سلامان و ابسال/بیدار شدن سلامان از خواب شب و طلب داشتن ابسال را به مجلس طرب
(بیدار شدن سلامان از خواب شب و طلب)
(داشتن ابسال را بمجلس طرب)
صبحدم کین شاهد مشکین نقاب | بهر خواب آلودگان از رزّ ناب | |||||
میلها زین طاق زنگاری کشید | دیدها را کحل بیداری کشید | |||||
خاست شهزاده ز بستر کامیاب | چشمی از بیداری شب نیم خواب | |||||
خارخاری از خمار شب درو | جنبشی از شوق یار شب درو | |||||
۶۵۵ | خاطرش از بهر دفع آن خمار | جرعهٔ میخواست لیک از لعل یار | ||||
یار را بیزحمت اغیار خواند | پهلوی خود بر سر مسند نشاند | |||||
برقع شرم از جمالش باز کرد | عشرت دوشینه با او ساز کرد | |||||
روز دیگر هم بدین دستور بود | چشم زخم دهر ازیشان دور بود | |||||
روز هفته هفته شد مه ماه سال | ماه و سالی خالی از رنج و ملال | |||||
۶۶۰ | همّتش آن بود کآن عیش و طرب | نی بروز افتد ز یکدیگر نه شب | ||||
لیک دور چرخ میگفت از کمین | نیست داب من که بگذارم چنین | |||||
ای بسا صحبت که روز انگیختم | چون شب آمد سلک آن بگسیختم | |||||
وی بسا دولت که دادم وقت شام | صبحدم را نوبت آن شد تمام |