| | | | | | |
|
دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور |
|
زانکه جانی تو و از جان نتوان بود صبور |
|
|
بی ترنج تو بود میوهی جنت همه نار |
|
لیک با طلعت تو نار جهنم همه نور |
|
|
بنده یاقوت ترا از بن دندان لل |
|
در خط از سنبل مشکین سیاهت کافور |
|
|
چشمت از دیدهی ما خون جگر میطلبد |
|
روشنست این که بجز باده نخواهد مخمور |
|
|
سلسبیلست می از دست تو در صحن چمن |
|
خاصه اکنون که جان باغ بهشتست و تو حور |
|
|
خیز تا رخت تصوف بخرابات کشیم |
|
که ز تسبیح ملولیم و ز سجاده نفور |
|
|
از پی پرتو انوار تجلی جمال |
|
همچو موسی ارنی گوی رخ آریم بطور |
|
|
هر که نوشید می بیخودی از جام الست |
|
مست و مدهوش سر از خاک برآرد بنشور |
|
|
چون مغان از تو بصد پایه فرا پیشترند |
|
تو بدین زهد چهل ساله چه باشی مغرور |
|
|
ساقیا باده بگردان که بغایت حیف است |
|
ما بدینگونه ز می مست و می از ما مستور |
|
|
حور با شاهد ما لاف لطافت میزد |
|
لیکن از منظر او معترف آمد بقصور |
|
|
بینم آیا که طبیبم بسر آید روزی |
|
من بر چشم خوشش مرده و چشمش رنجور |
|
|
برو از منطق خواجو بشنو قصهی عشق |
|
زانکه خوشتر بود از لهجهی داود زبور |
|