پرش به محتوا

دیوان شمس/من طربم طرب منم زهره زند نوای من

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(من طربم طرب منم زهره زند نوای من)
  من طرب‌ام؛ طرب من‌ام! زهره زَنَد نوای من عشق میانِ عاشقان شیوه کند برای من  
  عشق چو مست و خوش شود، بی‌خود و کش‌مکش شود فاش کند، چو بی‌دلان، بر همگان هوای من  
  نازِ مرا به‌جان کشد؛ بر رخِ من نشان کشد چرخِ فلک حسد بَرَد ز آنچ کند به‌جای من  
  من سرِ خود گرفته‌ام، من ز وجود رفته‌ام ذرّه‌به‌ذرّه می‌زند دَبدَبه‌ی فنای من  
  آه که روز دیر شد؛ آهوی لطف شیر شد دلبر و یار سیر شد از سخن و دعای من  
  یار برفت و ماند دل؛ شب، همه‌شب، در آب و گل تلخ و خمار می‌طپم تا به صبوحِ وای من  
  تا که صبوح دم زند، شمسِ فلک علم زند باز چو سروِ تَر شود پشتِ خمِ دوتای من  
  باز شود دکانِ گُل؛ ناز کنند جزو و کل نای عراق با دهل شرح دهد ثنای من  
  ساقیِ جانِ خوب‌رو باده دهد سبو سبو تا سر و پای گم کند زاهدِ مرتضای من  
  بهرِ خدای، ساقیا، آن قدحِ شگرف را بر کفِ پیرِ من بنه از جهتِ رضای من  
  گفت که باده دادمَش در دل و جان نهادمَش بال و پری گشادمَش از صفتِ صفای من  
  پیر کنون ز دست شد، سخت خراب و مست شد نیست در آن صفت که او گوید نکته‌های من  
  ساقیِ آدمی‌کشَم گر بکشد مرا، خوش‌ام! راح بُوَد عطای او؛ روح بُوَد سخای من  
  باده تویی، سبو من‌ام... آب تویی و جو من‌ام مست میان کو من‌ام؛ ساقیِ من، سقای من!  
  از کفِ خویش جَسته‌ام؛ در تکِ خُم نشسته‌ام تا همگی خدا بُوَد حاکم و کدخدای من  
  شمسِ حقی که نورِ او از تَبَریز تیغ زد غرقه‌ی نورِ او شد این شعشعه‌ی ضیای من