دیوان شمس/شتران مست شدستند ببین رقص جمل

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(شتران مست شدستند ببین رقص جمل)
  شتران مست شدستند ببین رقص جمل ز اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل  
  علم ما داده او و ره ما جاده او گرمی ما دم گرمش نه ز خورشید حمل  
  دم او جان دهدت روز نفخت بپذیر کار او کن فیکون‌ست نه موقوف علل  
  ما در این ره همه نسرین و قرنفل کوبیم ما نه زان اشتر عامیم که کوبیم وحل  
  شتران وحلی بسته این آب و گلند پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل  
  ناقه الله بزاده به دعای صالح جهت معجزه دین ز کمرگاه جبل  
  هان و هان ناقه حقیم تعرض مکنید تا نبرد سرتان را سر شمشیر اجل  
  سوی مشرق نرویم و سوی مغرب نرویم تا ابد گام زنان جانب خورشید ازل  
  هله بنشین تو بجنبان سر و می‌گوی بلی شمس تبریز نماید به تو اسرار غزل