دیوان شمس/صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش)
  صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش  
  مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش  
  تن دنبلیست بر کتف جان برآمده چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش  
  ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی بر عشق حق بچفسد بی‌صمغ و بی‌سریش  
  گز می‌کنند جامه عمرت به روز و شب هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش  
  بیچاره آدمی که زبونست عشق را زفت آمد این سوار بر این اسب پشت ریش  
  خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش