و چهار نفر را در مسجد زنجیر کنند و ببرند بیرون: یکی آقا سید جمال روضه خوان (واعظ)، دیگری حاجی شیخ محمد واعظ، سوم حاجی شیخ مهدی واعظ، چهارم میرزا باقر روضهخوان[۱]، نمیدانیم بچه ملاحظه این کار را نکردند».
چون نویسندهٔ این آگاهی سید حسن برادر دارندهٔ روزنامه است، و چنانکه گفتیم، او این زمان بعینالدوله پیوسته و برای او کار میکرد، میتوان گفت که عینالدوله چنین آهنگی میداشته. چه این واعظان در منبر بدگویی ازو میکردند و چنانکه گفتیم او را بسید جمال و حاجی شیخ محمد خشم بسیار میبود.
نزدیک نیمروز نصرالسلطنه بنزد علماء آمد و چنین گفت: «من از طرف دولت مأمورم که شماها را بمنزلهای خودتان ببرم، ولی نظر بارادت باطنی خود، شما را با احترام بخانههای خودتان بر میگردانم». آنان مردانه پاسخ دادند: «تا سرباز نیاید و ما را مجبور نکند ما از این مجلس و مسجد بیرون نخواهیم رفت. یا باید عدالتخانه بر پا شود و یا ما را بکشید»، نصرالسلطنه چون ایستادگی آنان را دید دانست که اگر بکاری برخیزد آشوب بر پا خواهد شد، و با همهٔ تندی و بیباکی که درو میبود نرمی نموده و بیرون رفت.
کار آب و نان بسختی رسیده، و کسانی با رنج و بیم، و بخواهش و درخواست از سربازان، در تاریکی شب چیزهایی میرسانیدند ولی نچندانکه از گرسنگی و تشنگی جلو گیرد. امروز باز بهبهانی بباشندگان پیشنهاد کرد که بروند، و خود را بهر او دچار آسیب نسازند. چنین گفت: دشمنی صدر اعظم تنها با منست و با شما نیست. شما بروید و خود را رها گردانید. آنان نپذیرفتند و از همراهی باز نگشتند. این روز هم بدینسان گذشت.
یکشنبه بیست و سوم تیر (بیست و دوم جمادی الاولی)، باز بمسجدیان سخت میگرفتند و از رفتن کسی بدرون مسجد، و از بردن
چیزی، جلوگیری مینمودند. امروز باز میانجیانی آمد و شد میکردند،
- ↑ این را نمیدانیم کیست.