دیوان شمس/با من صنما دل یک دله کن

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(با من صنما دل یک دله کن)
  با من صنما دل یک‌دله کن گر سر ننهم، آنگه گله کن  
  مجنون شده‌ام؛ از بهر خدا، زآن زلف خوشت، یک سلسله کن  
  سی‌پاره به کف در چلّه شدی سی‌پاره منم! ترک چله کن  
  مجهول مرو، با غول مرو زنهار! سفر با قافله کن  
  ای مطرب دل زآن نغمهٔ خوش این مغز مرا پُرمشغله کن  
  ای زهره و مه زان شعلهٔ رو دو چشم مرا دو مَشعله کن  
  ای موسی جان، چوبان شده‌ای بر طور برو، ترک گَله کن!  
  نعلین ز دو پا بیرون کن و رو در دشت طُویٰ پا آبله کن  
  تکیه‌گه تو حق شد نه عصا انداز عصا! وآن را یله کن  
  فرعون هَویٰ چون شد حَیَوان در گردن او، رو زنگله کن