این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بخواری ترا روزبانان شاه | سر وتن برهنه برندت براه | |||||
بیآید سپهدار پیران بدر | بخواهش بخواهد ترا از پدر | ۲۱۳۵ | ||||
نکرده گناهی بجان زینهار | بخواهد بکاخت برد زاروار | |||||
در ایوان آن پیر سر پر هنر | برانی بکیخسرو نامور | |||||
از ایران بیآید یکی چاره گر | بفرمان دادار بسته کمر | |||||
از ایدر ترا با پسر در نهان | سوی رود جیحون برد ناگهان | |||||
نشانند بر تخت شاهی ورا | بفرمان بود مرغ وماهی ورا | ۲۳۲۰ | ||||
از ایران یکی لشکر آرد بکین | پر آشوب گردد سراسر زمین | |||||
برین گونه خواهد گذشتن سپهر | نخواهد شدن رام با کس بمهر | |||||
بسا لشکرا کز پی کین من | بپوشند جوشن بآئین من | |||||
زگیتی سراسر برآید خروش | زمانه زکیخسرو آید بجوش | |||||
پی رخش رستم زمین بسپرد | زتوران کسیرا بکس نشمرد | ۲۳۲۵ | ||||
بکنیم از امروز تا رستخیز | نه بینی جز از گرز وشمشیر تیز | |||||
وز آنپس سیاوخش آزاده مرد | رخانرا بسوی فرنگیس کرد | |||||
ورا کرد پدرود وبا او بگفت | که من رفتنی گشتم ای نیک جفت | |||||
برین گفتها بر تو دل سخت کن | تن از ناز واز تخت پردخته کن | |||||
خروش وفغان کرد ودل پر زدرد | برون رفت از ایوان دو رخساره زرد | ۲۳۳۰ | ||||
جهانا ندانم چرا پروری | چو پروردهٔ خویشرا بشکری | |||||
فرنگیس رخ خسته وکنده موی | روان کرد در رخ زدیده دو جوی | |||||
سیاوش چو با جفت غمها بگفت | خروشان بدو اندر آوریخت جفت | |||||
رخش پر زخون دل ودیده گشت | سوی آخر تازی اسپان گذشت | |||||
بیآورد شبرنگ به زاد را | که دریافتی روز کین بادرا | ۲۳۳۵ | ||||
خروشان سرش را ببر در گرفت | عنان وفسارش زسر بر گرفت | |||||
بگویش اندرش گفت زاری براز | که بیدار دل باش وبا کس مساز | |||||
چو کیخسرو آید بکین خواستن | عنانش ترا باید آراستن |
۱۹۷