لطافت او شيفته شد تا بوقت صبح بطنّازى و خيال بازى مشغول بود، چون دست تقدير از جيب افق كشمير موسى آسا يد بيضا بعالميان نمود شاه از عشق آن ماه مست و خراب برخاست و با خود گفت: صبح آمد و خورشيد من از من بربود، شعر:
خيالك في الكري وهنا أتانا | و من سلسال ريقك قد سقانا | |||||
و بات معانقى ليلا تماما | فلمّا بان وجه الصّبح بانا |
[۱]خواست كه دل را بعنان كمال از تتبّع آن خيال برگرداند و هيأت آن پيكر را كه بتگر قدر[۲] تراشيده بدو نمود بتراكند[۳] و دل را آرميده گرداند مگر اشتعال آن آتش زبانه زن را باشتغال امور جهاندارى آبى بر سر زند مقدور او نشد [شعر:
قضي اللّه ما لا أستطيع دفاعه | فما كان لى ممّا قضي اللّه عاصم[۴]] |
فضول آن فكرت بدقّ و نحول انجاميد، شهنشاه چنان شد كه.
لو انّ الأشعريّ رآه يوما | لسمّي بعده المعدوم شيئا |
با خود انديشيد كه كتمان اين [راز] نهان مرا بجان زيان ميدارد و از نحافت بمخافت رسيد، بر عقل قباى صبر تنگ آمد، چنگ در مشورت زنم [۵]، شعر:
شفاني ان افشيت سرّك في الهوي | كذلك أسرار الهوي ان فشت شفت |
موبد موبدان را بخواند و خانه از بيگانه خالى فرمود[۶] و گفت، شعر:
تأمّل نحولي و الهلال اذا ابدا | لليلته في افقه أيّنا أضني | |||||
علي أنّه يزداد في كل ليلة | نموّا و نفسي بالضّني أبدا تفنى |
موبد بعد تحميد و تمجيد شهنشاه گفت مدّتيست كه دلهاى بندگان بأثر تغيّرى كه بر ذات باثبات شهنشاه پيداست در مخلب و منقار عقاب غم در عقابست و بحكم آنكه
- ↑ ج و ساير نسخ اضافه دارند: هرچند
- ↑ ج و ساير نسخ جديده: يد قدرت بجاى بتگر قدر
- ↑ كذا در الف، ساير نسخ: تبرا كند، و تبرا كند (آن هم باين املا) در اينجا معنى مناسب نميدهد شايد ترا كندن مصدرى باشد از تراك كه بمعنى آوازى است كه از شكافته شدن و شكستن چيزى برمىآيد و يا آنكه بگوئيم كه اصل آن بپراگند بوده است از پراگندن
- ↑ قسمت بين دو قلاب در ساير نسخ هست و از الف ساقط.
- ↑ ج و نسخ جديده: چنگ در مشورتى بايد زد
- ↑ از اينجا تا آخر قطعه شعر در ساير نسخ نيست.