سلامان و ابسال/صفت چوگان باختن وی با همسران و گوی بردن از دیگران
(صفت چوگان باختن وی با همسران و گوی بردن از دیگران)
صبحدم چون شاه این نیلی تتق | بارگی راندی بمیدان افق | |||||
۵۲۰ | شد سلامان نیم مست و نیم خواب | پای کردی سوی میدان در رکاب | ||||
با گروهی از نژاد خسروان | خوردسال و تازه روی و نوجوان | |||||
هر یکی در خیل خوبان سروری | آفت ملکی بلای کشوری | |||||
صولجان بر کف بمیدان تاختی | گوی زر کش در میان انداختی | |||||
یک بیک چوگان زنان جویان حال | گرد یک مه حلقه کرده صد هلال | |||||
۵۲۰ | گر چه بودی زخم چوگان از همه | بود چابک تر سلامان از همه | ||||
گوی بردی از همه با صد شتاب | گوی مه بود و سلامان آفتاب | |||||
با هلال صولجان دنبال ماه | حال گویان میشدی تا حالگاه | |||||
گوی اگر صد بار از آنجا باز پس | آمدی هر بار حال این بود و بس | |||||
آری آنکس را که دولت یار شد | وز نهال بخت برخوردار شد | |||||
۵۲۵ | هیچ چوگان زیر این چرخ کبود | گوی نتواند ز میدانش ربود |