دیوان شمس/پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
ظاهر
پوشیده چون جان میروی اندر میان جان من | سرو خرامان منی ای رونق بستان من | |||||
چون میروی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو | وز چشم من بیرون مشو ای مشعل تابان من | |||||
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم | چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من | |||||
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم | ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من | |||||
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا | در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من | |||||
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم | ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من | |||||
گل جامهدر از دست تو وی چشم نرگس مست تو | ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من | |||||
یک لحظه داغم میکشی یک دم به باغم میکشی | پیش چراغم میکشی تا وا شود چشمان من | |||||
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها | ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من | |||||
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست | اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من | |||||
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من | بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من | |||||
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا | بیتو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من | |||||
ای شه صلاحالدین من رهدان من رهبین من | ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من |