پرش به محتوا

دیوان شمس/سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش)
  سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش  
  گه می‌فتد از این سو گه می‌فتد از آن سو آن کس که مست گردد خود این بود نشانش  
  چشمش بلای مستان ما را از او مترسان من مستم و نترسم از چوب شحنگانش  
  ای عشق الله الله سرمست شد شهنشاه برجه بگیر زلفش درکش در این میانش  
  اندیشه‌ای که آید در دل ز یار گوید جان بر سرش فشانم پر زر کنم دهانش  
  آن روی گلستانش وان بلبل بیانش وان شیوه‌هاش یا رب تا با کیست آنش  
  این صورتش بهانه‌ست او نور آسمانست بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش  
  دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد پس این جهان مرده زنده‌ست از آن جهانش