| | | | | | |
|
بود اعور و کوسج و لنگ و پس من |
|
نشته برو چون کلاغی بر اعور |
|
|
نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت |
|
سه پیراهن سلب دوست یوسف را به عمر اندر |
|
|
یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت |
|
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر |
|
|
رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی |
|
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر؟ |
|
|
بر رخش زلف عاشقست چو من |
|
لاجرم همچو منش نیست قرار |
|
|
من و زلفین او نگونساریم |
|
او چرا بر گلست و من بر خار؟ |
|
|
همچو چشمم توانگرست لبم |
|
آن به لعل، این به لل شهوار |
|
|
تا به خاک اندرت نگرداند |
|
خاک و ماک از تو بر ندارد کار |
|
|
رک، که با اندشار بنمایی |
|
دل تو خوش کند به خوش گفتار |
|
|
باد یک چند بر تو پیماید |
|
اندر آتش روا شود بازار |
|
|
لعل می را ز درج خم پرکش |
|
در کدو نیمه کن، به پیش من آر |
|
|
زن و دخترش گشته مویه کنان |
|
رخ کرده به ناخنان شد کار |
|