نسخهٔ مزبور بطور کلی و نسبت به نسخ دیگر بهر اندازه صحیحتر تلقّی گردد باز هم باستناد کلمهای از آن که معلوم نیست عمداً یا سهواً از قلم کاتب بروی کاغذ آمـده، نمیتوان تاریخ واقعی وفات خیام را همان سال دانست. و چون بقول خـود میرزای قزوینی وقوع وفات او در سالهای ۵۱۵ و ۱۷ه هم که مصنّفان اروپائی بـدان قائل شدهاند، سند موثقی نداشته و قابل اعتماد نیست؛ آنچه ثابت و مسلم میماند همانست که وفات وی پس از سال ۵۰۸ که نظامی عروضی سمرقندی او را در آن سال ملاقات کرده، اتفاق افتاده است. و با این حال، اواخر عُمْر خیام را از آنچه تصور میرفته چند سالی میتوان کمتر گرفت؛ بویژه با توجه باینکه احمد بن نصر الله تقّوی در کتاب تاریخ الفی وفات او را در ضمن وقایع چهارصد و نود و هشت از رحلت حضرت رسول ضبط کرده که مطابق با سال پانصد و نه هجری قمری میباشد.
۲– همشاگردی خیام و حسن صبّاح و نظامالملک مستلزم آن نیست که هر سه در یک سال قدم بعرصه حیات گذاشته باشند زیرا تا پیش از آنکه مدارس جدید در ایران تأسیس و متداول گردد و اطفال بطور عموم در هفت سالگی بدبستان فرستاده شوند بر سر رحلهٔ درس اساتید مشهور شاگردانی گرد هم میآمدند که از حیث سن ده، بیست سال و گاهی هم بیشتر با همدیگر تفاوت داشتند. و هرچند نظامالملک و حسن صبّاح هم از نوابغ عصر خود بودهاند؛ ولیکن چون ذکاودهای خیام تالی نبوغ بوعلی سینا بوده بسیار محتمل است در عین آنکه چندین سالی کمتر از آن دو داشته از جهة معلومات همدوش و همدرس با آنان بوده باشد وچون تاریخ ولادت حسن صبّاح هم معلوم نیست و او هم دارای ذکاودهای فوقالعاده بوده و نظامالملک در ایام خردی با پدر خود که از عمال دولت بوده بسبب تغییر مأموریت او تبدیل مکان میکرده و گاهی هم از تحصیل باز میمانده ممکن است که حسن صبّاح هم در موقع تحصیل از حیث سنّ تفاوتی با نظامالملک داشته باشد.
۳– در عصریکه این سه شخض تاریخی میزیستهاند، علم و فنّ طبّ و طبابت ترقیّات اخیره را نداشته و وسائل بهداری و بهداشت هم چندان مهیّا نبوده و بدین