برگه:Tarikhe 500 Saleh Khouzestan.pdf/۲۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سپاهیان نیز در ناصری بودند و می‌کوشیدند و مگر با گفتگو شیخ را رام گردانند من نیز به خانه شیخ نزد ایشان رفتم. شیخ دیوانه‌وار پیاپی سخن می‌گفت. گاهی حماسه عربی می‌خواند هنگامی سخنان خنده‌آور می‌گفت زمانی به من پرداخته گله و نکوهش را با هم در می‌آمیخت. از سخنانی که می‌گفت یکی این بود: «من شصت و دو سال زندگی کرده‌ام و بیش از چهل سال زنده نخواهم ماند. ولی اگر دولت این املاک را از دست من بگیرد فرزندان من به گدائی می‌افتند».

بهرحال شیخ تلگرافی به آقای رئیس الوزراء فرستاد به این عنوان که املاک را مظفرالدین شاه با فرمان به وی داده و او به آبادی آنها پرداخته و کنون که دستور واگذار کردن آنها به مالیه رسیده او سخت دلگیر و یکبار نومید است. آقای رئیس الوزراء بدلجویی شیخ تلگراف دیگر فرستادند که املاک همچنان بدست خود او بماند ولی از فروش آنها به بیگانگان خودداری کند و آنچه سند درباره آن املاک دارد به تهران بفرستد. پیش از رسیدن این تلگراف شیخ به جمع‌آوری سپاه پرداخته به عشایر آگاهی داده بود که سواره‌های خود را به اهواز بفرستند پس از رسیدن آن تلگراف هم ثقه‌الملک حاکم خوزستان به دولت پیشنهاد کرد که سرهنگ باقر خان را که فرمانده نظامیان شوشتر بود و شیخ ازو دلتنگی می‌نمود از خوزستان بردارند آقای رئیس الوزراء این درخواست را نیز پذیرفت و یاور رضا قلیخان رئیس امنیه بجای سرهنگ باقر خان فرمانده سپاهیان گردید.

پس از این کارها پنداشته می‌شد که خشم شیخ از هوش خواهد افتاد ولی او از تلگراف دلجویانه آقای رئیس الوزراء به دلیری افزوده بر آن سر شد که پرده از روی کار برداشته بی‌پرده دم از نافرمانی بزند و در