دیوان شمس/حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
ظاهر
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو | و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو | |||||
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن | وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو | |||||
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها | وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو | |||||
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی | گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو | |||||
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده | آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو | |||||
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما | فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو | |||||
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی | چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو | |||||
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد | ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو | |||||
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما | مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو | |||||
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را | کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو | |||||
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را | دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو | |||||
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه | ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو | |||||
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی | تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو | |||||
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها | هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو | |||||
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی | یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو | |||||
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر | نطق زبان را ترک کن بیچانه شو بیچانه شو | |||||
ای شمس تبریزی بیا در جان جان داری تو جا | جان را نوا بخشا شها، شاهانه شو،شاهانه شو |