دیوان شمس/سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت تو است

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت تو است)
  سر مپیچان و مجنبان که کنون نوبت تو است بستان جام و درآشام که آن شربت تو است  
  عدد ذره در این جو هوا عشاقند طرب و حالت ایشان مدد حالت تو است  
  همگی پرده و پوشش ز پی باشش تو است جرس و طبل رحیل از جهت رحلت تو است  
  هر که را همت عالی بود و فکر بلند دانک آن همت عالی اثر همت تو است  
  فکرتی کان نبود خاسته از طبع و دماغ نیست در عالم اگر باشد آن فکرت تو است  
  ای دل خسته ز هجران و ز اسباب دگر هم از او جوی دوا را که ولی نعمت تو است  
  ز آن سوی کمد محنت هم از آن سو است دوا هم از او شبهه تو است و هم از او حجت تو است  
  هم خمار از می آید هم از او دفع خمار هم از او عسرت تو است و هم از او عشرت تو است  
  بس که هر مستمعی را هوس و سودایی است نه همه خلق خدا را صفت و فطرت تو است