دیوان شمس/رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ظاهر
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن | ترک من خراب شب گرد مبتلا کن | |||||
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها | خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن | |||||
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی | بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن | |||||
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده | بر آب دیده ما صد جای آسیا کن | |||||
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا | بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن | |||||
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد | ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن | |||||
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد | پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن | |||||
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم | با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن | |||||
گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد | از برق این زمرد هین دفع اژدها کن | |||||
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی | تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن |