رﺍ ﺍز توی تابوت بردﺍشت و به تاﻻر ﺁمد و پردهٔ جلو در رﺍ ﺍندﺍخت فریمن فرش رﺍ تا نصفه پس زد، بعد بخوردﺍن رﺍ ﺁتش کرد. وﺍرنر یکمشت کندر و ﺍسفند و صندل که قبلا تهیه کرده بود روی گل ﺁتش پاشید. دود غلیظ و معطری در هوﺍ پرﺍکنده شد. بعد دور خود با ذغال روی زمین دﺍیرهای کشید. کاغذ پوستی رﺍ ﺍز جیبش درﺁورد، جلو بخوردﺍن ﺍیستاد و ﺍز روی کاغذ با صدای بلند مشغول خواندن عزایم شد. فریمن و گورست ساکت ته تالار روی صندلی نشسته و تماشا میکردند و ﺍینگا جلوی پای ﺁنها خوﺍبیده بود.
وﺍرنر کلمات عجیبی رﺍ خیلی شمرده میخوﺍند که معنی ﺁنها رﺍ خودش هم نمیدﺍنست. ولی در ضمن خوﺍندن عزﺍیم، طلسم جدﺍگانهای که رویش خطوط هندسی ترسیم شده بود ﺍز دستش لغزید و در بخوردﺍن جلو او ﺍفتاد و سوخت، و بیآنکه ﺍو ملتفت بشود در میان دود و بخور معطر، حالت مخصوصی به وﺍرنر دست دﺍد، سرش گیج میرفت و یک نوع لرز ﺁمیخته با ترس و حالت عصبانی باو مستولی شد، بطوریکه فاصله بفاصله صدﺍیش میخرﺍشید و جلو چشمش سیاهی میرفت.
ناگهان ﺍینگا که ظاهراً خوﺍب و مطیع بنظر میآمد بلند شد و به طرف در خیز بردﺍشت و زوزه کشید. ولی گورست برﺍی ﺍینکه در مرﺍسم عزﺍیم خللی وﺍرد نیاید، قلاده ﺍینگا رﺍ گرفت و بزور ﺍو رﺍ برد و زیر میز خوﺍبانید – در صورتیکه سگ بحال شتابزده جست و خیز برمیدﺍشت و میخوﺍست از اطاق بیرون