تاریخ پانصد ساله خوزستان/بخش دوم/۱

از ویکی‌نبشته

بخش دوم

کعبیان

۱-کعبیان

کعبیان از کجا و کی به خوزستان آمدند

در میان عرب قبیله بنام کعب بسیار است. این عشیره کعب تیره‌ای از بنی خفاجه معروف می‌باشد.[۱]

بنی خفاجه گروه انبوهی بوده از قرن‌های پیشین از اسلام از عربستان به عراق کوچیده در میان بغداد و بصره نشیمن گرفته بودند و چون همیشه با راهزنی و دزدی و تاراج و کشتار بسر می‌برده‌اند و چه بسا که راه حاجیان می‌زده‌اند از اینجا نامشان همیشه در تاریخ‌ها دیده می‌شود. خود کلمه «خفاجه» با کلمه دزد هم معنی بوده که به فرهنگ‌های فارسی نیز درآمده.

در آخرهای قرن ششم هجری بنو خفاجه بر دو تیره بوده‌اند: یکی بنو کعب و دیگری بنو حزن این شگفت که خلیفه پاسبانی راهها را در عراق به اینان سپرده بوده گویا برای جلوگیری از تاخت‌وتاز و تاراج و دزدی ایشان چاره جز آن ندیده بودند که راهها را به خود آنان بسپارند.[۲]

سپس گویا پیشوایان نیکوکار و خردمندی از میان کعبیان برخاسته‌اند و آنان را از آن زشتکاری‌ها بازداشته‌اند. زیرا در قرن‌های دیرتر که ما این عشیره را درمی‌یابیم از آن زشتکاری‌ها دور می‌بینیم.

اما در آمدن کعبیان به خوزستان در این‌باره نوشته آشکاری در دست نیست. آنچه ما از جستجو به دست آورده‌ایم این است که اینان در آغاز پادشاهی شاه عباس بزرگ در زمان حکمرانی افراسیاب پاشا دیری در بصره به خوزستان درآمده‌اند. زیرا این یقین است که نخستین نشیمن کعبیان قبان و آبادی‌های پیرامون آن بوده و به نوشته شیخ فتح اللّه کعبی قبان از شهرهایی است که افراسیاب پاشا برگشوده و از آن خود کرده بود چون کعبیان از هواداران و نیکخواهان افراسیاب پاشا و خاندان او بوده‌اند از روی همرفته این چند مطلب آن نتیجه به دست می‌آید که افراسیاب چون قبان را برگشوده کعبیان را که هواخواه و خود دسته‌ای از سپاهیان او بودند بدانجا کوچانیده که هم اینان در یک سرزمین پربرکتی زندگانی نمایند و هم او از جانب این یک سرحد ایمن و دل‌آسوده باشد.

اما «قبان» آبادی کوچکی در جنوب خوزستان در کنار دریا (میانه بندر معشور و دهنه بهمن‌شیر) بوده در آن زمان‌ها و چند فرسنگ پایین‌تر از اهواز شاخه‌ای از کارون به سوی جنوب جدا گردیده و پس از سیراب کردن زمین‌های پیرامون قبان در نزدیکی خود آن شهر به دریا می‌ریخته و این شاخه بوده که رود قبان نامیده می‌شده.[۳]

در آغاز پادشاهی صفویان که گفتیم دسته‌هایی از افشار در خوزستان و کهکیلویه نشیمن داشته و اختیار آن سرزمین‌ها به دست آنان بود یکی از ایشان بنام بکتاش آغا قبان را در دست داشته و به گفتۀ شیخ فتح اللّه کعبی آزاد و خودسر حکم می‌رانده افراسیاب پاشا که در این زمان در بصره نیرومند شده بود لشکر بر سر قبان فرستاده پس از محاصره به آنجا دست می‌یابد و چنانکه گفتیم کعبیان را از عراق بدانجا می‌کوچاند.

در این زمان پادشاه ایران شاه عباس بزرگ بوده و شاید برخی در شگفت شوند که با بودن چنان پادشاه توانائی چگونه چنین دست‌اندازی به شهرهای ایران رویداده لیکن باید دانست که در آن زمان هنوز آغاز کار شاه عباس بود و توانایی چندانکه می‌بایست در کار نبود و آنگاه در زمان صفویان سرحد غربی ایران حال پایداری نداشت و پادشاهان صفوی همه عراق را از آن ایران دانسته هرگز به داشتن سرحدی میانه ایران و عراق راضی نمی‌شدند و چون بصره را از آن خود دانسته حکمرانی افراسیاب را در آنجا همیشگی نمی‌دانستند و از این جهت به دست‌اندازی او به یک شهری از خوزستان هم اعتنا نکرده‌اند. بویژه که افراسیاب آنجا را از دست یک سرکش دیگری که فرمانبرداری از دولت ایران نداشت درآورده بود.

لیکن در آخرهای زمان شاه عباس که آن پادشاه بغداد و عراق را از عثمانیان برگرفته و امامقلی خان را با سپاه گرانی برای محاصره بصره و جنگ با علی پاشا پسر افراسیاب فرستاد در این کشاکش قبان نیز در محاصره بوده.

پیشوای کعبیان در این زمان شیخ بدر بن عثمان بود و او چنانکه از کارهایش پیداست مرد دلیر و جوانمردی بوده. سیدعلی می‌نویسد چون کار محاصره بصره به درازا انجامید و علی پاشا از دور راندن سپاه ایران درماند و نزدیکان او در نهان با امامقلی خان پیمان نهادند که علی پاشا را گرفته به او بسپارند و شهر را نیز بسپارند در همان هنگام نومیدی کسانی که در بیرون بصره بودند و با امام قلی خان پیوسته بود پیغام نزد بدر فرستادند که چون همه دست از ایستادگی برداشته‌اند تو نیز دست بردار و خود را به امامقلی خان بسپار، بدر پیغام داد که تا علی پاشا هست من دست از هواخواهی او برنمی‌دارم و از جنگ باز نمی‌ایستم.

قضا را در همان هنگام که علی پاشا نیز نومید گردیده در اندیشۀ گریختن بود ناگهان خبر مرگ شاه عباس رسیده سپاه ایران در هر کجا که بودند شبانه کوچ کرده به درون ایران بازگشتند بدینسان علی پاشا آسوده گردیده و به پاداش آن جوانمردی بدر نوازش‌ها با او نموده از جمله آن نزدیکان خود را که خیانت نموده با امامقلی خان پیمان نهانی بسته بودند دستگیر نموده همه را دست‌بسته به قبان نزد بدر فرستاد که در آنجا کشته شوند. ولی بدر جوانمردی نموده پای میانجیگری پیش نهاد و از علی پاشا آمرزش و زینهار برای آنان گرفت و بدینسان گروهی را از مرگ رها گردانید[۴] علی پاشا دیگر بیشتر بر نوازش بدر افزوده گذشته از قبان و آن پیرامون‌ها جزایر را بدو واگذاشت که گویا تا داستان حسین پاشا آن پیرامون‌ها بدست بدر بوده است.

داستان حسین پاشا

در پیش از خاندان دیری که در بصره بنیاد حکمرانی نهاده بودند گفتگو کرده داستان افراسیاب پاشا و پسر او علی پاشا را نوشتیم ولی داستان حسین پاشا پسر علی پاشا را برای اینجا نگاه داشتیم.

این مرد برخلاف نیا و پدر خود سخت ستمکار و سیاه‌دل بود در بیست و یکسال مدت حکمرانی خود همیشه آزار به مردم می‌رساند و آخرین سرگذشت او که در اینجا می‌نگاریم بهترین نمونه از سیاهکاریهای اوست.

چنانکه گفتیم دیریان در میان ایران و عثمانی رفتار دورویی پیش گرفته و بدینسان حکمرانی خود را نگاه می‌داشتند. ولی حسین پاشا در نتیجه سیاهکاری‌های خود نزد هر دو سوی بدنام گردیده و آبرویی برای او بازنمانده بود و چون روزبروز بر زشتکاری‌های خود می‌افزود چنانکه در سال ۱۰۷۳ سپاه به احسا فرستاده آنجا را گشوده مردم بی‌گناه را کشتار کرد و عثمانیان از این کارهای او سخت آشفته در سال ۱۰۸۷ سپاه بزرگی بر سر او فرستادند. حسین پاشا دست به دامن ایران زده پشتیبانی خواست پادشاه ایران در این زمان شاه سلیمان بود و او گذشته از ناتوانی و کارندانی چون بارها از حسین پاشا دروغ شنیده و آنگاه از زشتکاری‌های او آگاه بود به پشتیبانی او برنخاسته اعتنایی به درخواست‌های او ننموده. حسین پاشا ناگزیر شده دژی را که پدرش علی پاشا بنیاد نهاده و «علیه» نام داده بود استوار کرده با گروهی از نزدیکان و سپاهیان خود به آنجا پناهنده گردید و تدبیر دیگری که به کار برد آن بود که فرمان داد مردم بصره و آبادیهای پیرامون آنجا و مردم جزایر همگی خانه‌های خود را گذارده به جاهای دیگر پراکنده شوند و اگر کسی سرپیچی نموده تا سه روز دیگر کوچ ننماید خون او هدر باشد.

کسی تا به دیده نبیند چه می‌داند که چنین پیشامدی چه شورشی برپا می‌کند و چه گزنده‌هایی به مردم بی‌دست‌وپا می‌رساند. بیچاره مردم زنان و فرزندان را برداشته روی به بیابان می‌نهادند بی‌آنکه جایی برای نشستن داشته باشند و به هر کجا که می‌رسیده‌اند جز مسجد جایگاهی و جز گدایی راه روزی برای خود نداشته‌اند.

حال مردم چندان دلگداز بوده که شیخ فتح‌اللّه آن مقاله‌های خود را به عنوان نوحه‌گری و سوگواری برای بیچارگان سروده است.

اما حسین پاشا از این سیاهکاری‌ها نتیجه ندید و با آن همه گزندها که به مردم رسانید سرانجام خود او ناگزیر شده با زنان و فرزندان بگریخت و چون در ایران روی نوازش ندیده از راه فارس به هندوستان رفت و بدینسان دوره فرمانروایی دیریان در بصره به پایان رسید.

کعبیان در زمان حسین پاشا و پس از آن

چنانکه گفتیم کعبیان بستگان خاندان دیری بودند و بنام آن خاندان قبان را در دست داشتند ولی پس از زمان شیخ بدر بن عثمان آگاهی از حال آنان نداریم تا در زمان داستان حسین پاشا شیخ فتح اللّه کعبی در مقاله‌های خود شرحی نیز درباره خویشتن و کعبیان می‌سراید که ما خلاصه گفته‌های او را در اینجا می‌آوریم.

می‌گوید: چون خبر گرفتن حسین پاشا به ما رسید در آن هنگام من هم در قبان زادگاه خود بودم سخت غمناک گردیدیم و ترس از ترکان ما را فراگرفت. ناچار شدیم که از آنجا کوچ کنیم. اندکی از مال‌های خود را برداشته با زنان و فرزندان در کشتیها نشسته آهنگ بندر معشور نمودیم.

سپس شرحی می‌سراید که در راه کشتی ایشان به گل نشسته و به یک رشته سختی‌ها دچار گردیده‌اند چندانکه همه از جان و مال چشم پوشیده‌اند مرگ را در برابر خود می‌دیده‌اند. لیکن ناگهان کشتی از گل درآمده و بار دیگر راه افتاد.

پس از رسیدن به بندر معشور می‌گوید چون تنگسالی بود مردم را می‌دیدیم که استخوانهای کهنه را از اینجا و آنجا گرد آورده با مکیدن مغز آنها یا با مکیدن هسته‌های کهنه خرما زندگی می‌نمودند این بود که در آنجا نشیمن نتوانسته پس از چهل روز درنگ بار دیگر به قبان بازگشتیم.

چنانکه گفته‌ایم در آن زمان‌ها دولت ترک را در جنوب عراق چندان نیرومندی نبود و اگر هم گاهی لشکر کشیده کاری انجام می‌داد و نیرویی می‌یافت پس از دیری لشکر را بازگشت داده بار دیگر عراق را به حال خود می‌گذاشت. از اینجا بود که بیشتر عشایر عرب در این بخش عراق سر خود می‌زیستند.

درباره کعبیان نیز باید گفت که پس از برافتادن دیریان سرخود می‌زیسته‌اند تا آن هنگام که وابسته ایران گردیده‌اند چنانکه سپس خواهیم دید ولی در این زمانها چندان آگاهی از حال آنان نداریم جز اینکه می‌دانیم این کعبیان با خفاجه نیاکان دیرین خود تفاوت بسیار داشته‌اند. گویا از آغاز درآمدن به قبان در سایۀ همسایگی با مشعشعیان و نزدیکی به فارس و دیگر شهرهای ایران روزبروز به زندگانی شهری و به پیشه کشت‌وکار بیشتر می‌گراییده‌اند و رفته‌رفته از آن زندگانی تاخت‌وتاز بیابانی دورتر می‌گردیده‌اند.

زیرا در این زمان است که می‌بینیم دانشوران از میان آنان بر می‌خیزند. از جمله شیخ فتح اللّه کعبی که نام او را برده‌ایم سال‌ها در شیراز درس خوانده و مرد دانشمندی بوده چنانکه مدتی در بصره قضاوت آن شهر را در عهده داشته. نیز پدر او شیخ علوان مرد دانشوری بوده.

گویا در همین زمان‌ها است که کعبیان به پیروی مشعشعیان و دیگر ایرانیان کیش شیعی پذیرفته‌اند. زیرا خفاجه چنانکه از نگارش‌های ابن اثیر و دیگران برمی‌آید چنین کیشی نداشته‌اند[۵] بلکه باید گفت کیش آنان جز دزدی و راهزنی نبوده است.

کعبیان در آخر زمان صفویان و در زمان نادرشاه

دفترچه تاریخ کعب که نام آن را در جای دیگری برده‌ایم از سال ۱۱۰۶ گفتگو آغاز کرده و به نوشته او در آن زمان که آخرهای دوره صفویان بوده کعبیان به سرپرستی مشایخ خود زندگی می‌نموده‌اند.

می‌گوید: «در سال ۱۱۰۶ طاعون در بصره و پیرامون‌های آن پدید آمده به قبان نیز رسید و مردم بسیاری را نابود ساخت. سپس در قبان علی بن ناصر بن محمد حکمروا گردید و با دست کعبیان کشته شد. پس از او عبداللّه بن ناصر حکمروا گردیده کشته شد. سرحان حکمروا گردیده کشته شد رحمه حکمروا گردیده کشته شد. انجام حکمروایی این چهار تن در سال ۱۱۳۵ و مدت حکمروائیشان سی و سه سال بود. سپس فرج‌اللّه حکمروا گردید.»

این فرج‌اللّه در زمان نادرشاه بود. چنان‌که نوشتیم در زمان نادر (در سال ۱۱۴۶) بود که شورش محمدخان بلوچ برخاسته و مردم شوشتر و اعراب خوزستان نیز به همدستی وی به شورش برخاستند. در همان هنگام کعبیان نیز به تاخت‌وتاز پرداخته از سمت جنوب به دورق و آن پیرامون‌ها می‌تاختند و چپاول می‌نمودند و در این زمان است که برای نخستین‌بار نام کعبیان در تاریخ‌های فارسی دیده می‌شود.

هم نوشتیم که در آن حادثه چون نادر به خوزستان آمد محمد حسین خان قاجار را برای گوشمالی آل‌کثیر و کعبیان فرستاد. آنچه از روی‌هم رفته نگارش‌های میرزا مهدی‌خان و نگارش‌های تاریخ کعب برمی‌آید محمد حسین خان دژ قبان را محاصره کرده کار را بر کعبیان سخت می‌گرداند و این است که کعبیان از در زبونی درآمده زینهار می‌خواهند.[۶] باید گفت از همان زمان است که کعبیان بستگی ایران پذیرفته‌اند و خاک قبان پس از یک صد و چهل سال بیشتر که به دست والیان بصره افتاده بوده بار دیگر به دست ایرانیان بازگردیده.

تا آخر پادشاهی نادر کعبیان از هرباره پیروی ایران می‌نمودند اگر چه بنام همسایگی جانب حاکم بصره را نیز فرونمی‌گذارند. چنانکه در سال ۱۱۴۷ که میانه شیخ منفق با حاکم بصره جنگ روی داده بود شیخ فرج‌اللّه با دسته‌ای از کعبیان به یاری حاکم رفت و قضا را در جنگ کشته گردید.

پس از فرج‌اللّه شیخ طهماز نامی بزرگ کعبیان گردید. ولی یک سال بیشتر نبود که شیخ سلمان (که سپس او را خوب خواهیم شناخت) و برادر او عثمان خود را در بزرگی شریک شیخ طهماز ساختند. سپس در سال ۱۱۵۰ شیخ طهماز کشته گردیده پسر او بندر به جای او نشست. ولی دو ماه بیشتر نبود که سلمان او را نیز کشته خود او و برادرش عثمان به استقلال رشته اختیار کعبیان را بدست گرفتند.

در همین زمان بود که در سال ۱۱۵۶ خواجه خوان سردار[۷] به فرمان نادر به محاصره بصره شتافت.

شیخ سلمان در این لشکرکشی همراه سپاه ایران بود و دژ کردلان یا قردلان را که در برابر بصره در این سوی شط‌العرب نهاده بنام دولت ایران برگشود.

درآمد کعبیان به دورق (فلاحیه)

تا سال ۱۱۶۰ که نادرشاه کشته گردید کعبیان در خاک قبان بودند ولی گویا از سالها چشم به خاک دورق دوخته و آرزوی دست یافتن بدانجا را داشته‌اند و چون از خشم نادر می‌ترسیده‌اند چشم به راه مرگ او نشسته بوده‌اند و چون در سال ۱۱۶۰ در این شورشهایی برخاسته بود و در این میان خبر کشته شدن نادر پراکنده گردید کعبیان بیدرنگ به جنبش آمده با همه زنان و فرزندان و چهارپایان و مالهای خود راه دورق را پیش گرفتند ولی چون کشته شدن نادر را هنوز یقین نکرده و هنوز ترس از او در دل خود داشتند در جایی که در تاریخ کعب «شاخه الخان» می‌نامد فرود آمده نگران نشستند که خبرهای دیگر برسد و چون خبرهای دیگر رسیده داستان کشته شدن نادر به یقین پیوست بار دیگر راه گرفته خود را به دورق رسانیدند و دسته‌های افشار را که در آنجا نشیمن داشتند بیرون کرده خویشتن در آنجا نشیمن گرفتند.

چنان‌که گفتیم پیشوای کعبیان در این زمان شیخ سلمان و برادرش عثمان بود شیخ سلمان مرد بسیار کاردان و هوشیار بوده نیبور[۸] نام جهانگیر آلمانی که در همان زمان گردشی در عربستان و عراق کرده از شیخ سلمان ستایش‌هایی نموده می‌گوید او خوب می‌دانست که از شوریدگی ایران و از درماندگی حکام بصره چگونه بهره‌یاب شود.

چنانکه پس از رسیدن به دورق در آنجا استوار شدند شیخ سلمان دست به شهرهای دیگر انداخته در مدت اند سال قلمرو حکمرانی خود را از هندجان در سرحد فارس تا آن سوی شط‌العرب برسانید سپس کشتیها ساخته در شط‌العرب و کارون و خلیج فارس به کار انداخت و بدینسان نیروی خود را هرچه بیشتر گردانید.

دلیل دیگر بر توانایی شیخ سلمان آنکه در آن هنگام که سراسر خوزستان ایمنی رخت بربسته و همه‌جا دزدان و راهزنان چیره شده بودند در خاک او در هر گوشه ایمنی حکمروا بوده. چنانکه نویسنده تذکره شوشتر که در همان زمان به دورق پیش شیخ سلمان رفته چنین می‌نگارد «حسن سیاست شیخ سلمان به حدی است که در محال تصرف او دزد و قطاع الطریق وجود عنقا به هم رسانیده است و ضعیفه اعمی طبق طلا بسر نهاده و در شب تاریک از دهی به دهی می‌رود احدی متعرض حال او نمی‌تواند شد.»

نیز از کارهای شیخ سلمان آبادی شهر فلاحیه می‌باشد پیش از آن زمان شهر این سرزمین دورق نام داشته که از شهرهای باستان ایران بود و بنام او سراسر آن نواحی را دورق می‌خواندند و فلاحیه گویا دیهی بود.[۹] شیخ سلمان بر آبادی آن افزوده و آنجا را شهر ساخته و بارویی بر گرد آن کشید که از آن هنگام حاکم‌نشین آن نواحی این شهر گردید و بنام آن همه نواحی فلاحیه خوانده شد و در شهر دورق کم‌کم ویران شده از میان رفت که اکنون ویرانه‌های آن در چند میلی فلاحیه پیداست.

بند بستن شیخ سلمان در جلوی کارون

گذشته از همه اینها شیخ سلمان مردی آبادی‌دوست بوده که همیشه به سرسبزی زمین‌ها می‌کوشید و آبادی‌ها بنیاد می‌نهاد. کسانی که از خوزستان آگاهی دارند می‌دانند که از یکسوی خاک آنجا پربرکت‌ترین خاک است و از سوی دیگر بزرگترین رودهای ایران از آن سرزمین روان می‌باشد با این حال بخش‌های عمده آنجا جز بیابان خشک است و علت این کار گودی رودهاست که آب به زمین‌های پیرامون آنها نمی‌نشیند. مگر در جاهایی که بند در جلو رود بسته آب آن را بالاتر بیاورند از این‌جا است که موضوع بند در خوزستان اهمیت دارد و پادشاهان نیکوکار باستان هر کدام بندی در آنجا بنیاد می‌نهاده‌اند.

شیخ سلمان نیز چون دل بر آبادی بخش جنوبی خوزستان نهاده بوده برای این کار در جایی که بنام سابله معروف است و دهنه جوی قبان نزدیک آنجا بوده بندی در جلو کارون پدید می‌آورد که آب بالا آمده به انبوهی به جوی قبان درمی‌آید و آنگاه یک رشته جوی‌های دیگر از چپ و راست جدا ساخته سراسر آن زمین‌ها را چند فرسنگ در چند فرسنگ فاریاب می‌گردانند چنانکه هنوز نشانه برخی از آن جوی‌ها پیداست.

میجر کینیرا انگلیسی که در زمان فتحعلی شاه چند ماهی در خوزستان نشیمن داشته و گویا شکسته‌های آن بند شیخ سلمان را دیده می‌نویسد که اگر کریم‌خان آن بند را نشکسته بود تا قرنها استوار می‌ایستاد. با آنکه به نوشته مؤلف تذکره که گفتیم خود او نزد شیخ سلمان سفر کرده بنیاد آن بند را چوب و نی خاشاک بوده است شیخ سلمان گوشکی نیز در دیه سابله برای خود داشته است.

لشکرکشی کریم‌خان بر سر شیخ سلمان

در این زمان که شیخ سلمان به آبادی بخش خوزستان می‌کوشید و در سراسر قلمرو حکمرانی او مردم ایمن و آسوده به کشت‌وکار و دادوستد پرداخته بودند در بخشهای دیگر خوزستان (هویزه و شوشتر و دزفول) سخت‌ترین شورش و ناایمنی در کار بود چنانکه داستان آن را سروده‌ایم نیز در دیگر بخشهای ایران از عراق و آذربایجان و فارس و خراسان بازار فتنه و آشوب بوده سخت گرم چنانکه گفتیم کریم‌خان و آزاد خان و محمد حسن خان و دیگران هر یکی از گوشه‌ای سر برآورده در آرزوی تخت و تاج می‌کوشید و پهنه ایران میدان زورآزمایی این بلهوسان گردیده بود. در نتیجه این شوریدگی‌ها تا سالیان درازی کسی در اندیشه شیخ سلمان نبود و او آسوده به کارهای خردمندانه خود می‌پرداخت. ولی در سال ۱۱۷۰ که دهسال از زمان درآمدن کعبیان به فلاحیه گذشته بود گویا برای نخستین‌بار گرفتاری برای شیخ سلمان پدید آمد بدینسان که در این هنگام کریم‌خان که پس از جنگ‌های بسیار سروسامانی به کارهای خود داده فارس را از آن خود ساخته بود به آهنگ دژ بهبهان به نواحی کهکیلویه آمد و گویا پس از پرداختن آن کار بود که به سروقت کعبیان نیز آمد.

در تاریخ زندیه هرگز یادی از این داستان نکرده تنها در دفترچه تاریخ کعب است که یاد آن کرده شده و در آنجا بیش از این نمی‌گوید. «در سال ۱۱۷۰ محاصره کریم‌خان روی داد و او نومید بازگشت» و ما نمی‌دانیم این سخن تا چه اندازه درست است.

لشکرکشی والی بغداد و مولی مطلّب بر سر کعبیان

پس از آن داستان خبری از کعبیان نیست و گویا آسوده و آزاد می‌زیسته‌اند تا در سال ۱۱۷۵ پاشای بغداد و مولی مطلب مشعشعی با لشکر انبوهی بر سر آنان آمدند.

کعبیان چون مدتها در قبان نشیمن داشتند و پس از کوچیدن به دورق نیز هنوز دسته‌هایی از ایشان در قبان بازمانده بودند والیان بغداد به عنوان آنکه قبان از بصره شمرده می‌شود و کعبیان رعیت دولت عثمانی بوده‌اند از آنان چشم فرمانبرداری و پرداخت مالیات داشتند و شیخ سلمان مالیات به ایشان نمی‌پرداخت بجای خود که در دریا و خشکی آزار به کسان ایشان می‌رسانید و کعبیان تاخت و چپاول دریغ نمی‌داشتند از اینجا دل پر از کینه او داشتند و پی فرصت می‌گردیدند. مولی مطلّب هم از اینکه کعبیان در همسایگی او نیرومند شده بودند سخت خشمناک بود و این است که با علی پاشا والی بغداد دست یکی کرده و لشکر انبوهی آماده کرده بودند و با آن لشکر به فلاحیه راندند ولی با همه انبوهی لشکر کاری از پیش نبرده نومید بازگشتند.

چنانکه گفته‌ایم اندکی پس از این لشکرکشی بود که مولی مطلّب با زکی خان زند جنگ کرده با دست او کشته گردید. اما علی پاشا بار دیگر در سال ۱۱۷۷ سپاه انبوهی از کرد و ترک و عرب گرد آورده به فلاحیه تاخت و این بار نیز کاری از پیش نبرده نومید بازگشت.

خورشید پاشا در کتاب خود[۱۰] بر این شکستهای علی پاشا پرده کشیده می‌گوید: «اگرچه او کعبیان را گوشمال به سزا داد ولی به علتی که ما نمی‌دانیم آنان را زیر فرمان گرفته رعیت خود گردانید» ولی این سخنان ارزش تاریخی ندارد.

در این زمان کریم‌خان پس از سالها کوشش حریفان خود را از میان برداشته پادشاهی ایران را از آن خویش گردانیده بود. والی که خویشتن از عهده کعبیان برنیامده بود بهتر آن دید که کریم‌خان را به دشمنی آنان برانگیزد و نامه‌ای نوشته همراه فرستادگان خود نزد او فرستاد و در آن نامه وعده داده بود که اگر سپاه ایران به سرکوب کعبیان آهنگ فلاحیه کند تا در آن نواحی درنگ نماید آذوقه و خوراک همه لشکر به عهده حاکم بصره باشد و نیز هرچه کشتی خواسته باشند از بصره برای ایشان فرستاده شود.

میرزا محمد صادق نامی در تاریخ زندیه می‌گوید: پاشا در نامۀ خود به کریم‌خان چنین عنوانی کرده بود: «شیخ سلمانی بنی کعب که از جمله بادیه‌نشینان مرزوبوم روم و مدتی است رخت عافیت به مأمن محال دورق کشیده...»

اگر نامی این سخن را بنام نامه پاشا از خود نساخته باشد[۱۱] باید گفت که والی بغداد کریم‌خان را فریب داده و برای دخالت خود در کار رعیت ایران بهانه تراشیده است. زیرا چنان‌که گفته‌ایم این هنگام بیش از صد و شصت سال بود که کعبیان در خاک خوزستان می‌زیستند و خود از نواحی قبان بود که به فلاحیه آمدند. اگر هم والی بغداد قبان را جزو بصره می‌شمرده به‌هرحال نام بادیه روم بی‌جهت است.[۱۲]

لشکرکشی کریم‌خان به خوزستان

کریم‌خان در نواحی سیلاخور لشکرگاه داشت که فرستادگان والی بغداد نزد او آمدند و نامه والی را رسانیدند. در تاریخ زندیه می‌گوید وکیل پیش از آن یکی دو بار بر زبان رانده بود که کعبیان را گوشمالی دهد. ولی چون شیخ سلمان پاس ایران نگه داشت در دریا و خشکی گزند از مردم او به رعیت ایران نمی‌رسید این بود که وکیل درباره سرکوب او شتاب نداشت.

ولی چون نامه والی بغداد رسید خواهش او را پذیرفته از راه لرستان با سپاه روانه خوزستان گردید و چون به شهر دزفول رسید مردم آنجا از گزند و آزار بنی لام از اعراب خاک عراق شکایت داشتند که از شوریدگی ایران فرصت به دست آمده از سرحد گذشته در پیرامون دزفول به تاخت‌وتاز می‌پردازند. کریم‌خان نظر علیخان زند را با دسته از سپاه بر سر بنی لام فرستاد ولی اینان آن عشیره را در جایگاه خود نیافتند و چون بازمی‌گشتند به دستوری که از کریم‌خان داشتند بر آل‌کثیر تاخته هستی آنان را به تاراج و یغما بردند زیرا آل‌کثیر همچنان دشمنی با کریم‌خان می‌نمودند و این هنگام که او با سپاه به چند فرسنگی ایشان رسیده بود باز رام نشده و بزرگان ایشان نزد او نشتافته بودند.

کریم‌خان دو روز در دزفول درنگ داشت و از مردم آن شهر و از سران شوشتر که بنام پیشواز تا آنجا بودند بیست هزار تومان پیشکش گرفته به آهنگ شوشتر بیرون آمد و چون ماه رمضان در میان و جشن نوروز در پیش بود در بیرون شوشتر لشکرگاه زده چندی در آنجا نشیمن گرفت.

چنانکه نوشته‌ایم شوشتر در این هنگام لانه مردم اوباش بود و ما آگاهی نداریم که کریم‌خان با آنان چه رفتاری کرد و آیا چه سزایی به بدکرداری‌های چند ساله آنان داد.

پس از جشن نوروز از آنجا برخاسته رو به سوی فلاحیه روانه شدند و به هر رودی که می‌رسیدند پلی بر روی آن بسته از آن می‌گذشتند تا به نزدیکی شهر فلاحیه درآمدند. در آنجا آگاهی یافتند که شیخ سلمان چون خود تاب ایستادگی نمی‌دیده چند روز پیش از رسیدن آن سپاه کعبیان را از فلاحیه کوچانیده و خویشتن با هستی و دارائی در دژ حفار نشیمن دارد.

کریم‌خان سه روز در فلاحیه درنگ کرده در این میان خبر رسید که شیخ سلمان در حفار نیز درنگ نتوانسته و به جزیره محرزی[۱۳] گریخته کریم‌خان از فلاحیه بیرون آمده در نزدیکی‌های قبان و حفار لشکرگاه ساخت و کسانی نزد حاکم بصره فرستاده پیغام داد که چنانکه والی بغداد وعده داده آذوقه برای سپاه از برنج و گندم و جو راه انداخته نیز کشتیها برای دنبال کردن کعبیان در دریا بفرستد. حاکم بصره دو کشتی پر از خرما کرده بفرستاد و نیز کشتی (زورقی) زرین و آراسته برای سواری خود وکیل بفرستاد ولی از راه انداختن آذوقه و فرستادن کشتی سرباز زده عذر خواست پیداست که از نزدیکی آن سپاه انبوه ورزیده به حدود بصره ترس کرده بدرنگ کریم‌خان در آن نزدیکی رضایت نمی‌داده.

باری کریم‌خان از رود بهمنشیر گذشته به جزیره محرزی درآمد و گروهی را با سرکردگی زکیخان در کشتیهایی که والی هویزه آماده کرده و فرستاده بود نشانده از راه شط‌العرب به دنبال کعبیان فرستاد لیکن شیخ سلمان در آنجا نیز درنگ نکرده به دریا گریخته بود.

کریم‌خان تا زمانی در آن نزدیکی‌ها درنگ داشت دژ حفار را بنیاد کنده بند سابله را که گفتیم شیخ سلمان ساخته و به گفته تاریخ زندیه «نمونه سد اسکندر» بود بشکست. ولی این کار از سیاه‌کاریهای کریم‌خان است. چه در سرزمینی مانند خوزستان بند بستن و شادروان بنیاد نهادن از سترگترین کارها و خود آیه آبادی شهرها و خرمی کشتزارهاست این است که پادشاهان نیکوکار و خردمند پول‌های گزاف ریخته بندها و شادروان‌ها در آنجا پدید آورده‌اند. کریم‌خان نیز بایستی بندی ساخته یا شکست یک بندی را جبران نماید نه اینکه بندبان استواری را که مایه سرسبزی فرسنگها زمین بوده براندازد.

در دفترچه تاریخ کعب می‌گوید به راهنمایی مردی از عرب بود که کریم‌خان آن بند را بشکست به‌هرحال کار بسیار زشتی بوده و خود نتیجه این کار بود که قبان روی به ویرانی گذارد آبادی‌هایش از میان رفت که اکنون در سراسر آنجا آبادی سرسبزی پیدا نتوان کرد.[۱۴] می‌توان گفت که خود لشکرکشی کریم‌خان بر سر شیخ سلمان جز خطا نبوده زیرا شیخ سلمان که با والی بغداد آن خونریزی‌ها را کرده و بدانسان دشمنی در میانه پدید آمده بود دیگر با کریم‌خان از در ستیزگی و نافرمانی درنمی‌آمد اگر کریم‌خان کسی نزد او فرستاده فرمانبرداری می‌خواست شیخ سلمان فرمانبرداری نموده سلمان مرد با خردی بود و به آبادی‌هایی که در قباد و دورق پدید آورده بود علاقه بسیار داشت و با اینحال انتظار دشمنی با کریم‌خان از او نمی‌رفت خود تاریخ‌نگار زندیه آشکار می‌نویسد که کعبیان چه در دریا و چه در خشکی پاس ایران را نگاهداشته به مردم ایران آزار نمی‌رسانیدند. باید گفت کریم‌خان فریب والی بغداد را خورده و کاری را که از او شایسته نبود انجام داده است.

زینهار خواستن شیخ سلمان از کریم‌خان

کعبیان چون به دریا گریختند کشتی‌های حاکم بصره ایشان را دنبال می‌کردند و از جزیره‌ای به جزیره دیگری می‌راندند. شیخ سلمان بهتر آن دید که دست به دامن کریم‌خان زده از او بخشایش بخواهد و این بود که فرستاده نزد وکیل فرستاده از گذشته عذر خواسته و برای آینده زینهار طلبیده و به عهده گرفت که اگر لشکر ایران از دورق برخیزد و به کعبیان اجازه بازگشت به آنجا داده شود بار دیگر جز راه زیردستی و فرمانبرداری نپویند و سالانه خراج پردازند.

در تاریخ زندیه می‌گوید: چون کعبیان از میان اعراب بادیه‌نشین کیش شیعی داشتند از سوی دیگر گرمای خوزستان بسیار سخت و سوزنده گردیده بود که لشکریان تاب نمی‌آوردند که کریم‌خان در خواست شیخ کعب را به آسانی پذیرفت و لشکر از آنجا برداشته از راه خیرآباد و زیدیان رهسپار فارس گردیدند در آنجا پسر شیخ سلمان نزد او آمده پیشکش‌هایی آورده بود و به عهده گرفت که سالانه سه هزار تومان خراج بپردازند بدینسان قضیه به پایان رسیده کعبیان در جای خود بیاسودند.[۱۵]

پایان زندگی شیخ سلمان

چنانکه نوشته‌اند در همان سال لشکرکشی کریم‌خان (پیش از این حادثه یا پس از آن) عثمان برادر سلمان بدرود زندگی گفت. ولی خود سلمان چند سال دیگر زنده و با کریم‌خان از در فرمانبرداری بود.

چنانکه گفتیم پیش از این پیش‌آمد آوازه شیخ سلمان چه در توانایی و زورمندی و چه در کاردانی و مردم‌داری به همه آن پیرامون رسیده و او کشتی‌ها در شط‌العرب و خلیج فارس به کار انداخته بر سراسر آن پیرامون‌ها چیرگی پیدا کرده بود و به گفته نیبور در همان سال ۱۱۷۸ که کریم‌خان لشکرکشی بر سر او آورده بود شماره کشتی‌های او به ده کشتی بزرگ و هفتاد کشتی کوچک رسیده بود که کسان او به دستیاری این کشتی‌ها به همه بندرها و جزیره‌های آن پیرامون دست‌اندازی می‌نمودند و با همه آسایش و ایمنی که در قلمرو خود سلمان بود کسی جرأت دزدی یا راهزنی نداشت کسان او در دریا از مشهورترین دزدان و راهزنان بودند که به هر کشتی که دست می‌یافتند دارایی آنان تاراج می‌نمودند چنانکه چند کشتی انگلیسی را به خلیج رسیده بود تاراج کردند و از اینجا آوازۀ شیخ کعب و کسان او به اروپا نیز رسید.

ولی پس از آن آسیب کریم‌خان از شهرت و توانایی شیخ کعب بسیار کاست. چنانکه در مدت پنج سال که پس از آن پیش آمد زنده بود دوباره به بستن بند سابله برنخاست و آبادی‌هایی که نتیجه آن بند بود یکبار دیگر از میان رفت.[۱۶]

جانشینان شیخ سلمان

در سال ۱۱۸۲ شیخ سلمان نمانده پسرش شیخ غانم به جای او نشست در تاریخچه کعب جنگ او را با مردم عمان نوشته می‌گوید غانم از عثمانیان فراوان بکشت.

ولی زمان حکمرانی او پس کم بود و در سال ۱۱۸۳ کعبیان او را بکشتند و برادرش شیخ داود به جای او نشست. لیکن سال دیگر داود را نیز کشتند و شیخ برکات پسر عثمان (برادر سلمان) بزرگ عشیره گردید.

در این میان در سال ۱۸۸۶ طاعون سختی در عراق و در برخی از شهرهای خوزستان پدید آمده انبوهی را از مردم نابود ساخت.

در زمستان ۱۱۸۷ کریم‌خان آهنگ گشادن بصره کرده صادق خان برادر او با سپاه گرانی از راه کهکیلویه و شوشتر و از آنجا به هویزه آمد و از شط‌العرب گذشته روانه بصره گردید و آن شهر را گرد فروگرفت.

این جنگ و کشاکش یکی از سترگترین حادثه‌های زمان کریم‌خان است و مدت چهارده ماه لشکر ایران در بیرون بصره درنگ داشتند تا به شهر دست یافتند در همه آن کشاکش‌ها کعبیان همراه صادق خان بودند و کوشش و یاوری دریغ نمی‌ساختند.

بارون دوبود می‌نویسد: کریم‌خان به پاداش جانفشانی‌های شیخ کعب در این لشکرکشی شهر هندگان را با روستای آن به او واگذاشت که کعبیان را نشیمن دهد و مالیات آنجا را سالانه هزار تومان بپردازد.

در سال ۱۱۹۳ چون کریم‌خان بدرود زندگی گفت بار دیگر آشوب و شورش در ایران برخاسته زندیان تا سالیان دراز بر سر تاج و تخت با یکدیگر کشاکش می‌کردند و به کندن بنیاد یکدیگر می‌کوشیدند از سوی دیگر آقا محمدخان قاجار از استراباد و مازندران برخاسته در راه پادشاهی تلاش‌ها بکار می‌برد و پیاپی جنگ‌ها در میانه‌روی می‌داد پیداست که با اینحال کسی را فرصت آن نبود که اندیشه خوزستان کند و این است که تا دیر زمانی در تاریخ‌های ایران نامی از کعبیان و دیگر عشایر خوزستان برده نمی‌شود. جز اینکه میرزا علی رضا در تاریخ زندیه خود در سال ۱۲۰۲ به رفتن محمد جعفر خان به کهکیلویه و عربستان برای نظم و ایمنی آن نواحی اشاره می‌کند. می‌توان گفت که تا زمان فتحعلی شاه مردم خوزستان بویژه کعبیان خودسر می‌زیستند و کسی را به پادشاهی نشناخته و مالیات نمی‌پرداختند.

در تاریخچه کعب سرگذشت کعبیان را در این دوره خودسری به شرح می‌نویسد و کوتاه سخن او آنکه چون پس از مرگ کریم‌خان زندیان بصره را رها کردند شیخ برکات هم به فلاحیه بازگشت و لشکر به رامهرمز و هندگان کشیده آن نواحی را از آن خود ساخت و نیرو و زور او بس افزون گردیده از بندر بوشهر و عمان گرفته تا نزدیکیهای بصره مردم باج‌گزار او گردیدند.

چون در سال ۱۱۹۷ شیخ برکات کشته گردید شیخ غضبان جانشین او شد. در زمان او نیز جنگ‌های بسیار روی داد: نخست سلیمان پاشا والی بغداد به همدستی شیخ منتفق به جنگ کعبیان برخاستند. سپس مردم عدن و بصره و همه بندرها و کنار دریا دسته‌بندی کرده آهنگ پیکار کعبیان نمودند و در همه این جنگ‌ها فیروزی از آن کعبیان بود و دشمنان کاری از پیش نبرده بازمی‌گشتند شیخ غضبان بار دیگر به رامهرمز و هندگان که از دست او رفته بود دست یافت و خونریزی فراوان کرد.

نویسندگان تاریخچه کعب می‌گوید: حوادث زمان شیخ مبارک بس فزون است. ولی پس از زمانی خود از نیز بکشتند و شیخ مبارک پسر برکات به جای او نشست در سال ۱۲۰۹ کعبیان او را بیرون کرده فارس پسر داود را به شیخی برداشتند. سال دیگر او را بیرون رانده شیخ محمد پسر برکات را به شیخی برگزیدند و تا این هنگام دوره شورش ایران نیز سرآمده قاجاریان در پادشاهی استوار شده بودند.

خوزستان در آغاز پادشاهی قاجاریان

پادشاهی قاجاریان از آغاز قرن سیزدهم هجری آغاز می‌شود.

بدینسان که آقا محمدخان بنیادگزار خاندان از سال ۱۱۹۳ که کریم‌خان به مرد به کوشش برخاسته ولی در سال ۱۲۰۵ بود که به شیراز تختگاه زندیان دست یافته برادرزاده خود فتحعلی خان را در آنجا به فرمانروایی برگماشت سپس در سال ۱۲۰۸ لطفعلی خان آخرین بازمانده زندیان را دستگیر کرده بکشت.

در این زمان چنانکه می‌دانیم خوزستان به چندین بخش شده شهر شوشتر و شهر دزفول و آل‌کثیر و خاندان مشعشع و کعبیان هر یک خودسر و جداگانه زندگی می‌نمودند و هرگز پروای آقا محمدخان را نداشتند.

ولی چون در سال ۱۲۱۲ آقا محمدخان در شورشی کشته گردید و برادرزاده‌اش فتحعلی خان به جای او به پادشاهی نشست و کم‌کم شورش‌ها از میان رفت و کارها سامانی گرفت این زمان خوزستان را به دو بخش کرده شوشتر و دزفول و هویزه را که بخش شمالی است جزو کرمانشاهان کرده به محمد علی میرزای دولتشاه سپردند و رامهرمز و فلاحیه و هندگان را که بخش جنوبی است جزو فارس دانسته به حسینقلی میرزا پسر دیگر فتحعلی شاه دادند ما نیز از هر بخش جداگانه سخن می‌رانیم.

بستن دولتشاه بند میزان

از شوشتر و دزفول تا زمان کریم‌خان سخن رانده‌ایم پس از مرگ کریم‌خان در آن شورش‌هایی که برخاست از حال این دو شهر و از کارهای مردم اوباش آنجا آگاهی درستی نداریم جز اینکه در شوشتر که گفتیم سردسته شورشیان سید فرج‌اللّه کلانتر بود و پس از مرگ او پسرش سید اسد اللّه را کشتند در زمان آقا محمدخان سردسته شورشیان ابو الفتح خان پسر دوم سید فرج‌اللّه خان بود آقا محمدخان هم حکومت شوشتر را به او واگذاشت.

در این میان دو تیرگی حیدری و نعمتی سخت رواج داشت و همیشه بساط دشمنی و کینه‌ورزی در میانه گسترده بود و چه بسا که کار به خونریزی می‌کشید و این بود که گاهی حکومت به خانواده مرعشیان که از زمان صفویان در آنجا نشیمن داشتند و خاندان معروف و محترمی بودند سپرده می‌شد.

اما محمد علی میرزای دولتشاه او بزرگترین همه پسران فتحعلی شاه و یکی از شاهزادگان توانا و کاردان قاجاری بود چنانکه کارهای سترگی کرده و نامی از خود در تاریخ ایران به یادگار گزارده چنانکه گفتیم او فرمانروای کرمانشاهان و غرب بوده و بخش شمالی خوزستان به او سپرده شده بود.

در سال ۱۲۲۱ دولتشاه آهنگ خوزستان کرده چون به شوشتر رسید الو الفتح خان کلانتر را که نام بردیم دستگیر و از دو چشم نابینا ساخت به دیگر سرکشان نیز به هر یکی سزایی داد.

چنانکه گفته‌ایم این زمان شوشتر گرفتار بی‌آبی بود بدینسان که از زمان نادرشاه بند میزان همچنان شکسته مانده و تا این هنگام هفتاد و نه سال بود که از رهگذر شکستن آن بند شهر شوشتر و روستای میاناب بی‌آب مانده و مردم گرفتار پریشانی و تنگی بودند.

شوشتریان نام و آوازه دولتشاه را شنیده بودند و این درآمدن او را به شوشتر غنیمت دانسته شکایت بند میزان را نزد او برده خواستار بستن آن گردیدند. دولتشاه خواهش آنان را پذیرفته معماری که در کرمانشاه داشت به شوشتر خواسته به او دستور داد که به بستن بند برخیزد و خویشتن به کرمانشاهان بازگشت.

استاد معمار از همان تابستان بکار آغاز کرده با سختی بسیار در مدت سه سال بند را به پایان رسانید. نیز چند چشمه از پل فتحعلی خان را که شکسته بود دوباره ساخته استوار گردانید. در ماه رمضان ۱۲۲۴ بود که آب به شاخه شتیت ریخته هم به نهر داریان (دشت‌آباد) درآمده به روستای میاناب روان گردید و مردم شادی بسیار کرده به کشت و کار پرداختند.

در کتاب «فائق البیان» که تفصیل ساختن آن بندر را شرح می‌دهد[۱۷] از فراوانی کشت و سبزی‌کاری و ارزانی میوه که در آن سال از زمین‌های میاناب برخاسته بود و از شادیهای مردم سخن دراز می‌راند. می‌گوید «آبادی شوشتر» را ماده تاریخ یافتند. ولی این فراوانی کشت و میوه و شادی مردم چون ابر تابستان دیر نپایید زیرا در سال ۱۲۲۷ در ماه ربیع الاول بار دیگر ناگهان بند شکافته و به اندک زمانی برافتاد و بدینسان بار دیگر همه آب به شاخه گرگر درآمده جوی داریان تهی و زمینهای میاناب بی‌آب گردید و همه کشت‌ها خشک شده از میان رفت.

چون این خبر به محمد علی میرزا رسید بار دیگر معمار را روانه خوزستان گردانیده فرمود بند را از سر نو بسازد معمار به شوشتر آمده از تابستان همان سال (۱۲۲۷) کار آغاز کرد و چنین رخ داد که چند بار هنگام بهار فشار آب بیشتر گردیده آنچه را ساخته بودند و ناانجام بود پاک از میان برد. با این همه معمار دست از کار برنداشته در مدت چهار سال بار دیگر بند را به پایان آورد. همین بند است که اکنون استوار و برپا مانده و بنام بند محمد علی میرزا یا بند خاقانی یا بنام دیرین خود بند میرزا خوانده می‌شود. در کتاب فائق البیان درباره دراز و پهنای آن چنین می‌نگارد:

درازا ۴۶۷ ذرع شاه

پهنا (از پایین و بنیاد) ۵۳ ذرع شاه

پهنا (از بالا و کف بند ۴۴ ""

بلندی (در میانه) ۲۰ ""

بلندی (در این سر و آن سر) ۴ یا ۵ ""

در همانسال ۱۲۳۱ که بند میرزا به انجام رسیدمحمد علی میرزا برای سرکوب اسد اللّه خان بختیاری که در دژ ملکان بیرق سرکشی برافراشته بود به خوزستان آمد و بدانسان که در ناسخ‌التواریخ و دیگر تاریخ‌ها نوشته‌اند اسد خان را دستگیر نمود. در همین سفر او بود که لشکری هم بر سر کعبیان فرستاد چنانکه سپس خواهیم نگاشت و چون از این کارها بپرداخت به کرمانشاه بازگشت.

تا سال ۱۲۳۶ که زنده بود حکومت شمال خوزستان از او بود. پس از مرگ او نیز سالهایی پسرش محمدحسین میرزا حکمران کرمانشاهان و این نواحی بود تا او را برداشته محمدتقی میرزا (حسام‌السلطنه) را برگماشتند. سپس بار دیگر محمدحسین میرزا را به فرمانروایی فرستادند و او بود تا پس از مرگ فتحعلی شاه در سال ۱۲۳۹ محمد شاه برادر خود بهرام میرزا را حاکم این نواحی گردانید.[۱۸]

لشکرکشی پسران فتحعلی شاه بر سر کعبیان

گفتیم که فتحعلی شاه بخش جنوبی خوزستان را جزو فارس کرده به پسر خود حسینعلی میرزا سپرد و گفتیم که این زمان شیخ کعبیان علویان بود سپس در سال ۱۲۱۶ شیخ محمد پسر برکات به جای او آمد.

حسینعلی میرزا در آغاز فرمانروایی خردسال بود ولی سپس که بزرگ شد یکی از شاهزادگان توانا و کاردان گردید. با این همه تا سالیان دراز کعبیان همچنان خودسر و آزاد بودند و کسی به سراغ آنان نمی‌آمد بلکه چنانکه از نگارش‌های میجر کینیرا پیداست در بخش شمالی خوزستان که سپرده دولتشاه بود نیز نابسامانی در کار بود.

میجر کینیرا معاون سرجان ملکم معروف است که همراه او به ایران آمده و در سال ۱۲۲۵ شش ماه در خوزستان درنگ داشته است و کتابی در جغرافی ایران نوشته. در آن کتاب از ناایمنی راههای خوزستان و از ستمگری بیگلربیگی (حاکم) شوشتر و راهزنی و چپاول بختیاریان در نواحی رامهرمز شکایت‌ها می‌نویسد. هم از نوشته‌های او پیداست که شیخ محمد کعبی فرمانبر دولت قاجاری نبوده و مالیاتی نمی‌پرداخته.

در محرم ۱۲۲۷ شیخ محمد مرده شیخ غیث پسر غضبان به جای او نشست او نیز پیروی از گذشتگان خود داشته روی خوش به دولت قاجاری نشان نمی‌داد.

در همان سال دولت قاجاریه برای نخستین بار به اندیشه رام کردن کعبیان افتاده از فارس لشکر بر سر ایشان فرستاد. در تاریخ‌های فارسی یادی از این داستان نکرده‌اند. در تاریخچه کعب که آن را یاد کرده می‌گوید «لشکر از ایران روی به روی هندیان آمدند. میرزا بهبهان (یا میرزا بهبهان) با سی هزار سپاه بوده به‌هرحال به گفته تاریخچه کعب کعبیان نیز سپاه آراسته و در نزدیکی ده ملا با لشکر ایران جنگیده و آنان را شکسته‌اند. می‌گوید: «کشتار فراوان از ایشان کردند و چادر میرزا را تاراج نمودند.»

گویا نتیجه این شکست سپاه حسینقلی میرزا بوده که در سال ۱۲۳۱ که گفتیم محمد علی میرزا به خوزستان آمده بود پس از انجام کار خود در بخش شمالی به کارهای بخش جنوبی نیز پرداخته لشکری به سر کعبیان فرستاد. در تاریخچه کعب درباره این لشکرکشی نیز می‌نویسد: کاری از پیش نرفت. می‌گوید ولی شاهزاده برای آنکه پرده بروی نومیدی خود بکشد با کعبیان صلح نمود.

لیکن این باور نکردنی است که محمد علی میرزا از چاره کعبیان درمانده و ناچار از صلح با آنان باشد. زیرا چنانکه در تاریخها نوشته‌اند دولتشاه این زمان بسیار توانا بود و با عثمانیان جنگیده بر آنان چیره می‌گردید. اگر هم شکست سپاه حسینقلی میرزا را باور نماییم این زبونی محمد علی میرزا را باور نخواهیم کرد. گویا چگونگی این بوده که کعبیان خود را زبون دیده و از در زینهارخواهی درآمده‌اند و دولتشاه که گویا خود او همراه لشکرکشی نبوده و چندان اهمیتی به این قضیه نمی‌داده درخواست آنان را پذیرفته و لشکریان را بازپس خوانده است.

این عادت همیشگی کعبیان و دیگر مانندگان ایشان بود که چون دولت را ناتوان می‌دیدند خودسری می‌نمودند و همین‌که دولت توانا می‌گردید و لشکر بر سر آنان می‌فرستاد از در زبونی درمی‌آمدند.[۱۹]

بارون دوبود که در آغاز پادشاهی محمدشاه سفری به خوزستان کرده و ما نام از او خواهیم برد نیز درباره کعبیان می‌نویسد: «در هر هنگام که پادشاهان ایران نیرومند می‌شدند کعبیان فروتنی از خود نموده فرمان می‌بردند و مالیات می‌پرداختند. در آغاز پادشاهی فتحعلی شاه کعبیان فرمانبرداری نمی‌نمودند ولی گفته‌اند که در آخرها مالیات از پول نقد و اسبهای تازی به فرمانفرمای فارس می‌فرستادند.»

می‌توان گفت تا سال ۱۲۵۷ که منوچهرخان معتمدالدوله گوشمالی سختی به کعبیان داد اینان با دولت ایران رفتار دورویانه داشتند. بدینسان که گاهی مالیات داده و گاهی نمی‌دادند. اگر در بیرون نام رعیتی ایران بروی خود می‌گزاردند در درون خود را آزاد شناخته خودسرانه به کار می‌پرداختند. چنانکه در تاریخچه کعب در همان زمان شیخ غیث از یک رشته حوادثی نام می‌برد که شیخ غیث با شیخ حمود رئیس منتفق پیمان همدستی بسته و با والی بغداد دشمنی نموده یا با او می‌جنگیده‌اند و بصره را به محاصره می‌گرفته‌اند نیز یکرشته جنگهایی میان کعبیان و عشایر عراق و مردم کویت و دیگران را یاد می‌کند.

پیداست که دولت قاجاری از این کارها آگاهی نداشته و دخالتی نمی‌کرده و کعبیان خودسرانه به آن کارها برمی‌خاسته‌اند.

به سخن خود برگردیم یکی از حوادث زمان شیخ غیث شوریدن کعبیان بر اوست که در سال ۱۳۳۱ او را بیرون کرده عبد العلی پسر شیخ محمد را به جای او به شیخ پذیرفتند. ولی عبداللّه هفت ماه و چند روز بیش نبوده و شیخ غیث دوباره به شیخی بازگشت.

یکی دیگر از حوادث شیوع وباست در خوزستان در سال ۱۳۳۶ شیخ غیث را در سال ۱۲۴۴ کعبیان بکشتند پس از او برادرش شیخ مبادر پیشوا گردیده از کشندگان برادر خود کینه بازجست و همه آنان را بکشت.

در زمان شیخ مبادر بود که ۱۳۴۵ که فتحعلی شاه به خوزستان درآمد.[۲۰]

آمدن فتحعلی شاه به خوزستان

در سال ۱۲۴۵ که فتحعلی شاه به فارس آمده بود از آنجا از راه بهبهان آهنگ خوزستان کرد. شیخ مبادر با پیشکش‌ها به پیشواز شتافته در میان بهبهان و رامهرمز پیش شاه رسید از آنجا فتحعلی شاه به شوشتر و از شوشتر به دزفول رفته از راه خرم‌آباد به پایتخت بازگشت و جز از گردش و تماشا کاری نکرد.

شگفت است که کارکنان دربار فتحعلی شاه بودن کعبیان را با آن زور و نیرو با آن حال خودسری که شرح آن را داده‌ایم زیان کار خود نمی‌شمارند و هرگز به روی خود نمی‌آوردند که بودن این مردم در این نقطه سرحدی بهترین دلیل ناتوانی دولت می‌باشد.

در همان زمان شیخ مبادر است که استاکلر نامی انگلیسیان به خوزستان آمده و می‌نویسد شیخ مبادر پانزده هزار پیاده و شش یا هفت هزار سواره داشت و توپ‌ها در میان فلاحیه گذارده بود.

با این همه توانایی آیا نمی‌بایست حال او درست و روشن باشد که آیا چه کاره ایران است و آیا این سپاه را برای چه نگاهداشته؟!

باری شیخ مبادر تا سال ۱۲۴۷ ریاست داشت و در آن سال او را بیرون کرده عبداللّه پسر محمد را که گفتیم در زمان شیخ غیث هفت ماه پیشوا بود به جای او گذاردند.[۲۱]

طاعون بزرگ در خوزستان

در سال ۱۲۴۷ طاعونی در خوزستان پیدا شد که کمتر مانند آن دیده شده و گروه بس انبوهی از مردم آنجا از عرب و عجم نابود ساخت و بسیاری از آبادی‌ها را از مردم تهی گردانیده ویرانه گذاشت.

در شهر شوشتر یک نیمۀ بیشتر شهر از گزند آن طاعون ویرانه گردیده که هنوز هم ویران است مردم افسانه‌ها و گزافه‌گویی‌های بسیاری درباره آن بلا دارند. از جمله در یکی که در همان زمان‌ها تدوین گردیده در این باره می‌نویسد: گذشته از غرباء که بشمار نیامد از بومیان خود شهر هشت هزار تن نابود گردید.

دیگری در دفترچه‌ای که به فرمان معز الدوله به عنوان سرشماری شوشتر و آن پیرامون‌ها نوشته در این باره می‌گوید:

طاعون از شوال آن سال تا صفر دیگر پنج ماه دوام یافت و سختی بیشتر آن در ماه ذیحجه بود چنانکه در سه روز ایام تشویش هجده هزار تن از مردم شوشتر را نابود ساخت.

ولی این نوشته‌ها گزافه‌آمیز است. زیرا میجر کینیرا که پیش از طاعون در خوزستان بوده مردم شوشتر را می‌گوید بیش از پانزده هزار تن می‌باشند. اگر هم این نوشته او را بی‌پایه بدانیم سید عبد اللطیف شوشتری که در گزافه‌گوئی دست درازی داشته و نزدیک به آغاز پادشاهی فتحعلی شاه می‌زیسته او شماره خانه‌های شوشتر را در زمان خود دوازده هزار خانه کمابیش نوشته و چنانکه ما سخن او را گزافه ندانیم و هر خانه را دارای پنج تن آدمی بشماریم همگی مردم شوشتر پیش از سال طاعون شصت هزار تن کمابیش بوده پس چگونه می‌توان پذیرفت که شصت هزار تن از آن مردم نابود گردیده یا در سه روز هیجده هزار تن مرده است؟!

بارون دوبود که ده سال پس از طاعون در خوزستان بوده شمارۀ مردم شوشتر را از چهار هزار تا پنج هزار تن می‌نگارد. اگر این سخن او را با گفتۀ میجر کینیرا بسنجیم باید گفت بیش از یازده هزار تن از شوشتریان با طاعون نمرده. اگر هم گفته‌های این اروپاییان را از روی آشنایی که به حال آنان داریم کمتر از میزان راستین دانسته رقم‌های آنان را دو برابر گردانیم با شماره مردگان طاعون بیش از بیست و دو هزار تن نخواهد بود. به‌هرحال می‌توان باور کرد که در این ناخوشی یک نیمۀ مردم چه در شوشتر و چه در دیگر شهرهای خوزستان نابود گردیده یا پراکنده شده‌اند شگفت است در دفتر سرشماری شوشتر که نام بردیم می‌گوید دانیال پیغمبر طلسمی برای وبا و طاعون نقش و در قلعه شوش زیر خاک پنهان کرده بود و از برکت آن طلسم هیچگاهی آن ناخوشی‌ها به شوشتر و دزفول نمی‌آمد تا چند سال پیش جاسوسان انگلیسی آن سنگ را دزدیده‌اند و از آن هنگام وبا و طاعون به آزادی به این شهر می‌آیند[۲۲] می‌گوید: از سال ۱۲۴۷ که طاعون بزرگ درگرفت شش بار دیگر وبا در شوشتر پیدا و هر بار گروه بسیاری را نابود گردانیده است.[۲۳]

سرکشی محمدتقی خان بختیاری و دست یافتن او به خوزستان

در سال ۱۲۴۹ که آخر زندگانی فتحعلی شاه بود محمدتقی خان بختیاری که بزرگ طایفه چهارلنگ و به دلاوری و کاردانی معروف بود سرکشی آغاز کرده در راه فارس و اصفهان براهزنی پرداخت. هنگامی نیز بیست هزار تومان مالیات دیوانی را که از شیراز به تهران فرستاده بودند به تاراج برده بدینسان کار او بالا گرفت و روز به روز بر شماره پیروان او می‌افزود تا با هشت هزار سوار به خوزستان آمده شوشتر را گرد فروگرفت این زمان حاکم شوشتر اسد اللّه میرزا پسر دولتشاه بود که به دست‌نشاندگی از برادرش محمد حسین میرزا حکومت داشت. او در خود یارای ایستادگی ندیده شهر را به محمدتقی خان سپرد.

محمدتقی خان به دزفول نیز دست یافت و به رامهرمز و بهبهان رفته آنجاها را نیز از آن خود ساخت. ولی خان ممسنی که یکی از راهزنان پر دل و بنام بود او نیز به محمدتقی خان پیوست و بدینسان زور و نیروی سرکش بختیاری بی‌اندازه گردیده آوازه دلیری‌ها و جانفشانی‌های او در همه جا بر زبان‌ها افتاد. فتحعلی شاه در این هنگام در تهران بود برای چاره کار محمدتقی خان آهنگ اصفهان کرد و بر فارس و بروجرد و دیگر جاها فرمان فرستاد که لشکر به اصفهان روانه نمایند. ولی خود او پس از پانزده روز که در اصفهان درنگ داشت به‌درود زندگی گفته همه تدبیرهایش بیهوده گردید از این پیشامد رواج کار محمدتقی خان چندین برابر گردیده کسان او راه فارس تا کاشان را فراگرفته همه کاروان‌ها را لخت می‌نمودند و چون محمد شاه به تخت پادشاهی نشست در آغاز کار دشمنان بسیار داشت زیرا برخی پسرهای فتحعلی شاه در فارس و دیگر شهرها در آرزوی پادشاهی بودند و گردن به پادشاهی او نمی‌گذاردند این بود که در سال ۱۲۵۲ محمدتقی خان در کوهستان بختیاری و در خوزستان خودسرانه فرمان می‌راند و کسان او به راهزنی روز می‌گزاردند.

در این هنگام اعراب بنی لام نیز که در حدود عراق و ایران نشیمن داشتند فرصت به دست آورده در نواحی شوشتر بتاخت و چپاول می‌پرداختند و تا زمستان سال ۱۲۵۲ که بهرام میرزا به شوشتر آمد مردم گرفتار این آشفتگی‌ها بودند.[۲۴]

کعبیان در زمان این آشفتگی‌ها

کعبیان که در زمان آسودگی با دولت سرگران بودند و جز اندک مالیاتی نمی‌پرداختند پیداست که در این آشفتگی‌ها به یک بار به خودسری گراییده‌اند.

چنانکه گفتیم در سال ۱۲۴۷ نوبت شیخی به عبداللّه پسر محمد ولی زمان او این بار نیز اندک بود و دیری نگذشت که او برخاسته[۲۵] شیخ ثامر پسر غضبان به جای او پیشوای کعبیان گردید.

بارون دوبود می‌نویسد. در آغاز پادشاهی محمد شاه هنگامیکه منوچهرخان معتمدالدوله حاکم فارس بود و در دژگل گلاب را گرد فرو گرفت به شیخ کعب که نزدیک همسایه آن دژ است فرمان فرستاد که آذوقه برای سپاه راه بیاندازد. شیخ پاسخ گفت که تاکنون چنین رسمی نبوده که کعبیان برای لشکر شاه آذوقه راه بیاندازند. ولی چون منوچهرخان دژ را بگشاد شیخ کعب ترسیده آذوقه برای لشکر راه انداخته چند هزار تومان هم پیشکش برای منوچهرخان فرستاد».

ولی در ناسخ‌التواریخ از گفتۀ منوچهرخان چنین آورده: «آن هنگام که فرمانگذار فارس بودم (شیخ ثامر) منال دیوانی کعب را نیز نداده»

در زمان فرهاد میرزا نیز که پس از منوچهرخان والی فارس گردید کعبیان تا می‌توانستند از دادن مالیات خودداری می‌کردند گاهی فرهاد میرزا ناگزیر می‌شد که برای دریافت مالیات سواره بر سر ایشان بفرستد.[۲۶]

لشکرکشی بهرام میرزا بر سر محمدتقی خان

چون در سال ۱۲۴۹ پس از مرگ فتحعلی شاه محمد شاه در تبریز بر تخت پادشاهی نشست بهرام میرزا برادر کهتر خود را در همان جا والی کرمانشاه و لرستان و خوزستان گردانیده از راه مراغه و کردستان روانه ساخت. ولی تا سه سال بهرام میرزا به خوزستان نپرداخته و تنها در زمستان سال ۱۲۵۳ بود که با لشکری آهنگ آنجا را کرد محمدتقی خان که در این هنگام در دژ تل میانه کوهستان بختیاری و دشت خوزستان نشیمن داشت چون از آهنگ بهرام میرزا به خوزستان و رسیدن او با توپخانه آگهی یافت برادر خود علینقی خان را پیش شاهزاده فرستاده فروتنی آشکار ساخت و به گردن گرفت که از آن پس سالیانه مالیات بپردازد ولی خواستار شد که او را از آمدن به نزد شاهزاده معذور دارند. بهرام میرزا این خواهش او را نپذیرفت و از آمد و شد میانجی‌گران کاری نگشود.

بهرام میرزا زمستان را در شوشتر بسر داده در آغاز بهار با سپاه آهنگ دژ تل نمود. محمدتقی خان آن دژ را رها کرده به دژ مونگشت که از استوارترین دژهای بختیاری بود پناهنده گردید. در ناسخ‌التواریخ می‌گوید مردم بختیاری که بر سر او بودند بیمناک شده گفتند ما را با لشکر پادشاه یارای جنگ نیست محمدتقی خان بار دیگر برادر خود را نزد بهرام میرزا فرستاد و کوتاه سخن آنکه در میانه آشتی رویداده محمدتقی خان نزد شاهزاده شتافت سپس هم شاهزاده میجر همراه راولنسن انگلیسی که از سرکردگان سپاه او بود و با سی تن سوار به دز مونگشت رفته چند روزی میهمان بختیاران شدند. سپس هم محمدتقی خان را برداشته به دژ تل و از آنجا به شوشتر آمدند و چنین قرار دادند که زنان و فرزندان محمدتقی خان و علینقی خان و برخی خویشان را بعنوان گروگان به کرمانشاهان بفرستند و علینقی خان همیشه نزد شاهزاده بماند.

پس از این قرار داد محمدتقی خان بجای خود برگشت بهرام میرزا از شوشتر به دزفول و از دزفول به خرم‌آباد رفت. ولی محمدتقی خان هنوز سر رام شدن نداشت. در این هنگام که میانۀ ایران و انگلیس بر سر شهر هرات رنجش پیدا شده بود کارکنان سیاسی انگلیس که بنام‌های گوناگون در ایران درنگ داشتند در کار محمدتقی خان دخالت کرده او را از رام شدن بازمی‌داشتند. میجر راولنسن که گفتیم با بهرام میرزا همراه بود از آن کارکنان سیاسی بود و شاید نتیجه دخالت اوست که این لشکرکشی بهرام میرزا پاک بی‌نتیجه ماند و محمدتقی خان پس از آنکه به دست دولت افتاده دوباره به جای خود بازگشت.

از اینجاست که در سال دیگر که محمدشاه به آهنگ هرات از تهران بیرون آمده بود از رهگذر محمدتقی خان و بختیاران سخت نگرانی داشت و برادر خود سلطان مراد میرزا را با شش هزار سپاه روانه نمود که در چمن کندمان بختیاری لشکرگاه ساخته از هر یک از بزرگان بختیاری گروگان گرفته نزد منوچهرخان معتمدالدوله که این هنگام والی اصفهان و لرستان و خوزستان گردیده و در اصفهان نشیمن داشت بفرستد.

در زمستان همان سال چون سلطان مرادمیرزا از چمن کندمان به چمن مالمیر آمد محمدتقی خان در برابر او سپاه آراسته به جنگ برخاست. در ناسخ می‌گوید: پانزده روز این جنگ و ستیز برپا بود تا سرانجام بختیاریان پایداری نتوانستند و محمدتقی خان خود را زبون دیده علیقلی خان را نزد سلطان مراد میرزا فرستاد ولی شاهزاده پافشاری داشت که خود محمدتقی خان نزد او بیاید و چون محمدتقی خان از هر راه نومید بود دست به دامن معتمدالدوله که این هنگام در شوشتر نشیمن داشت زد و معتمدالدوله از سلطان مراد میرزا خواستار شد که به محمدتقی خان زینهار داده او را آزاد بگذارد.

سلطان مراد میرزا این خواهش را پذیرفته گروه‌هایی را که از بختیاران گرفته بود در شوشتر به معتمدالدوله داده خویشتن از راه کهکیلویه به فارس شتافت.[۲۷]

داستان محمره

ما بارها از رود کارون نامبرده از چگونگی آن در زمان باستان گفتگو کرده‌ایم. این نکته را هم باید گفت که در زمان‌های باستانی کارون با شط‌العرب درنیامیخته از جویی که امروز بنام بهمن شیر معروف است یکسره به دریا می‌ریخته نمی‌دانیم کدام پادشاهی جویی میانه در رود برای آمد و شد و کشتی‌ها پدید آورده که حال امروزی پیدا شده و در همان زمانها بوده که در شمال این جوی در آنجا که دو رود بهم می‌پیوندد آبادی پیدا شده که بنام «بیان» معروف بوده. نیز آن جوی نوین را جوی بیان می‌نامیده‌اند.

در قرن‌های نخستین اسلام بیان یکی از شهرهای خوزستان شمرده می‌شد و ناچار به علت آمد و شد کشتی‌ها تجارت مهمی داشته یکی از کارهای تاریخی عضد الدوله دیلمی این است که آن جوی بیان را که برای آمد و شد کشتی‌های بزرگ پیداست که از این کار او رونق بیان بیشتر گردید. گویا از همان زمان عضدالدوله و در نتیجه آن کار او بوده که کاروان از جوی دیرین خود (بهمن‌شیر) بازگشته و بخش انبوه آب آن از راه جوی بیان به شط‌العرب ریخته است.

بیان تا قرن چهارم که مقدسی نام آنرا می‌برد آباد بود ولی سپس نامی از آن در کتابها نیست و ما نمی‌دانیم در چه زمان از میانه رفته. جز اینکه در آخرهای قرن دوازدهم آبادی را به جای آن بنام «محمره» می‌یابیم.

نخستین بار که ما بنام محمره برمی‌خوریم در تاریخچه کعب است که در حوادث زمان شیخ غیث نام آن را «کوت المحمره» می‌برد و از اینجا پیداست که دژی بوده و گروهی از کعبیان در آن نشیمن داشته‌اند سپس هم میجر کینیرا آن را از دیه‌های خوزستان می‌شمارد. پس از دیری نیز آن را شهری می‌یابیم که سرپرست آن حاجی یوسف پسر حاج مراد او (نیای شیخ خزعل خان) می‌باشد.[۲۸]

در زمان شیخ ثامر محمره دیگر آبادتر شده و از اختیار آن بدست حاج جابر پسر حاج یوسف افتاده بود شیخ ثامر آن را بندر آزادی ساخته درهای آنرا به روی کشتی‌های تجارتی باز گذاشت و از اینجا رونق آن شهر بیش از پیش گردید.

ولی از همین کار او علیرضا پاشا والی بغداد سخت رنجیده کمر به دشمنی کعبیان استوار گردانید چرا که بصره تا آن زمان یگانه بندر شط‌العرب بوده سود گزافی از گمرکخانه آنجا بهره والی می‌گردید و چون باز شدن بندر محمره از آن سود می‌کاست از اینجا والی به دشمنی برخاسته دل به ویرانی محمره بست. چنانکه گفته‌ایم در آن زمان‌ها سرحدی میانه ایران و عثمانی شناخته بود و والیان بغداد از دخالت در کار خوزستان بویژه در کار کعبیان خودداری نمی‌نمودند. در این هنگام نیز محمد شاه در بیرون هرات گرفتار محاصره آن شهر بوده فرصت خوبی برای والی بغداد پیش آمده بود. شاید هم انگلیسیان در برانگیختن او نیز دست داشته‌اند.

بهر حال در روز بیست و سوم رجب بود که پاشا با آن لشکر انبوه ناگهان به محمره رسیده کرد دژ را فروگرفتند و با توپ و تفنگ دست به کار کردند. حاج جابر که گفتیم گماشته ثامر در محمره بود کاری بیش از این نتوانست که خود را بیرون انداخته به فلاحیه بگریخت و لشکریان او از ترک و اعراب به درون دژ درآمده دست به کشتار و تاراج گشادند و از مردم بیچاره فراوان کشته و بر خانه‌ها کندن و سوختن دریغ نگفتند هر چه مال و اندوخته به دست آوردند تاراج کرده با گروه انبوهی از زنان و دختران و پسران که اسیر گرفته بودند به عراق بازگشتند.

عبد الباقی افندی عمری شاعر معروف عراق که در این لشکرکشی و کشتار تاراج همراه علیرضا پاشا بوده قصیدۀ بس درازی ساخته که نامردانه آن کشتارها و سیاهکاری‌ها را می‌ستاید و بر خود می‌بالد. در آغاز قصیده (شعرها گزین شده):

  فتحنا بحمد اللّه حصن المحمرة فاضحت به تسخیر الاله مدمرة  
  بسیف علی ذی الفقار الذی لنتا لقد اخلصت صقلا ید اللّه جوهرة  
  و جابر اورثناه کسرا به کهبه و لیس لعظم قد کسرناه مبرة  
  غدا هاربا یبغی النجاة به نفسیه و خلی قناطیر التراث المنظرة  
  و نخل امانیه به مکتوم خبثه عثا کلها فی غدر ثامر مثرة  
  علی ساقها قامت لکعب قیامة فزلت شیئا فی القضایا المقدورة  
  فم تغن عنهم مانعات حصونهم من‌اللّه شیئا فی القضایا المقدورة  
  مصیبتهم جلت و من جمعهم خلت مساکن امست یا الخراب معمرة  
  تری الارض قاعا صفصفا لا تری بها اعوجا جاولا امتاسباسب مقفرة  
  تری القوم صرعی فی ازقه حصنها کاعجاز نخل خاویات مد عثرة  
  غد و طعمة للسیف الا اقلهم قد تخذوا من شط کارون مقبرة  
  علی حافیته کم قتل مجندل و فی جانبه کم حباه مففرة  
  مدافعناکم اطلعت من بروجها علیهم شموسا با العذاب مکورة  

پس از یک رشته یاوه‌بافی که نام تیره‌های کعب را برده و عشایری را که در سپاه علیرضا پاشا بودند یکایک یاد کرده درباره اسیر کردن زنان و دختران و اینکه پس از صلح آنان را به کسان خود پس داده‌اند بی‌آنکه دستی بسوی آنان دراز شده باشد می‌گوید:

  تری الحور مقصوراتها فی خیامنا کاقمارتم فی الدجنة مسفرة  
  و من قاصرات الطرف فی کل کلة بفضل ازار من عفاف موزره  
  و عادت عقب الصلح کل خریدة الی اهلها و هی الحصان المخدره  

درباره سیاهان که به تاراج برده و فروخته‌اند می‌گوید:

  و با لبیض سقنا السود و اسردقه و سوق النجاشی روج السبی متجره  

می‌گوید: حاج جابر در کویت نزد پاشا آمده اسبها پیش‌کش و از گذشته عذر خواسته و بخشایش طلبید و پاشا برو بخشوده خلعت پوشانید:

  و جابر فی حصن الکویت قدالتجی الینا و قاد الصافنات المضرة  
  و قد شملته من علی مراحم و خلعته فخر فیه کمل مفخره  
  صفوح کسا کعبا ببردة عفوه و احقن منهم کم دما کان اهدا  

می‌گوید: پاشا عبدالرضا را امیر کعب برگزیده به فلاحیه فرستاد و ثامر از فلاحیه به هندیان گریخت و کعبیان به عبدالرضا گرویده او را پذیرفتند.

گویا داستان عبدالرضا این بوده که پس از ویرانه کردن محمره با سپاهی روانه فلاحیه شده و ثامر خبر او را شنیده و به هندیان گریخته ولی سپس که پاشا از محمره و آن پیرامونها دور شد عبدالرضا هم ایستادگی نتوانسته و به بغداد رفته. بهر حال در تاریخچه کعب نامی از او نمی‌برد و ما می‌دانیم که پس از داستان محمره دوباره ثامر شیخ کعبیان بوده و آنگاه این داستان تاخت‌وتازی بیش نبود و از همان زمان دولت ایران با دولت عثمانی به گفتگو پرداخته قضیه را دنبال می‌کرد پیداست که با اینحال درنگ عبدالرضا در فلاحیه نشدنی بود.

قشون‌کشی معتمدالدوله بر سر محمدتقی خان

محمدتقی خان پس از آن همه لشکرکشی‌ها بر سر او هنوز آرزوی خودسری را از سر خود بیرون نکرده بود و مالیات نمی‌پرداخت و به گفتۀ ناسخ‌التواریخ همیشه ده هزار سوار آماده داشت. گفتیم که معتمدالدوله با او مهربانی نموده سلطان مراد میرزا را نگذاشت بر او سخت بگیرد سپس هم که برادرش علینقی خان در تهران گروگان بود و از آنجا گریخته در اصفهان به معتمدالدوله پناهنده گشت معتمدالدوله به او پناه داد از شاه اجازه برای او گرفت که در اسپهان نشیمن گزیند. با این همه در این هنگامم که معتمدالدوله والی اسپهان و لرستان و خوزستان بود محمدتقی خان با او از در گردن‌کشی درآمد و مالیات نمی‌پرداخت.

علت عمدۀ آن بود که در این هنگام که میانه ایران و انگلیس رنجیدگی پیدا شده و انگلیسی‌ها سپاه خود را به جزیرۀ خارک آورده و آماده تاخت بر ایران نشسته بودند کارکنان سیاسی ایشان در ایران محمدتقی خان و شیخ ثامر و دیگران را از سرکشان جنوب بر نافرمانی دلیرتر می‌گردانیدند از جمله لیارد معروف که از جمله کارکنان سیاسی انگلیس بود و بنام کاوشهای علمی در ایران گردش می‌کرد این زمان در بختیاری نزد محمدتقی خان می‌زیسته و این شگفت که دولت قاجار جلوگیری از آن دشمنان زیان کار نمی‌نموده و به آنان اجازه گردش در ایران می‌داده.

پس از بازگشت محمد شاه از هرات در سال ۱۲۵۸ بود که معتمدالدوله سپاهی آراسته از راه بختیاری آهنگ خوزستان کرد که به نافرمانی‌های محمدتقی خان و دیگران چاره نماید و علینقی خان را همراه برداشته از اسپهان بیرون آمد.

باید دانست که منوچهرخان معتمدالدوله یکی از کسان کاردان و توانا بوده و در این لشکرکشی بر خوزستان هم از دیده تاریخ این سرزمین و هم از دیده استقلال ایران بسیار گرانبهاست. زیرا چنان‌که خواهیم دید در نتیجه این لشکرکشی از یک سوی همه سرکشی‌ها از خوزستان برافتاده و دولت ایران بر سراسر آن چیره می‌گردد و از سوی دیگر دست فتنه‌انگیزی انگلیسیان از درون ایران کوتاه، می‌شود.

درباره اهمیّت این لشکرکشی منوچهرخان آن بس که از یک سوی چنانکه گفتیم لیارد به محمدتقی خان پیوسته و برو راهنمایی‌ها برای ایستادگی در برابر منوچهرخان می‌نموده از سوی دیگر در همان هنگام بارون دوبود نامی از کارکنان مهم سفارت روس در تهران به دستاویز گردش در فارس و خوزستان از تهران چاپاری عزیمت می‌نماید و پیداست که مقصود آگاهی از چگونگی کار انگلیسیان و محمدتقی خان بوده وگرنه زمستان به آن سختی با گردش و تماشا سازش نداشت.

باری منوچهرخان سپاه و توپخانه را از آن گریوه‌های سخت بختیاری گذرانیده به دشت مالمیر رسید. محمدتقی خان سپاهی از پیاده و سوار گرد آورده در آن دشت درنگ داشت. ولی منوچهرخان از ستیزه درنیامده او را پیشواز نمود. به گفته لیارد هر دو سپاه چهل روز در دشت مالمیر درنگ داشتند و هر روزه یکی از نزدیکان منوچهرخان نزد محمدتقی خان آمده گفتگو می‌کردند. تا سرانجام چنین قرار دادند که منوچهرخان سپاه خود را برداشته به شوشتر برود محمدتقی خان نیز پس از گذرادن جشن نوروز که در پیش بود در شوشتر به منوچهرخان پیوندد.

پس از این قرارداد منوچهرخان شبی از در دزتل میهمان محمدتقی خان شده از آنجا علی نقی خان و شفیع خان را همراه برداشته روانه شوشتر شد ولی چون جشن نوروز گذارده شد بر خلاف وعده محمدتقی خان که به شوشتر نیامده و آمد و شد میانجی‌گران کاری نگشود، علی نقی خان اجازه خواست که خود او به دژ تل رفته برادرش را به شوشتر بیاورد و چون رفت محمدتقی خان را برداشته آهنگ شوشتر نمود ولی از سه فرسخی هر دو برگشته به دژ تل رفتند.

منوچهرخان دانست که فریب ایشان را خورده و بدان سر شد که لشکر به دژ تل ببرد. هم در این هنگام گروهی از مردم بختیاری که از محمدتقی خان دل‌آزرده بودند به لشکرگاه دولتی پیوستند. و چون منوچهرخان با لشکر از شوشتر روانه گردید بسیاری از ایل محمدتقی خان در خود یارای ایستادگی ندیده دژ تل را رها کرده و با زنان و فرزندان خویش و با کسان و پیوستگان از راه رامهرمز و بهمئی به فلاحیه شتافته به شیخ ثامر کعب پناه برد.

منوچهرخان به دژ تل درآمده علیرضا خان بختیاری را که محمدتقی خان پدر او را کشته بود ایلخانی و حاکم بختیاری برگزیده در آن دژ برنشاند و خویشتن با سپاه و توپخانه از دنبال محمدتقی خان آهنگ فلاحیه نمود و چون به نزدیکی آنجا رسید لشکر را فرود آورد.

کس نزد شیخ ثامر فرستاد که محمدتقی خان را که گناه کرده دولت است نزد او بفرستد شیخ ثامر ایستادگی کرده ولی خواست تدبیری به کار زند و نامه‌ای به شیخ بحرین نوشته از او خواستار شد که پای میانجی‌گری به میان آورده از معتمدالدوله برای محمدتقی خان بخشایش طلب کند شیخ بحرین درخواست او را پذیرفته و سرانجام با منوچهرخان چنین قرار دادند که او کسی از نزدیکان خود را به فلاحیه بفرستد تا به محمدتقی خان زینهار داده نزد او بیاورند سپس هم ثامر زنان و فرزندان او را گسیل دارد معتمدالدوله سلیمان خان سرتیپ خواهرزاده خود را فرستاد و او به محمدتقی خان دلگرمی داده همراه خود با شیخ ثامر به لشکرگاه منوچهرخان آورد.

منوچهرخان محمدتقی خان را به یکی از بزرگان سپرد که پاسبانی نماید و ثامر را نیک نواخته به فلاحیه بازگردانید که علی نقی خان و دیگر کسان محمدتقی خان را نزد او بفرستد.[۲۹]

نافرمانی شیخ ثامر

شیخ ثامر از آن سرچشمه آب می‌خورد که محمدتقی خان و دیگر سرکشان جنوب زیرا او در آن سرزمین خود سخت استوار و نیرومند بود و این زمان به گفته ناسخ‌التواریخ پانزده هزار سوار آراسته و آماده داشت و این بود که انگلیسیان او را بحال خود نگذارده به سرکشی وادارش می‌نمودند. لیارد بی‌پرده می‌نویسد که ثامر با انگلیسیان دوستی داشت و با سرکردگان کمپانی هند در کشتی‌های جنگی شط‌العرب و با نماینده ایشان در بندر بصره نامه‌نویسی‌ها می‌کرد و آنان وعده به ثامر داده بودند که اگر نیازی بیفتد از هیچگونه یاری و دستگیری به او دریغ نخواهند کرد.

ثامر فریفته این وعده‌ها گردیده با دولت ایران سرگرانی می‌نمود و چون از لشکرگاه منوچهرخان به فلاحیه برگشت از سپردن محمدتقی خان بدست دولت پشیمان گردیده از گسیل داشتن علینقی خان و دیگران خودداری نمود و با بختیاریان که در نزد او بودند و با لیارد انگلیسی که پس از ساختن کار محمدتقی خان نزد کعبیان شتافته بود به شور نشسته چنین قرار دادند که شبانه شبیخون به لشکرگاه معتمدالدوله برده محمدتقی خان را رها گردانند و شب هنگام این تدبیر خود را بکار بسته گروه انبوهی از عرب و بختیاری به ناگهان هجوم به لشکر دولت برده از شلیک تفنگ هیاهوی غریبی برپا بود و گروهی از دو سوی کشته گردید ولی به رها کردن محمدتقی خان دست نیافته نومید بازگردیدند.

این حادثه منوچهرخان نیت ثامر را دانسته به دانسر شد که سپاه بر سر فلاحیه برده ثامر را گوشمالی دهد. در این هنگام مولا فرج‌اللّه خان والی هویزه و شیخ عشیره با وی و دیگران با دسته‌های خود به لشکرگاه او درآمدند و شیخ عبدالرضا که هنوز در بغداد می‌زیست نامه به منوچهرخان نوشته پس از اجازه پیش او آمد نیز منصور خان فراهانی که با دسته‌ای از سپاه از پیش فرهاد میرزا والی فارس برای گرفتن مالیات از کعبیان آمده بود به لشکر او پیوست. منوچهرخان با سپاه از رود حراحی گذشته سپاهیان را بر آن واداشت که بر جوی‌ها و آب‌های فراوانی که در پیرامون فلاحیه است پلها ساخته و جسرها ببندند. در این میان شیخ ثامر که خود را درمانده و زبون دیده از انگلیسیان دستگیری ندید علمای فلاحیه را به میانجیگری پیش منوچهرخان فرستاد و سرانجام قرار دادند که ثامر مالیات چندین ساله خود را که در زمان والی‌گری منوچهرخان در فارس نپرداخته بود بپردازد و کسان محمدتقی خان را نیز بسپارد. ثامر پولی را که منوچهرخان می‌خواست پرداخته درباره سپردن بختیاریان مهلت خواست و دو تن از خویشان خود شیخ مرید و شیخ فدعم را گروه سپرد منوچهرخان از فلاحیه برخاسته به شوشتر بازگشت.

ولی ثامر چون سپردن بختیاران را نمی‌خواست و آن از ننگ خود می‌دانست بدیشان گفت که سر خود گرفته از فلاحیه بیرون روند کریمخان برادر کوچک محمدتقی خان و شفیع خان از خویشان او در کوهستان با دست مردم بهمئی و بختیاری کشته گردیدند و زنان و فرزندان محمدتقی خان گرفتار شده به شوشتر نزد معتمدالدوله فرستاده شدند. تنها علینقی خان و چند تن دیگر توانستند با هر سختی خود را به تهران رسانیده در توپخانه بست نشینند. از آنسوی منوچهرخان چون از رفتار شیخ ثامر درباره بختیاریان آگاه گردید فدعم و مرید را که گروگان نزد او بودند به بازار شوشتر فرستاد و فرمان کشتن داد. ولی سپس به شفاعت علمای آن شهر از سر خون ایشان درگذشت. و چون هنگام پائیز رسیده از سختی گرما کاست بار دیگر با سپاه و توپخانه آهنگ فلاحیه نمود. ولی پیش از آنکه او به فلاحیه برسد شیخ ثامر زنان و فرزندان و مال خود را برداشته به کوت الشیخ بگریخت و پس از مدتی از آنجا به کویت رفت. منوچهرخان به فلاحیه آمده حکومت کعب را به شیخ عبدالرضا سپرد و برای بختیاری و دیگر نواحی حاکم‌ها فرستاد ولی در این میان شیخ عبدالرضا بی‌جهت از فلاحیه و برادرش از لشکرگاه معتمدالدوله بگریختند. معتمدالدوله مولی فرج‌اللّه مشعشی را والی خوزستان گردانیده فرمان داد که با دسته‌ای از سواران خود در فلاحیه نشیمن گزیند تا ثامر برگشتن نتواند.

نیز دستور داد که به آبادی محمره بکوشد و خویشتن با سپاه از راه شوشتر و دزفول و خرم‌آباد بیرون رفت و محمدتقی خان را با کنده و زنجیر به تهران فرستاد.[۳۰]

قرارداد ارضروم و سرحد عراق و خوزستان

از آن هنگام که علیرضا پاشا محمره را ویران ساخت رنجش و دشمنی میانه دو دولت ایران و ترک پدید آمده به گفته ناسخ دولت ایران پنج کرور زر مسکوک تاوان آن تاراج و کشتار و ویرانی را می‌خواست و گاهی بدان سر می‌شد که از سرگرم بودن عثمانیان به جنگ محمد علی پاشای مصری استفاده جسته لشکر بر سر بغداد بفرستد. عثمانیان می‌گفتند محمره خاک عثمانی است و والی بغداد که آنجا را ویران کرده خود یک شهر عثمانی را ویران کرده انگلیسیان نیز از هر باره هواداری از ترکان می‌نمودند. پس از آمد شد و سفرای بسیار سرانجام به میانجی‌گری سفرای انگلیس و روس چنین قرار دادند که هر یک از چهار دولت ایران و عثمانی و روس و انگلیس نماینده‌ای از خود بفرستند که کمیسیونی در ارضروم کرده درباه سراسر سرحدهای ایران و ترک قراری بدهند. نماینده ایران در آن کمیسیون میرزا تقی خان امیر نظام (امیرکبیر) بود و بدینسان که در تاریخ‌ها نگاشته‌اند سه سال در ارضروم نشیمن داشت و پس از گفتگوها و پاره پیش‌آمدها سرانجام در ماه جمادی الاخری سال ۱۲۶۳ قراردادی بسته شد که به «قرارداد ارضرم» معروف می‌باشد در فقره دوم آن قرارداد سرحدی عراق و خوزستان را بدین عبارت‌ها از هم باز نمودند.

«دولت عثمانی» نیز قویا تعهد می‌کند که شهر و بندر محمره و جزیرة الخضر و عشایر متعلقه معروفه ایران است به ملکیت در تصرف ایران باشد و علاوه بر این حق خواهند داشت که کشتیهای ایران به آزادی تمام از محلی که به جر مصب می‌شود تا موضع التحاق حدود طرفین در شهر مذکور آمد و رفت نمایند.

هم در توضیحاتی که سفرای انگلیس و روس در پاسخ پرسش‌های دولت عثمانی داده‌اند درباره این فقره نگاشته می‌شود: «لنگرگاه محمره در محلی است که واقع شده است در محاذی شهر داخل در مرداب خفار».

پس از پیدایش اسلام این نخستین بار بود که سرحد غربی ایران شناخته شد و از این سپس دستاویزی برای والیان بغداد در زمینه دست اندازی بخاک ایران و فتنه‌انگیزی در میان عشایر خوزستان باز نماید.

پس از بسته شدن این قرار داد حاج میرزا آقاسی «شخص اول ایران»[۳۱] مولی فرج‌اللّه خان مشعشعی را به تهران آمده بود که حکومت خوزستان داده سپرد که در محمره دژی برپا سازد و می‌گفت پاسبان در آنجا گذارده راه حاجیان را از سوی نجد و جبل خواهم قرار داد زیرا در زمان فتحعلی شاه ابن سعود پادشاه نجد نامه به دربار ایران نوشته خواستار شده بود که حاجیان ایران از راه نجد رهسپار مکه شوند.

ولی این اندیشه‌های حاج میرزا آقاسی چه سودمند بوده چه ناسودمند بکار بسته نشده حکمرانی مولی فرج‌اللّه در خوزستان جز زمان اندکی نبود زیرا در سال ۱۲۶۴ بود که محمد شاه بدرود زندگی گفته حاج میرزا آقاسی نیز با آرزوهای خود از میان برخاست.

پس از محمد شاه که نوبت پادشاهی به پسر نوجوان او ناصرالدین میرزا رسید چون رشته کارهای او بدست امیر نظام بود در همان سال نخست پادشاهی از میرزا جعفر خان مشیرالدوله را مأمور نمودند که همراه نمایندگان عثمانی و روس و انگلیس سرحدهای ایران و ترک را از روی ارضروم معین نموده نشان‌ها پدید آورند و این کار چهار سال مدت کشید د ناسخ‌التواریخ می‌نگارد. درویش پاشا نماینده عثمانی به نیرنگ و فریب کعبیان را برمی‌انگیخت که خود را رعیت عثمانی بخوانند و وعده می‌داد که مالیات ده ساله را از ایشان نخواهد گرفت.

ولی کعبیان تن به آن ننگ ندادند و با آنکه مشیر الدوله دو هزار تومان بر مالیات ایشان بیفزود و شش هزار تومان بر شهر هویزه مالیات بست باز همگی به رعیتی ایران خرسند بودند.

دبیر درویش پاشا در این سفر خورشید پاشا نامی بوده که کتابی درباره سفر خود نوشته و از کتاب او نیز پیداست که کعبیان با عثمانیان روی نشان نمی‌داده‌اند و اینست که خورشید پاشا زشتگویی بسیار از ایشان نموده است.[۳۲]

پایان روزگار مشایخ فلاحیه

لشکرکشی منوچهرخان به خوزستان که با آن فیروزی به پایان رسید یکی از کارهای سودمند و تاریخی دوره قاجاریان بود و پای دولت را در آن سرزمین استوار گردانید. در نتیجه آن لشکرکشی سراسر خوزستان بدست دولت درآمده فرمانرواییها جدا جدا همه از میان برخاست و از آن هنگام بود که جنوب خوزستان که از آغاز پادشاهی قاجاریان بستۀ فرمانروایی فارس گردیده بود بار دیگر به حکمرانی خود خوزستان برگشت شیخ ثامر که معتمدالدوله او را از فلاحیه بیرون راند آخرین شیخ نیرومند و سرکش فلاحیه بود پس از وی آن خاندان را چندان توانایی نماند که به دولت سرکشی نمایند یا از دادن مالیات خودداری کنند.

نیز طوایف خمیس که در نزدیکی‌های رامهرمز نشیمن داشت و آل محسن که کعبیان محمره بودند همچنین اعراب با وی از فلاحیه جدا کرده شدند از آن پس خاندان مشایخ محمره (خاندان شیخ خزعل خان) آبرومندترین خاندان از اعراب خوزستان بودند و شیخ فلاحیه را با آنکه لقب «شیخ المشایخ» می‌دادند خود جایگاه پائین‌تری داشت تا آنجا که در زمان شیخ خزعل خان آن خاندان برانداخته شد و شیخ خزعل یکی از کسان خود به حکمرانی فلاحیه برمی‌گماشت. نخستین شیخ فلاحیه پس از ثامر شیخ فارس پسر شیخ غیث بود که پس از چند سالی چون از عهده پرداخت مالیات برنمی‌آمد حاکم خوزستان او را برداشته شیخ لفته نامی را به جای او برگماشت و این دو تن تا سالیان دراز هم چشم و جانشین یکدیگر بودند که حاکم خوزستان گاهی آن را برداشته این را می‌گذاشت و گاهی آن را گزارده این را برمی‌داشت تا سرانجام شیخ لفته به دست کعبیان کشته گردیده به جای او شیخ جعفر خان پسر شیخ محمد شیخ المشایخ گردید و جانشین و هم چشم او نیز شیخ رحمة خان شیخ غیث بود که پیاپی به جای یکدیگر می‌آمدند و چون شیخ رحمة نماند برادر او شیخ عبداللّه در هم‌چشمی با شیخ جعفر جای او را گرفت کار بدینسان بود تا در سال ۱۳۱۶ شیخ خزعل خان مالیات فلاحیه را نیز از دولت پذیرفته یکی از کسان خود را به سرپرستی کعب برگماشت و از آن زمان بازماندگان خاندان شیخ المشایخ پراکنده و پریشان گردیدند.[۳۳]

در پائیز سال ۱۳۴۳ که دولت لشکر بر خوزستان کشید شیخ عبد الحسین خان نامی از بازماندگان آن خاندان با دسته‌ای از عرب از فلاحیه گریخته در بهبهان و آن پیرامون‌ها به لشکرگاه دولتی پیوسته و در آنجا بودند تا دولت فیروزی یافته فتنه شیخ خزعل خان را به پایان رسانیده و شیخ عبد الحسن خان را به پاداش آن دولتخواهی که از خود نموده بود به جای پیشینیان خود شیخ؟ المشایخ گردانیده رشته کارهای کعبیان را بدست او سپرد که نگارنده این نامه در زمستان آن سال بارها او را در اهواز دیدار می‌کردم.[۳۴]


  1. لرد کرزن و دیگران سخنان نااستواری درباره نژاد کعبیان و اینکه از کجا به خوزستان آمده رانده‌اند.
  2. برهان قاطع و دیگر فرهنگها دیده شود. سعدی در گلستان در داستان حج رفتن خود می‌گوید: «ناگاه دزدان خفاجه بر کاروان زدند و پاک بردند
  3. تاریخ ابن‌اثیر حوادث سال ۵۶۸.
  4. در کتاب سیدعلی شعرهای عربی را که بدر در این‌باره سروده و به عنوان درخواست نزد علی پاشا فرستاده نیز نقل نموده.
  5. مردمی که راه حاجیان می‌زده‌اند پیداست که از دین بیزار بوده‌اند در تاریخهای داستانی نیز از آنان می‌نگارند که در کربلا در مشهد امام حسین تباهکاریها می‌کرده‌اند.
  6. در سه نسخه چاپی جهانگشا عبارت بدینسان است: «سرکشان است و مشایخ اعراب که در قلعه‌کوبی سکنی داشتند... طالب امان و متعهد خدمات گشته‌اند» باید گفت مقصود از «کوبی، قبان» بود و به تحریف آورده‌اند. در یک نسخه خطی همبه جای آن «کعبی» می‌نویسد. به‌هرحال این یقین است که محمد حسین خان کعبیان را در قبان محاصره نموده چنانکه در دفترچه تاریخ کعب هم این عبارت نوشته می‌شود: «نم حکم فرج‌اللّه و وقع فی زمانه حصار امیان و کان محاصره هم محمد حسین خان الفجری و عدد عساکره ثلثون الثامن العجم و الاکراد و ذیحوهم کعب و کانوا یومئذ بالقبان فی سنه ۱۱۴۶) اگرچه در این عبارت هم کلمه «امیان» ناروشن است ولی اصل مطلب روشن می‌باشد. میرزا مهدیخان می‌نویسد نادر فرمان برای محمد حسین خان فرستاد که مشایخ کعب را با اولاد فارس آل‌کثیر کوچانیده از راه خرم‌آباد به استرآباد بفرستد. ولی گویا از مشایخ است زیرا باور کردنی نیست که کعبیان بر سپاه نادر چیره شده آنان را کشتار کرده باشند و با این همه از او فرمانبرداری نمایند.
  7. در تاریخ کعب سال ۱۱۵۵ می‌نویسد.
  8. Niebuhr
  9. گویا آغاز آبادی آن بدست شیخ سلمان در سال ۱۲۶۲ بوده زیرا تاریخ آن را به شوخی یا به دشمنی «فی الفلاحیه خنزیر سکن» گفته‌اند (باید فاء فلاحیه را مانند فارسی‌زبانان یا مانند خود تازیان خوزستان هاء خواند نه تاء و یاء مشدد را دو یاء بشمار آورد.)
    در کتابها نوشته‌اند که شیخ سلمان فلاحیه را بنیاد نهاده ولی ما آنرا درست ندانسته نوشتیم فلاحیه دیهی بوده شیخ سلمان آن شهر را گردانیده دلیل این مطلب همان نام فلاحیه است. زیرا اگر شیخ سلمان آنجا را بنیاد می‌گذاشت چرا بایستی فلاحیه بنامد و سلمانیه ننامند و آنگاه ما از روی جستجوی و آزمایش می‌دانیم تا در جایی دیهی یا دهکده‌ای پدید نیامده باشد شهر پدید نمی‌آید چنانکه این موضوع را در جای دیگری به شرح نوشته‌ایم.
  10. در زمان ناصرالدین شاه نمایندگانی از عثمانی و ایران بازدید حدود این دو کشور را کرده‌اند که ما یاد آن را خواهیم کرد. خورشید پاشا همراه نمایندگان عثمانی و دبیر ایشان بوده و کتابی نوشته که ما آنرا «کتاب خورشید پاشا» نام می‌بریم به گفته او داستان لشکرکشی علی پاشا در کتاب گلشن خلفا نگارش یافته و آن کتاب چاپ شده ولی ما دسترس به آن کتاب نیافتیم.
  11. زیرا این تاریخ‌نویسان باکی از آن نداشته‌اند که سخنانی از خود بافته بنام فلان پادشاه یا به همان وزیر به رشته نگارش بیاورند. اگر نوشتهای آنان راست باشد باید گفت نادرشاه و کریم‌خان و ناصرالدین همیشه با سجع و روی سخن می‌گفته‌اند و در گفتگوهای خود پیاپی فلسفه و حکمت می‌سروده و آیات قرآنی و احادیث نقل می‌کرده‌اند! بویژه این میرزا محمد صادق که مرد بی‌دانشی بوده و خود او چنین می‌پنداشته که کعبیان پس از مرگ نادر از خاک روم به ایران آمده‌اند چنانکه می‌نویسد: «بر دانایان لغات تازی و پارسی مستور نماند که شیخ سلمان بنی کعب از جمله اعراب بادیه‌نشین ممالک روم و باجگذار فرماندهان آن مرزوبوم بود پس از انهدام بنیاد دولت نادرشاه به علتی از والی بغداد و بصره رنجیده... عشیره بنی کعب را که در مرتبه دو هزار خانواده می‌باشند مصحوب خود گردانیده... از شط‌العرب عبور نموده در خطه دورق از جمله بلاد خوزستان در جنب شط‌العرب واقع...» پس دور نیست که این پندار غلط خود را در عنوان نامه والی گنجانیده باشد.
  12. دفترچه تاریخ کعب تاریخ زندیه تألیف میرزا محمد صادق نامی
  13. مقصود همان جزیره آبادان است که جزیره الحضر نیز نامیده می‌شود محرزی اکنون دهکده و نخلستانی است در شمال آن جزیره بر کنار رود بهمنشیر شاید دژ محرزی نیز در همانجا بوده است.
  14. جوی قبان اکنون از سمت کارون انباشته شده که آب بر آن درنمی‌آید ولی از سمت دریا باز است که آب تا نزدیکی‌های خرابه‌ها قبان بلکه بالاتر از آنجا می‌رسد و کشتی‌های کوچک می‌توانند در آن آمد و شد نمایند.
  15. دفترچه تاریخ کعب زندیه.
  16. تاریخ کعب. نیبور (بخود نیبور دسترس نداشته آنچه را که بارون دو بود از آن کتاب نقل کرده در دسترس داشته‌ایم).
  17. یکی از سادات جزایری شوشتر کتابی در تفسیر آیه «إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ» بنام دولتشاه نوشته آنرا «فائق البیان» نام داده و در مقدمه داستان بستن بند میزان را به تفصیل یاد می‌کند.
  18. تحفة‌اعالم فائق البیان ناسخ‌التواریخ.
  19. در تاریخچه کعب به حادثه دیگری نیز اشاره می‌کند به این عبارت «ثم جرت مقدمة العجم اشاره زاده فی سنه ۱۲۳۳». ولی عبارت چون کوتاه و ناروشن است مقصود را درنیافتیم.
  20. تاریخچه کعب سیاحتنامه بارون دبود جغرافی میجر کینیرا
  21. تاریخچه کعب ناسخ‌التواریخ.
  22. مقصودش یکی از آن سنگهای نوشته‌دار شوش است که چون در روی خاک پیدا بود هنوز پیش از آغاز کاوش در آنجا انگلیسیها از آن‌جا برده‌اند.
  23. ناسخ‌التواریخ تاریخچه کعب دفترچه سرشماری شوشتر باید دانست که در سال ۱۲۴۷ وبا و طاعون در سراسر ایران پیدا بوده و در همه جا کشتار می‌کرده. ولی شاید در خوزستان سختی بیشتر داشته است.
  24. ناسخ‌التواریخ سیاحتنامه بارون دوبود.
  25. دانسته نیست که مرده یا بیرونش کرده‌اند.
  26. ناسخ‌التواریخ سیاحتنامه بارون دبود.
  27. ناسخ‌التواریخ
  28. لورد کرزن نوشته محمره را در سال ۱۸۱۲ (مطابق ۱۲۲۷) حاج یوسف بنیاد نهاد. با آنکه ما سالها پیش از آن نام محمره را در تاریخچه کعب و در کتاب کینیرا می‌یابیم.
  29. ناسخ‌التواریخ تاریخ بختیاری
  30. ناسخ‌التواریخ تاریخ بختیاری
  31. حاج میرزا آقاسی از صوفیان بود و داعیه پیری داشت و این بود که به وزارت محمد شاه رسید راضی نبود کسی او را «وزیر» یا «صدر اعظم» بخواند و وزارات و صدرات را پایین‌تر از شأن و جایگاه خود می‌دانست. سفرای دولت‌های اروپا که در تهران بودند چون دانستند که حاجی از لقب صدر اعظم بدش می‌آید به رسم اروپاییان که صدر اعظم را «پریمیر» می‌خوانند حاجی را «شخص اول ایران» نامیدند و حاج میرزا آقاسی آن لقب را پسندیده دستور داد که همیشه او را با آن لقب یاد کنند.
  32. ناسخ‌التواریخ و کتاب خورشید پاشا.
  33. دفترچه تاریخ کعب
  34. گویا اکنون در تهران و بی‌کار باشد