بیل گورکنی گردیده است. روح من از مشاهدهٔ این بازی بدرد آمد.
(گورکن، جمجمه دیگری ببالا میاندازد)
هملت – این هم یکی دیگر. آیا ممکن نیست که این کاسهٔ سر، بیک حقوقدان بزرگی تعلق داشته باشد؟.. امّا حالا، ذکاوتهـا، تحقیقات، آراء، احکام، قوانین و استدلالات او بکجا رفته است؟ چرا تحمّل میکند که این گورکن نادان و پست فطرت بیل کثیف خود را بر سر او بکوبد؟ چرا اقامهٔ دعوا نمیکند؟ این مردک، شاید هم در زمان خود املاک بسیار میخریده است دفتر معاملات، بیعانهها، مصالحه نامهها، ضمانتها و احکام اجرائیه او چه شده است؟ آیا نتیجهٔ معاملات و حاصل احکامش همین خاک نرم است که کاسه سر نازنینش را پر کرده است؟ آیا همهٔ ارزش اسناد و قبالههایش همین زمین است که تمام عرض و طول آن باندازهٔ یک برگ قباله است؟ اسناد مالکیّت کلیّهٔ املاکش این گودال را پر نمیکرده است؟ برای چنین مالکی بیش از همین مقدار زمینی باقی مانده است؟ آیا عجب نیست؟..
هوراشیو – همین طور است. قربان، ذرّهای بیشتر نصیبش نشده است.
هملت – آیا برک اسناد و قبالهها را از پوست گوسفند نمیسازند؟..
هوراشیو – بلی.. قربان، از پوست گوساله هم میسازند.
هملت – خود آنها هم که بر چنین اوراقی اعتماد میکنند، گوسفند و گوساله هستند.
سپس؛ هملت، با گورکن گفتگوهائی میکند که سرانجام بمکالمهٔ ذیل منتهی میشود:–
گورکن – این استخوان (یوریک) است که تلخک هملت بزرگ بود.
هملت – بده ببینم (جمجمه را میگیرد) افسوس.. ای یوریک بیچاره!.. هوراشیو، من اورا خوب میشناختم. مردی بود که حرفهای خندهدارش حساب نداشت. همیشه ذهنش حاضر و ضمیرش روشن بود. مرا هزار بار بر دوشش سوار کرده است. امّا، حالا این استخوان در نظر من چقدر زشت و پلید است؟.. با دیدار آن بغض گلوی مرا