این صاحب منصبان خارجی که کم‌وبیش لباس صاحب منصبی ایران را به دادن تعارف خریده‌اند در حقیقت خوش‌نشینانی هستند که خواسته‌اند با استخدام این لباس یا ترکیب کردن آن با اجزاء دیگری از لباس‌های نظامی گوناگون لباسی داشته باشند که برای مجلس تقلید مناسب‌تر می‌نماید تا برای مجالس جدی.

اعلیحضرت ساعت شش به تالار وارد شد و بر در قالی زربفت کهنه‌ای که در پای تخت فتحعلی شاه انداخته بودند به رسم معمولی ایرانی‌ها نشست و بر بالش مرواریددوز تکیه داد. شاه مثل روزهای سلام یا مهمانی‌های بزرگ در جواهر غرقه بود و نور فراوان چهل‌چراغ‌های بزرگ و شمعدان‌ها و چراغ‌های دیواری تلألؤ عجیبی به آنها می‌داد. به علاوه منظرۀ این تالار که سراپا آیینه‌کاری است بسیار خیره کننده است.

در هر یک از دو طرف تخت عده‌ای از روحانیون ایستاده‌اند و روبه‌روی شاه در چهار قدمی صدر اعظم برپا ایستاده و چند قدم عقب‌تر در طرف چپ ظهیر الدوله رییس تشریفات و داماد شاه قرار گرفته، من در دو قدمی عقب سر امین السلطان ایستاده‌ام اما قدری متمایل به طرف راست تا در جلوی جمعیت‌های مختلف اعیان دولت را بهتر ببینم.

در سر دقیقه معین اخترشناس باشی با وقار تمام و قدم‌های آهسته به جلوی شاه می‌آید و پس از تعظیم ساعت به دست شروع سال نو را اعلام می‌کند سپس عقب‌عقب خارج می‌شود و دو تن از سادات به شاه تبریک و سلامت باد می‌گویند. در حینی که این دو تن سید مشغول عرض تبریکند شمایل حضرت علی بن ابی طالب را دست‌به‌دست می‌گردانند و همه آن را می‌بوسند بعد هرکس چند دانه گندم به این امید که سال آینده سال ارزانی و فراوانی باشد می‌خورد.

امام جماعت یا یکی دیگر از مجتهدین در داخل ظرفی آیاتی از قرآن مجید را می‌نویسد پس از حل کردن آن در مایعی قسمتی از آن را به شاه می‌آشاماند و بقیه را نزدیکان او می‌نوشند.

بعد از تمام شدن این مراسم مجد الدوله سبد بزرگی را که پر از سکه‌های تازه ضرب شده بود و به آنها که مثل بیست سانتیمی‌های قدیمی ماست شاهی سفید می‌گویند پیش شاه گذاشت و شاه از آن ابتدا به ملاها بعد به شاهزادگان درجۀ اول مقداری داد سپس دو جیب لباس روی مرا پر کرد و دیگران هم یکی‌یکی از جلوی شاه گذشتند و عیدی خود را گرفتند و با این رسم که تبمنی برای زیاد شدن ثروت عیدی گیرنده در سال نو است مراسم نوروزی پایان یافت.

سابقا با این شاهی سفیدها اشرفی نیز مخلوط می‌کردند لیکن ناصرالدین‌شاه این رسم را از بین برده است.

۳۰ مارس=۷ شعبان

امروز صبح وقتی که برای عرض سلام به شاه نزدیک شدم یک قطعۀ بزرگ یاقوت در دست من گذاشت و گفت این چیست، دیدم یاقوتی است نتراشیده و بسیار خوشرنگ و به اندازۀ یک تخم‌مرغ و در عرض سوراخی دارد که بلوری در آن داخل کرده‌اند.

اعلیحضرت به من گفت که از این سوراخ که حالا بسته است سابقا ریسمانی می‌گذرانده و آن را به گردن گوسالۀ زرین سامری می‌آویخته‌اند، بعد گفت که این قطعه یاقوت را در ایام قدیم از حبشه به هند برده بودند و نادرشاه آن را از آن‌جا به ایران آورده است.

۳۱ مارس=۸ شعبان

امینه اقدس تقریبا به کلی نابینا شده است. من از دو ماه پیش می‌خواستم چشم او را عمل کنم و نگذارم که کار به اینجا بکشد ولی به من اجازۀ این عمل داده نشد و شاه که نمی‌خواست برخلاف رضای محبوبۀ خود رفتار کند او را کاملا آزاد گذاشت و توطئه‌سازان درباری چنان این زن بدبخت را دچار تردید کردند که به موقع دست به کاری نزد تا مرضش روزبه‌روز شدت یافت ابتدا او را به نهایت درجه ترساندند و بعد از آن که او را به تعقیب دستور من در باب عمل کردن مصمم دیدند گفتند که باید در خارجه عمل کند تا افتخار معالجۀ او نصیب من نشود و لطمه‌ای به مقام و نفوذ ایشان وارد نیاید و در این توطئه جمعی از خواجه‌سرایان هم دخیل بودند. مخصوصا آغا بهرام که اشتیاق شدیدی به دیدن اروپا در خدمت خانم خود داشت آتش او را برای مسافرت تیزتر می‌کرد.

عاقبت نقشۀ ایشان به نتیجه رسید و امینه اقدس به همراهی سعد الدوله و آغا بهرام خواجه‌باشی به طرف وینه حرکت کردند ولی قبلا لازم شد که من به شاه عملی که باید در چشم خانم اجرا شود توضیح و به او اطمینان دهم که عمل خطری ندارد فوریت آن بلکه تأخیر زیادی را که در این راه روا داشته‌اند به او بفهمانم و بگویم که هر قدر بیشتر در این کار تسریع شود زیادتر از قوۀ بینایی او خواهد ماند اما پیش خود می‌گفتم که اگر چیزی از آن به جا مانده باشد چه تصور من این بود که این زن حال که به کلی کور شده تصمیم به مسافرت گرفته است و امید او این است که چشمان او را بینا کنند.

اقلا این بار دهم بود که شاه اندکی قبل از حرکت امینه اقدس به من گفت که: «شما مطمئنا می‌توانید این عمل را بکنید؟» و غرضش از ادای این جمله نمودن حال تردیدی بود که در دادن اجازۀ این سفر داشت در صورتی که احتراز این سفر قبلا به خوبی ممکن بود.

البته این دوره با ایامی که شاهنشاهی نمی‌توانست خود از مملکت خویش خارج شود یا بالاتر از آن به بیرون رفتن یکی از زنان خود رضا دهد فرق فاحش کرده زیرا که ناصرالدین‌شاه اول پادشاهی است که برخلاف سیرۀ قدیمی از مملکت خود به میل شخصی قدم بیرون گذاشته و حالیه هم بر اثر القاآت جدی مشاورین فرنگی خود که طبیب فرانسوی او را هم باید از جملۀ ایشان شمرد رفتاری کاملا مخالف آداب دیرینه اختیار کرده و این تغییر وضع تا حدی هم نتیجۀ هوش و فکر باز و سعۀ‌صدر خود شاه است که مزیت آداب فرنگی را درمی‌یابد و میل به اقتباس آنها دارد و می‌خواهد که خرافات معمول بین مردم را براندازد.

ناصرالدین‌شاه در یکی یعنی از سفرهای اولی خود به فرنگستان دو تن از زنان محبوبۀ اندرون یعنی انیس الدوله و عایشه خانم را همراه برد اما در مسکو مجبور شد که ایشان را به طهران برگرداند و بر اثر همین تجربه بود که در دادن اجازۀ حرکت به امینه اقدس تردید داشت به خصوص که از توطئه‌بازی‌های درباریان و اهل حرم هم بی‌اطلاع نبود ولی در آخر کار چون دلش به حال این زن بیچاره می‌سوخت استرحاما به او چنین اجازه‌ای داد.

۱۴ آوریل=۲۳ شعبان

مسیو دبالوا که دورۀ مرخصیش سر آمده بود به طهران برگشت و کارهای سفارت فرانسه را شخصا در دست گرفت و تصادفا بارون درپ[۱۶] وزیر مختار بلژیک هم در همین موقع به نمایندگی این دولت به طهران وارد شد.

در این ایام امتیاز بانکی به صورت بانک استقراضی به دو نفر روس یکی به نام پولیاکف[۱۷] دیگری به اسم رافالوویچ[۱۸] داده شده و خیال این دو تن این بوده است که امتیاز کشیدن راه‌آهنی را نیز در ایران بگیرند ولی به تحصیل این امتیاز ثانوی توفیق نیافته‌اند. چنین به‌نظر می‌رسد که با اعطای این امتیازات پی‌درپی ایران بالاخره به تمامی به دست خارجیان بیفتد.

۳۰ آرویل=۹ رمضان

در این ماه اکثر اوقات باران می‌بارد فقط گاه‌گاه آفتابی که رو به گرمی است می‌تابد. برف هنوز بر قلل البرز نمایان است و به همین علت درجۀ حرارت هوا حالت اعتدال دارد. با وجود این من در مقابل اشعۀ آفتاب این فصل احتیاط را از دست نمی‌دهم و کلاه چوب پنبه‌ای خود را بر سر می‌گذارم.

نهم رمضان است و ایرانی‌ها در این ماه یعنی در مدت سی روز از سپیدۀ صبح تا غروب آفتاب از خوردن و استعمال دخانیات خودداری می‌نمایند. البته رعایت این ترتیب سخت است ولی در عوض شب‌ها هم غذا می‌خورند و هم دخانیات استعمال می‌کنند.

در این ماه چون اکثر مردم روز را می‌خوابند روزها کوچه‌ها و بازارها از جمعیت خالی است، برخلاف شب‌ها تمام مدت حتی تا صبح رفت‌وآمد و قال‌وقیل همه‌جا برقرار است.

به این ترتیب می‌بیند که طرز روزۀ مسلمین با روزۀ عیسویان به کلی متفاوت است و اگر مسلمین به همین دلخوشند که از این جهت بر عیسویان امتیازی دارند می‌توانند مطمئن باشند که کاملا در تحصیل این امتیاز توفیق یافته‌اند.

۲۴ مه=۳ شوال

امروز سفارت انگلیس جشن تولد ملکه ویکتوریا را می‌گیرد و من هنگام صبح که برای عمل آب چشم بدر السلطنه یکی از شاهزاده خانم‌های اندرون از جلوی سفارت می‌گذشتم غلام‌های آن‌جا را دیدم که تمام بیرق‌های سفارت‌خانه را می‌افراشتند.

برای آن‌که عمل چشم بدر السلطنه با رعایت حفظ الصحه انجام شود او به دستور من از شاه اجازه گرفته است که در عمارت زیبای نگارستان این کار صورت بگیرد و مجاز باشد که در آن‌جا تنها تا شفای کامل بیابد بماند.

عمارت نگارستان در شمال میدانی است به همین نام و در محلات تازه‌ساز شهر واقع شده. مدخل باغ که بنای نگارستان در داخل آن است در بزرگی است که بالاخانۀ وسیعی بر بالای آن ساخته‌اند. پس از آن‌که از خیابان عریض و طویل مستقیمی که در دو طرف آن چنارهای کهنی است بگذرید به یک ردیف بنا می‌رسید که در حقیقت راهرو بناهای بعدی است. این بناهای دومی در مرکز باغ ساخته شده و در آخر آنها حیاط مربعی است دارای عمارتی با اطاق‌هایی مانند هم. این حیاط اندرون نگارستان است.

فتحعلی شاه باغ نگارستان را بسیار دوست می‌داشت و غالبا در آن‌جا اقامت می‌کرد و داستان‌هایی که عوام از این پادشاه نقل می‌کنند یک قسمت راجع به باغ نگارستان است مثلا می‌گویند که شاه زنان حرم خود را به همان حالی که حوا از بهشت بیرون آمده بود از بالای سرسره‌ای امر به سر خوردن می‌کرد تا این که به حوض پرآبی می‌رسیدند و او از تماشای این منظره لذت می‌برد، همچنین مشهور است که این پادشاه از شش‌صد زن خود شش‌صد فرزند داشت و پنجاه تن از آنان در یک سال به دنیا آمده بودند.

امر مسلم این که فتحعلی شاه ریشی بسیار قشنگ داشت که پهنا و درازی آن از حد معمولی متجاوز بود و شاید هم نقاش‌ها چون دانسته بودند که شاه این قسم ریش را دوست می‌دارد در نمایاندن آن بر روی پرده‌ها قدری راه افراط رفته باشند. از این قبیل است پرده‌ای که در عمارت سلطنتی دیده می‌شود و در آن شاه با ریش دراز بر تخت نشسته و دوازده نفر از پسران او در دو طرف شاه ایستاده‌اند. البته برای کسی که این همه پسر داشته دوازده تن چیز قابلی نیست، شاید اختیار این دوازده نفر به مناسبت شباهتی است که ایشان از حیث ریش با پدر خود داشته‌اند و اگر چه این شباهت کامل نیست اما شاه لابد به داشتن چنین فرزندانی با این محاسن بارز بر خود می‌بالیده است.

برگردیم بر سر قصۀ بدر السلطنه. اطاقی مخصوصا در یکی از گوشه‌های عمارت برای این کار مهیا ساخته و پرده‌های ضخیم تیره‌رنگی برای دفع نور آفتاب جلوی پنجره‌ها آویخته بودند. تخت دراز محکمی که به دستور من درست شده بود در میان اطاق قرار داشت و روی آن توشک و چند نازبالش گذاشته بودند. اسباب عمل و لوازم بستن زخم‌های روی میزی در دسترس من بود و برای شروع به عمل هیچ لنگی نداشتیم.

بدر السلطنه که پسر زیبای شش هفت ساله و برادرش با سه خواجه‌سرا و چند تن از دوستان دور او را گرفته بودند بار دیگر استخاره‌ای کرد تا ببیند که عاقب عمل خوب خواهد بود یا نه. چون استخارۀ بدرالسلطنه خوب شد همه او را به این کار تشویق کردند و خیر و سلامت گفتند. چون دیدم موقع برای شروع به عمل مناسب شده او را طلبیدم و زنان دیگر با پسر و برادر او بیرون رفتند، تنها خواجه‌سراها ماندند.

بدرالسلطنه به چهارپایۀ کوچکی که به تخت تکیه داشت نزدیک شد و قرآنی را که بر آن بود و برادرش به او داده بود برداشت و بوسید و بر جای اولی گذاشت بعد به بالای تخت رفت و راحت دراز کشید. در تمام مدت عمل صدا از کسی برنمی‌خاست تا این که من گفتم که عمل به خیروخوشی خاتمه یافته و جای هیچ نگرانی نیست.

امینه اقدس را در وینه پروفسور فوکس[۱۹] در ۲۴ آوریل یعنی یک ماه قبل عمل کرده و هنوز آن‌جاست. می‌گفتند که بدرالسلطنه هم می‌خواست که با او به اروپا برود ولی امینه‌اقدس به این امر رضا نداد تا همه چنین تصور کنند که شاه این لطف را فقط در حق او نموده است.

۹ ژوئن=۲۰ شوال

مریضۀ من شفا یافته و بیش از حد وصف خوشحال است و چند روزی است که با عینک شیشه بزرگ دودی به باغ می‌آید و از ته دل اظهار مسرت می‌کند.

اعتماد الحرم از طرف شاه که چند روز از طهران غایب بود و تازه آمده در این باب به من تبریک گفت و اظهار داشت که شاه می‌خواست که بدر السلطنه را هم با امینه اقدس به فرنگ بفرستد اما چه خوب شد که نفرستاد زیرا که امینه اقدس با این که خرج بسیار کرده کور به ایران برمی‌گردد. پروفسور فوکس از او ۱۵۰۰ تومان که تقریبا ۱۱۰۰۰ فرانک می‌شود حق عمل گرفته و این غیر از انعام‌هایی است که داده شده.

۲۳ ژوئن=۲۴ ذی‌القعده

امینه اقدس که از وینه برگشته به اندرون وارد شد. شاه مدتی بود که می‌خواست برای رفتن به ییلاق از طهران بیرون رود ولی انتظار برگشتن امینه اقدس را می‌کشید، ما هم از این که دیگر می‌توانیم از شهر خارج شویم بسیار خوشحال شدیم و دعاهای خود را مستجاب یافتیم زیرا که گرما طاقت‌فرسا شده است و خواب راحت ممکن نیست.

مردم معمولا روزها را در زیرزمین و شب‌ها را بر پشت‌بام می‌گذرانند. با این که برف‌های البرز دائما در پیش چشم است آفتاب سوزان آرام و راحت را از همه می‌گیرد.

میرزایی که برای من راپورت طبیب اطریشی امینه اقدس را به فارسی ترجمه کرده بود به من گفت که در آنجا چنین نوشته است که چشم خانم بعد از عمل می‌تواند پنج انگشت دست را اگر در امتداد سوراخ مصنوعی سفیدی چشم قرار دهند ببیند، بعد به شوخی گفت که عجب در این است که حکیم‌باشی اطریشی در این نوشتۀ خود همه‌جا عنوان این کلفت قدیمی اندرون شاهی را «علیاحضرت ملکه» یاد کرده است.

با این حال میرزای مزبور که نامش میرزا محمد خان و برادر امینه اقدس است به من اطمینان داد که خواهرش به کلی نابیناست حتی پیش از حرکت از طهران هم کور بود و مطلب را کسی به شاه نمی‌گفت. عقیدۀ احمد خان هم که در سفر اطریش سمت مترجمی امینه اقدس را داشت نیز همین بود و او می‌گفت که اطبای اطریشی هم عمل را بی‌فایده می‌دانستند ولی وزیر مختار ایران در وینه در این باب اصرار داشت و ایشان به اصرار او به این کار رضا دادند و بالنتیجه فایده‌ای به دست نیامد.

۲۴ ژوئن=۷ ذی‌القصده

امینه اقدس من و دکتر خود حسین خان را که دکتر جوانی است فارغ التحصیل از مدرسۀ طبی پاریس نزد خود خواند. حسین خان در راه به من گفت که خانم در رسیدن به وینه دیگر هیچ‌چیز را نمی‌دید و جز اثر نور قوی مثل نور الکتریک هیچ‌چیز را تمیز نمی‌داد و همین کیفیت بی‌ثمر بودن عمل را واضح می‌کرد.

همین‌که پیش امینه اقدس رفتیم دیدم که غمگین و گرفته و از دنیا بیزار است و دیگر شکی در کوری خود و امیدی به آینده ندارد. دیروز در موقع رسیدن به اندرون به کسان خود گفته بود که دلم می‌خواست که چشم داشتم و رخت‌شویی می‌کردم. دیدن این وضع جگر مرا کباب کرد، سعی کردم که از او دلجویی کنم به او گفتم که اگر این ایام حالت خود را چنین می‌بیند نتیجۀ خستگی و رنج سفر است ولی دیدم که این حرف‌ها دیگر در مزاج او مؤثر نمی‌افتد و این بدبختی چنان امید او را به یأس مبدل ساخته که به هیچ بهانه‌ای نمی‌توان حالت غم‌واندوه او را از میان برد.

۲۹ ژوئن=۸ ذی‌القعده

چون فردا باید از طهران حرکت کنیم برای خداحافظی پیش بدر السلطنه رفتم. او را دیدم که با خوشحالی تمام با پسر خود رکن السلطنه مشغول بازی است. پس از صرف چای دو مجموعه یکی پر از شیرینی دیگر مملو از میوه پیش من گذاشتند بعد صحبت به داستانی که در این ایام تازگی داشت یعنی مراجعت امینه اقدس کشید. بدر السلطنه که حال خود را مثل امینه اقدس می‌دانست با کمال سادگی گفت چقدر خوشوقتم که با وجود تحصیل اجازه به وینه نرفتم سپس از کثرت خوشحالی که بر او مستولی شده بود انگشتری جواهرنشان خود را از انگشت بیرون آورد و به من بخشید و با لطف مخصوص گفت که این انگشتری در روز عمل هم دست من بود امیدوارم که برای شما نیز اسباب خیر و سعادت باشد.

با این که انگشتری مزبور بسیار گرانبهاست بدر السلطنه از من عذر خواست که نمی‌تواند قیمتی‌تر از آن چیزی به من ببخشد و گفت امیدوارم که شاه نسبت به شما مرحمتی بهتر بنماید، از او تشکر کردم و بعد از خداحافظی بیرون آمدم.

بعد از آن‌که به منزل برگشتم دیدم که پیشخدمتی یک قطعه نشان شیر و خورشید از درجۀ دوم با کاغذی برای من آورده و در کاغذ نوشته شده بود که فرمان آن را امین السلطان پس از ثبت دفتر نزد من خواهد فرستاد.

این بود عاقبت توطئه جماعتی که امینه اقدس را در آن موقع که من می‌گفتم و هنوز فرصت باقی بود از عمل باز داشتند و او را به تحمل سفری که جز پشیمانی نتیجه‌ای نداد و آن بیچاره را به کلی کور کرد مجبور ساختند.


  1. Hotel de France
  2. M. Prevot
  3. Pont a-Mousson
  4. M. de balloy
  5. امسال چون شاه ایام محرم را در مسافرت بود مراسم تعزیۀ سالیانه را به انتظار مراجعت اعلیحضرت به عقب انداخته و به جای دهۀ اول محرم در دهۀ آخر صفر اجرا کردند.
  6. Pompteis de Nanterre
  7. هیچ معلوم نشد که مقصود مؤلف از این گفته چیست زیرا که در ابتدای به تحریر میان شیعه و سنی هیچ فرقی نبوده و نیست. (مترجم)
  8. مؤلف در اینجا هم دچار اشتباه شده چه این تخت همان تخت طاووس معروف نادری نیست (رجوع کنید به شمارۀ چهارم سال سوم مجلۀ یادگار).
  9. Autrey
  10. Frenche-Conte
  11. Grey
  12. M. Vauvilier
  13. Sainte-Etienne
  14. خیابان علاءالدوله سابق و فردوسی حالیه.
  15. خیابان شاه‌آباد
  16. le baron d'Erp
  17. PoliaKoff
  18. Raffaliovitch
  19. Fuchs