دیوان شمس/رو رو که نهای عاشق ای زلفک و ای خالک
ظاهر
رو رو که نِیی عاشق٬ ای زُلفَک و ای خالَک | ای نازَک و ای خشمَک٬ پابسته به خلخالَک | |||||
با مرگ کجا پیچد٬ آن زُلفَک و آن پیچک؟ | بر چرخ کجا پرد٬ آن پَرَک و آن بالَک؟ | |||||
ای نازُک نازُکدل٬ دل جو که دلَت ماند | روزی که جدا مانی از زَرَک و از مالَک | |||||
اِشکَسته چرا باشی؟ دلتنگ چرا گردی؟ | دل همچو دل میمَک٬ قد همچو قد دالَک | |||||
تو رستم دستانی! از زال چه میترسی؟ | یارب بِرَهان او را از ننگ چنین زالک | |||||
من دوش تو را دیدم در خواب و چنان باشد | بر چرخ همیگشتی سرمستک و خوشحالک | |||||
میگشتی و میگفتی: «ای زهره به من بنگر٬ | سرمستم و آزادم ز اِدبارَک و اِقبالَک» | |||||
درویشی وآنگه غم؟ از مستِ نبیذی کم؟ | رو خدمت آن مه کن٬ مردانه یکی سالک | |||||
بر هفت فلک بگذر٬ افسون زحل مشنو! | بگذار منجم را در اختر و در فالک | |||||
من خرقه ز خور دارم٬ چون لعل و گهر دارم | من خرقه کجا پوشم٬ از صوفک و از شالک؟ | |||||
با یار عرب گفتم: «در چشم ترم بنگر» | میگفت به زیر لب: «لا تُخدِعَنی والک» | |||||
میگفتم و میپختم در سینه دو صد حیلت | میگفت مرا خندان: «کَم تکتم احوالک» | |||||
خامش کن و شه را بین! چون بازِ سپیدی تو! | نِی بلبل قوالی٬ درمانده در این قالک |