برگه:Tarikh-byhghy.pdf/۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۵
حرکت امیر مسعود از ری

قبای خاص[۱] دیبای رومی و کمر زر پانصد مثقال و دیگر چیزها فراخور این، پیش امیر آمد با خلعت، و خدمت کرد و از لفظ عالی ثنا شنید و پس بخیمهٔ طاهر آمد و طاهر ثنای بسیار گفتش، و اعیان ری را آنجا خواندند و طاهر آن حال با ایشان بگفت سخت شاد شدند و فراوان دعا و ثنا گفتند. پس طاهر مثال داد حسن سلیمان را تا با خلعت سوی شهر رفت با بسیار لشکر، و اعیان با وی، و شهر را آذین[۲] بسته بودند، بسیار نثار کردند و وی را در سرائی که ساخته بودند سخت نیکو فرود آوردند و مردمان نیکو حق گزاردند.

و امیر شهاب الدوله مسعود دیگر روز، الخمیس لثلث عشر لیلة بقین من رجب سنة احدی و عشرین و اربعمائه، از شهر ری حرکت کرد بطالع سعدو فرخی با اهبتی[۳] و عدتّی و لشکری سخت تمام، و بر دو فرسنگ فرود آمد و بسیار مردم بخدمت و نظاره تا اینجا بیامده بودند. دیگر روز آنجا بر نشست و حسن سلیمان و قوم را باز گردانید و تفت براند، چون بخوار ری رسید شهر را بزعیم ناحیت سپرد و مثالها که دادنی بود بداد و پس برفت، چون بدامغان رسید خواجه بوسهل زوزنی آنجا پیش آمد گریخته از غزنین، چنانکه پیش ازین شرح کرده آمده است[۴]، و امیر او را بنواخت و مخفف آمده بود با اندک مایه تجمل، چندان آلت و تجمل آوردندش اعیان امیر مسعود که سخت بنوا شد. و امیر با وی خلوتی کرد که از نماز دیگر تا نیمشب بکشید و بروزگار گذشته که امیر شهاب الدوله بهرات میبود[۵]، محتشم تر[۶] خدمت کاران او این مرد بود، اما با مردمان بد ساختگی کردی و درشت و ناخوش[۷] و صفرائی عظیم داشت، و چون حال وی ظاهر است زیاده ازین نگویم، که گذشته[۸] است و غایت کار آدمی مرگ است، نیکوکاری و خوی نیک بهتر


  1. یعنی قبای خاص امیر
  2. فا شهر آئین، مج شهر را آئین
  3. در صحاح اهبة الحربُ عدتها در حاشیه یب: اهبة السفر یعنی سامان سفر.
  4. این شرح درین کتاب نیست و لابد در مجلدات پیش ازین بوده که از میان رفته است در سایر کتب تاریخ نیز ازین باب چیزی دیده نشد که حدس میزنیم بوسهل بواسطه انتساب بمسعود از پیش امیر محمد گریخته بوده است
  5. امیر مسعود در زمان پدر مدتی والی هرات بود و بعضی از داستانهای آن اوقاتش درین هست و خواهد آمد.
  6. یعنی محتشم ترین صفت تفضیلی را بجای عالی استعمال میکرده‌اند
  7. کذا و ظ «درشتی و ناخوشی یا درشت و ناخوش بود»
  8. یعنی مرده است.