این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۳۲۸
خیام
۶۲ – ۲۱۸ کم – ۳۳ رز
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت؛ | تو خواه فلک هفت شمر خواهی هشت. | |||||
چون باید مرد و آرزوها همه هشت؛ | چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت. |
۶۳ – ۹۴ حج
چون دی و پریر و پار و پیرار گذشت، | شادی و غم و محنت بسیار گذشت، | |||||
امروز بدانچه میرسد خوشدل باش؛ | این نیز چنانچه آمد انگار گذشت. |
۶۴ – ۲۱۰ کم – ۳۴ رز
چون کار نه بر مراد ما خواهد رفت؛ | اندیشه و جهد ما کجا خواهد رفت؟ | |||||
پیوسته نشستهایم در حسرت آنک | دیر آمدهایم و زود میباید رفت. |
۶۵ – ۲۴۶ حج
چون میگذرد کار؛ چه آسان و چه سخت، | در یکدمه عاریت؛ چه ادبار و چه بخت. | |||||
چون جای دگر نهادمی باید رخت؛ | نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت. |
۶۶ – ۱۹۶ حج – ۳۵ رز
چون نیست حقیقتی[۱] یقین اندر دست؛ | نتوان بامید شک همه عمر نشست. | |||||
هان؛ تا ننهیم جام می هیچ ز دست؛[۲] | در بیخبری مرد[۳] چه هشیار و چه مست. |
۶۷ – ۶۹ حج – ۳ صا – ۸ مج – ۳۶ رز
چون هست ز هرچه هست باد اندر دست،[۴] | چون نیست ز هرچه نیست[۵] نقصان و شکست؛ | |||||
انگار که هرچه هست در عالم نیست، | پندار که هرچه نیست در عالم هست. |
۶۸ – ۳۷ رز
خاکی که بزیر پای هر حیوانیست، | کفّ صنمی و چهرهٔ جانانیست. | |||||
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانیست، | انگشت وزیر یا سر سلطانیست. |