که در و دیوار مرصّع طالارهای وسیع را بصدا درآورد، شنیده نمیشود؛ ولیکن برای ما کافی است که در کنار جویباری، روی چمنی، در سایهٔ شاخسار درخت کهن سالی با دوستان خود نشسته و شکم خویش را با مصرف هرچه کمتر سیر کنیم؛ علیالخصوص در فصل بهار که هوا تبسّم و نسیم صبا گلهای رنگارنگی را بر بساط سبز چمن بیفشاند. آدمی وقتی که با رعشههای تب سوزانی بخود میپیچد، چه آنکه ناگزیر از دراز کشیدن بر روی گلیم درویشانهٔ خود باشد و چه در روی فرشهای زر دوز و رو فرشهای اطلس یاقوتیرنگ بغلطد برای او هیچ فرقی نمیکند، نوبههای لرزآور تبهای آتشین، تن رنجوری را، از لحاظ آنکه در بستر پر زیب و زیور گرانبهائی خوابیده است، بسرعت و سهولت ترک نمیگوید».
«آری.. در اثر جاویدان این شاعر حکیم رومی، بعضاً، چنان قطعاتی پیدا میشود که سخنان خیام را بخاطر میاندازد و از این گذشته، پاره تشبیهات و استعاراتی هم بوسیلهٔ کلماتی از قبیل (پرده، شب، کلیم) و امثال اینها بکار برده شده، ولی از حیث مضامین شاعرانه و طرز تبلیغ، هیچگونه شباهتی بکلام خیام ندارد، مخصوصاً، شکل گفتار آنان بهیچوجه، قابل مقایسه با همدیگر نمیباشد؛ اثر لوکرچیوس بر رویهمرفته، کتاب فلسفهایست منظوم که برخی از قطعات آن، از لحاظ عواطف و احساسات شاعرانهای که دارد، نسبت باصل کتاب، ناجور و بیگانه بنظر میرسد؛ ولیکن رباعیات خیام، هریک، گوهر یکدانهایست که همه، سرتاپا، شعر است و بدین جهة، میتوان گفت که مشابهت این دو حکیم سخنور از حیث افکار، بالّنسبه، بیشتر است؛ آنهم نه در هر نقطه و در همهٔ عقاید فلسفی. مثلاً، در مسائلی از قبیل (انقلاب دائم، جاوید نبودن روح، برنگشتن روندگان، لزوم جستجوی سعادت در همین حیات دنیوی، نبودن چارهای جز اغتنام فرصت و خوش گذرانیدن عمری که دمی بیشتر نیست) میتوان گفت که هردو، اتفّاق کامل دارند؛ امّا خیام در، اثنای تأمّل این مسائل، دچار یأس گردیده و این نومیدی خود را در رباعیات بدبینانهای مترنّم شده است؛ در صورتی که لوکرچیوس بتعلیمات استاد خود: اپیکور، کاملا معتقد و منقاد است و علیرغم