کارها را قدرت خلّاقهای انجام میدهد که من جمیع الجهات کامل است و هیچگونه عیب و نقصی در دستگاه او نیست و بهرچیزی صورتی بخشیده که سزاوار آن بوده و جهانی فراآورده چون خال و خطّ و چشم و ابرو؛ که هرچیزی بجای خویش نیکوست و چنانچه همهٔ افعال آن جواد مطلق و فعّال ما یشاء، معلّل باغراضی بوده و لااقلّ هریک را غایه و مصلحتی است. و هیچکدام را بعبث و بیهوده بجا نیاورده است؛ پس، چرا ساخته و پرداختههای خود را مجدّداً محو و نابود میکند؟ اگر خوب آفریده چرا دوباره ضایع میسازد و اگر بد ساخته عیب و نقص از کیست؟!.
متفکّری که از محاکمات فیلسوفانهٔ خود نتایجی چنین میگیرد و ببقاء روح اعتقاد ندارد و حیات اخروی را باور نمیکند، البتّه باید کاملاً نومید و بسیار بدبین باشد؛ زیرا مشاهدهٔ اینکه هیچ چیز در عالم پایدار نمیباشد و عدم اطّلاع از اینکه این سیل انقلاب ما را بکدامین ورطهٔ هلاک میکشاند و ایقان قطعی باینکه همهٔ خاطرات شیرین و عواطف دلنشین و جامعهٔ دوستان و آشنایان و قاطبهٔ اعزّه و احبّای ما و بر روی آن حیات و تمدّن گرانبهایی که داریم، دیر یا زود؛ ولی بالقطع و الیقین و بالمرّه و الیالأبد در گرداب نیستی غوطهور گردیده و در قعر نسیان تاریکی محو و نابود خواهد شد، موجبات ناگواریست که آدمی را ببدترین وضعی دچار یأس و حرمان میسازد، امّید استقبال را میکشد و انسان را کاملاً بدبین میکند و لاّبد با خود چنین میاندیشد؛
زینگونه که من کار جهان میبینم، | عالم همه را یگان یگان میبینم. | |||||
سبحان الله!.. بهر چه در مینگرم | ناکامی خویشتن در آن میبینم. |
بدبینی فلسفی، علی الأطلاق، آن چنان نظریّه ایست که هدر بودن حیات بشر و بیهودگی همه کار و کوشش اورا مسجّل و مسلّم میدارد و شبههای نیست که اگر ما مقدّرات بعد الموت خود را با یک حالت نگران و اندیشناک بسیار طبیعی استقبال نمیکردیم؛ در فلسفه و نظریّات ما، شمّهای از بدبینی پیدا نمیشد. آنچه خاطر ما را بدین ورطهٔ فکر و اندیشه سوق میدهد، بدیهی است که همان قضیّهٔ مرگ است. مرگ هم برای ما بدیهیترین حقایق، کاملترین، شاملترین و عمومیترین قوانین است.