سلامان و ابسال/تأثیر کردن حیلههای ابسال در سلامان و مایل شدن به سوی وی
(تأثیر کردن حیلهای ابسال در سلامان و مایل شدن بسوی وی)
چون سلامان با همه حلم و وقار | کرد در وی عشوهٔ ابسال کار | |||||
در دل از مژگان او خارش خلید | وز کمند زلف او مارش گزید | |||||
ز ابروانش طاقت او گشت طاق | وز لبش شد تلخ شهدش در مذاق | |||||
نرگس جادوی او خوابش ببرد | حلقهٔ گیسوی او تابش ببرد | |||||
۶۲۰ | اشک او از عارضش گلرنگ شد | عیشش از یاد دهانش تنگ شد | ||||
دید بر رخسار او خال سیاه | گشت از آن خال سیه حالش تباه | |||||
دید جعد بیقرارش بر عذار | زآرزوی وصل او شد بیقرار | |||||
شوقش از پرده برون آورد لیک | در درون اندیشهٔ میکرد نیک | |||||
که مبادا گر چشم طعم و صال | طعم آن بر جان من گردد وبال | |||||
۶۲۵ | آن نماند با من و عمر دراز | مانم از جاه و جلال خویش باز | ||||
دولتی کان مرد را جاوید نیست | بخردان را قبلهٔ امّید نیست |