سنایی غزنوی (غزلیات)/روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم

از ویکی‌نبشته
سنایی غزنوی (غزلیات) از سنایی غزنوی
(روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم)
  روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم آن روز دل خلق و سر خویش ندارم  
  چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین چون طاقت هجرت من درویش ندارم  
  در مجمره‌ی عشق و غمت سوخته گشتم زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم  
  تا سلسله‌ی عشق تو بربست مرا دست جز سلسله بر دست دل ریش ندارم  
  زان غمزه‌ی غماز غم افزای تو بر من اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم