| | | | | | |
|
دلبرم را پر طوطی بر شکر خواهد فتاد |
|
مرغ جانم آتشش در بال و پر خواهد فتاد |
|
|
هر نفس کو جلوهی کبک دری خواهد نمود |
|
نالهی کبک دری در کوه و در خواهد فتاد |
|
|
چون بدیدم لعل او گفتم دل شوریدهام |
|
همچو طوطی زین شکر در شور وشر خواهد فتاد |
|
|
از سرشک و چهره دارم وجه سیم و زر ولی |
|
کی چو نرگس چشم او بر سیم و زر خواهد فتاد |
|
|
بسکه چون فرهادم آب دیدگان از سر گذشت |
|
کوه را سیل عقیقین برکمر خواهد فتاد |
|
|
دشمن ار با ما بمستوری در افتد باک نیست |
|
زانک با مستان در افتد هر که برخواهد فتاد |
|
|
تشنهام ساقی بده آبی روان کز سوز عشق |
|
همچو شمعم آتش دل در جگر خواهد فتاد |
|
|
دل بنکس ده که او را جان بلب خواهد رسید |
|
دست آنکس گیر کو از پای در خواهد فتاد |
|
|
بگذر ای زاهد که جز راه ملامت نسپرد |
|
هر که روزی در خراباتش گذر خواهد فتاد |
|
|
باده نوش اکنون که چین در زلف گلرویان باغ |
|
از گذار باد گلبوی سحر خواهد فتاد |
|
|
کار خواجو با تو افتاد از جهان وین دولتیست |
|
هیچ کاری در جهان زین خوبتر خواهد فتاد ؟ |
|